بدجور گیر کرده ام!!
برعکس همه که فکر می کنند دارد دیر می شود و وقت نیست و خیلی سال ها قبل باید شروع می کردند و چه سال ها که از دست داده اند! من ولی می دانم که چه سال ها از دست رفته و اگر هرچیزی را که شروع کرده ام زودتر شروع کرده بودم جای بهتری بودم! یعنی که قبول کردم که سال ها قبل چیزهایی که الان فهمیدم را روحم هیچ جوره نمی توانست ازشان خبردار شود و بهشان واقف باشد و واقعا نمیشد که بشود الان جای بهتری باشم!!
الان هم همین است! عجله ندارم! برای شوهر کردن! برای ارشد خواندن! برای کار پیدا کردن! برای هر چیزی! هنوز هم دارم آزمون و خطا می کنم! می خواهم بالاخره بفهمم چه می خواهم! دارم می فهمم یعنی! بیشتر می خواهم به کم قانع نباشم! می خواهم اینبار اینقدر صبر کنم تا بشود همان چیزهایی که دقیق می خواهم!
ولی خب می ترسم هم کمی ! که تهش تمام حساب ها و دو دوتا کردن ها غلط بوده باشه و عایدی صفر شود! این سال های پیش رو هم بشوند مثل سال های قبل, از دست رفته :(
بدجور گیر کرده ام! بین انتخاب کردن بین دم دستی ترین در هر چیزی! و یا نه صبر کردن و سرمایه گذاری بلند مدت کردن و ریسک کردن و شرط بستن روی اراده ی خودم و هزار و یک عامل ناشناخته و آینده ی مجهول *__*