Poor November
آبان از همون روز اول که شروع شد, من مشغول شمردن روزهاش بودم برای زودتر تموم شدنش! برای زودتر و تندتر به اون سه شنبه ی تعطیلی اربعین رسیدن! بعد زودتر و تندتر به سه روز تعطیلی این هفته! و الان هم زودتر و تندتر به 28 آبان رسیدن و تهران اومدن :)
توی این هفته بود که دلم به حال آبان حقیقتا کمی سوخت! ازینکه اینقدر برای من و بین این روزها فقط زودتر گذشتنش مهم بود و بس! ولی خب واقعا برای دو هفته ی بعد و تهران اومدن خیلی ذوق دارم چون این بار دارم سر فرصت و کااااملا تنها میام و سیر دل می تونم برم دوستان رو ببینم, تهران رو ببینم :)
برای من تا سال پیش, تنهایی مسافرت کردن جزو محال ترین چیزهای زندگیم بود! هرچند مسافرت دو هفته بعد هم حقیقتا با قصد درسی و تحصیلی هست ولی خب همین هم یعنی خیلیییی!!
امشب یاد دو سال پیش افتادم که تنها هدفم از کنکور ارشد این بود که بیام تهران, که کمی جدا بشم و فاصله بگیرم! ولی نشد! هر دو باری که برای ارشد تلاش کردم نشد! اون وقت ها بعدش تا مدت های طولانی افسردگی و کلافگی نصیبم شد ولی الان نزدیک به یک ساله که از هر چیزی که اون دو سال نشد ولی در عوض این یک سال جور دیگه ای و توی مسیر دیگه ای اتفاق افتاد از ته ِتهِ ته دلم راضیم! حتی امشب خنده ام گرفت ازینکه اونقدر دلیل مسخره و بچه گانه ای داشتم! مرسی خدا از اینکه تک تک اون آرزوهای بچه گانه و احمقانه ام رو برآورده نکردی تا به اینجایی که الان هستم برسم :)