مواردی چند
+منتقل کردن پست به پست آرشیو خودش یک چیزه و اینکه تو فقط مجازی روزی ده تا پست منتشر کنی هم یه چیزه دیگه است :| تقریبا داره میشه یک سال از روزی که فیلتر شدم و من هنوز خیل عظیمی از آرشیوم رو منتقل نکردم :| [کی اصلا با محدودیت روزی ده تا پست می تونه آرشیوش رو انتقال بده] _ بیان را هوووو می کند_ :|
++همیشه موسم 14هُم و 15 هُم خرداد که می رسه من و شک چهاردهم بود یا پونزدهم بود عم، باز به هم می رسیم :| شک از اینکه بالاخره تولد مبینا 14هم خرداده یا 15هم :/ تا سالیان پیش همیشه تبریک تولد هاش از جانب من اینجوری بود: "ای که نمی دونم رحلت امامی یا قیام خونین تولدت مبارک " یا مثلا میذاشتم دم دمای غروب 14هم بهش پیام می دادم که تولدت مبارک و اشاره ای به پیشاپیش یا پساپسی چیزی نمی کردم و خلاصه هر سال یه جور تبریک میگم و بلافاصله هم همون فردا، پسفرداش متوجه می شدم که بعلههه 15هم بود!! ولی باز تا سال بعد که برسه من دوباره یادم میرفت :| امسال ولی تصمیم گرفتم هم اینجا بهش یه اشاره ای بکنم و هم تو تقویم گوشیم سیوش کنم دقیقا تا بالاخره سال بعد این بچه مثل آدمیزاد یه تبریک تولد بشنوه :| _ثبت شد، بچه امون قیام خونینی می باشد_
+++دیروز بعد از ظهر زدم از خونه بیرون به این امید که الان که ساعت 5 و نیمه بعدازظهره و من دارم از خونه می زنم بیرون با این برنامه هایی که تو ذهنم چیدم، اینا یه جوری طول می کشه که من همون دم دمای اذون دیگه برمی گردم خونه و مجبور نیستم این ساعات کششششدار تا اذون مغرب رو توی خونه سر کنم! ولی خوب این المان رو در نظر نگرفته بودم که دیروز خیر سرش تعطیل رسمیه :| و بدین ترتیب فقط تونستم یه مورد انتقال پول با عابر بانک رو که تو لیستم بود، به انجام برسونم و وقتی رسیدم خونه ساعت 6 بود :| بعد یه انیمه گذاشتم ببینم که از قضضضا انیمه هم فقط 40 دقیقه بود :| خلاصه جاتون خالی چننننان لحظات کشششششداری رو دیروز تا دم اذون تجربه نمودیم که واقعا جاتون خالی.
++++عوضش ولی امشب افطاری می خوایم بریم باغ عمه ژون اینا =))
بعدا نوشت: روی آلاچیق باغ و رو به آسمون و یه باد خنک و سکوت محـــض :)
=یک لحظه روزی فقط ده پست منتشر کردن چونان برم فشار آورد که رفتم یه دونه ازین امکانات اختیاری ها از قرار اجازه روزی 50 پست منتشر کردن، را خریده و از فشار وارده کاستم :|