Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

من از اسفند 97 به طور رسمی و با کمک بولت ژورنال ها و پلنرهای رنگی رنگی و این قبیل آثار لهو و لعب به برنامه ریزی روی آوردم. تا قبل از اون از سررسیدها و دفترها و دفترچه هایی که بود استفاده می کردم. 

به این ترتیب من اسفند 97 یه پلنر رنگی رنگی از شهر کتاب خریدم، اونم نه به خاطر اینکه دیگه تصمیم گرفته بودم با برنامه ریزی منظم پیش برم، بلکه چون خیلیییی قشنگ و گوگولی بودن پلنرها :| و من واقعا نتونستم در برابر نخریدن مقاومت کنم و یکی خریدم تا بالاخره به خاطر گوگولی مگولی و قشنگ بودن اون پلنر هم که شده بود من رسما به ثبت روزانه و برنامه ریزی کردن بپردازم و حسابی بترکونم و این حرف ها. ولی خب زهی خیال باطل. پلنر فقط زیبا بود :دی و اصلا کاربردی نبود :دی یعنی من نمی تونستم با همچون پلنری روزهام رو چلو ببرم و شاید اگر در حین خرید فقط به ظاهر توجه نکرده بودم و کمی عمیق تر المان های دیگه ای رو که شامل بخش بندی پلنر می شد رو هم در نظر می گرفتم خب بهتر می تونستم از پلنر استفاده کنم. عیب پلنر این بود که خیلی کلی بود و من احتیاج به فضای بیشتری داشتم تا بتونم ریز جزییات های بیشتری وارد کنم.فروردین به زور با پلنر سر کردم و حتی رفتم صحافی تا پلنر رو که فنری بود برام باز کنن و یک سری صفحات دادم بهش اضاف کردن تا مگه از کمبود فضا نجات پیدا کنم ولی خب در اردیبهشت با پیدا کردن یه پیج توی اینستاگرام که توی کار طراحی پلنر و بولت ژورنال بودن فهمیدم که باید این پلنر رو بذارم کنار و یه بولت ژورنال سفارش بدم. چون فهمیدم که انتظاری که من دارم رو یک پلنر برآوورده نمی کنه و من به یک بولت ژورنال احتیاج داشتم. خب اوایل خوب بود تا اینکه وقتی ذوق جدید بودن بولت ژورنال فروکش کرد بازم دیدم نمی تونم با سیستم تقسیم بندی این بولت ژورنال هم کنار بیام. قسمت های زیادی که تعبیه شده بود و عنوان خورده بود، عملا چیزهایی نبودن که دغدغه ی من باشن و یا من اصلا قصدی داشته باشم که بخوام روزها و هفته هام رو از اون زاویه مورد سنجش قرار بدم. این یکی رو هم گذاشتم کنار و یه جورایی اصلا قید پلنر داشتن و برنامه ریزی کردن رو هم زدم.

ولی باز همین اینستاگرام نشست زیر پام و با دنبال کردن پیج هایی که در رابطه با همین برنامه ریزی کردن و بولت ژورنال ساختن بودن، تصمیم گرفتم اینبار فقط یه سررسید شطرنجی ساده بخرم و خودم اون تقسیم بندی هایی که مد نظرم هست رو توش پیاده کنم. این بولت ژورنال بالاخره شد چیزی که می خواستم و خیلی هم ساده فقط از چند تا قسمت گلدرشت تشکیل می شد. مثل یه قسمت هبیت ترکر و یه قسمت تو دو لیست  To Do list و یه قسمت شرح حال نویسی روزانه. ولی ازینجا به بعد فهمیدم درسته تا الان نمی تونستم با برنامه ریزی جلو برم، چون مدام از پلنر ایراد می گرفتم ولی الان هم نمی تونم اینکار رو بکنم چون باز قصد دارم همه چیز رو یک ماهه تموم کنم و اگر روزی بیاد که خدایی نکرده من هیچ کاری رو نتونم تیک بزنم با گناه کبیره هیچ فرقی نداره و همین یه اضطراب مضاعف بهم وارد می کرد و احساس عذاب وجدان و یه صدای درونی که خاک بر سرت ازینکه اینقدر داری ول می چرخی و کارهای توی برنامه ات رو انجام نمی دی، بهم دست می داد و خب در جهت یه واکنش ناخودآگاهانه و دفاعی، برای به دست آووردن آرامش و خفه کردن اون صدا  یک ماه تا دو ماه سراغ دفتر نمی رفتم و باز وقتی یادم می رفت که چقدر تحت فشار قرار می گرفتم و دلم برای دفتر تنگ می شد، برمی گشتم سراغ برنامه ریزی کردن. ولی خب بلاخره اسفند 98  اونچه که باید می شد، شد. اسفند من باز درگیر افسردگی و بی انگیزگی بودم و در به در دنبال یه راهی می گشتم خودم رو به زندگی برگردونم که با کمک بولت ژورنال تونستم. اما این بار چون در مرکز اضطراب و تنش بودم نمی خواستم با برنامه ریزی کردن و عدم عمل کردن به برنامه ها باز یه تنش و اضطراب به موقعیت اضافه کنم :| این شد که برنامه ریزی رو فقط گذاشتم بر پایه ی اینکه نخوام کل روز فقط فیلم و سریال دیده باشم، و در عین اینکه یه تنوعی هم به اوضاع داده باشم، فقط باز یک سری جنبه های تفریحی و کارهای سبک و بدون نیاز به انرژی جسمی و ذهنی رو به روزهام اضافه کنم. خب اون لذت خط کشی کردن بولت ژورنال و هر شب تیک زدن و شروع کردن به شرح حال نوشتن باز مثل یه قلقلک رفت زیر پوستم و این شد که من توی قرنطینه کلا از این رو به اون رو شدم و خودم رو در حالی پیدا کردم که طولانی ترین بازه های ممکن رو برای تموم کردن هر کاری در نظر می گرفتم و انجام هر کاری رو شده بود در حد حتی 5 دقیقه در روز هم از خودم قبول می کردم. از اسفند 98 برای اولین بار توی زندگیم دنبال هر چه زودتر تموم کردن کارهام و قله فتح کردن و افتخارات برای خودم به دست آووردن نبودم. بلکه فقط می خواستم شب که می خوابیدم یه لبخند روی لبم باشه که کل روز هر چند کم و در حد چند ساعت، ولی در همون حد کم هم تونسته باشم یه چند تا کار مفید تیک بزنم. مثلا در حد 6 یا 4 صفحه کتاب می خوندم. در حد 5 دقیقه یوگا می کردم. یه صفحه اسلاید برای متریال های کلاسم می ساختم، گاهی هم نصف اسلاید. یک ربع تا بیست دقیقه از دوره ای که به تازگی شرکت در اون تموم شده بود رو خلاصه نویسی می کردم. همین و روز تموم میشد. 

سه تا کتاب خیلی بهم کمک کردند توی عادت ساختن و یا اصلا نگاهم رو به مقوله ی عادت تغییر دادند. یکی کتاب The power of habbit یا به فارسی کتاب قدرت عادت و همچنین کتاب Attomic Habit  یا عادت های اتمی. و در نهایت کتاب when  یا کی. بعد از خوندن این سه کتاب بود که فهمیدم واقعا برای برنامه ریزی کردن هم باید کسب علم کرد و باید یاد گرفت که چه عواملی در ساختن یک برنامه ی موفق و یا شکست در یک برنامه ریزی دخیل هستند. پیشنهاد می کنم این سه تا کتاب رو حتما بخونید.

خب تا اینجا قصه این بود که من چطوری قلق برنامه ریزی کردن دستم اومد. ولی چیزی که خیلی به این عادت شدن برنامه ریزی و همیشگی شدنش کمک کرد، این بود که بولت ژورنالم رو کاملا طبق سلیقه ی خودم و ترجیحات و توانایی ها و نحوه ی زندگی خودم درست کردم. که باز برای رسیدن به این امکان،من با یک چالش و مشکل روبه رو شدم که باعث شد از اواسط مرداد امسال و تا پایان شهریور دست و دلم به برنامه ریزی و بولت ژورنال نویسی نرود. ولی خب در نهایت این مشکل رو هم حل کردم که توی پست بعدی در رابطه اش خواهم گفت :)

 

 

 

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۲۹

نظرات  (۸)

۲۹ مهر ۹۹ ، ۲۰:۱۴ الناز نوبخت

حتما برامون بگو

پاسخ:
بله حتما میگم :)
۲۹ مهر ۹۹ ، ۲۱:۴۶ سامان رضوانی

ممنون

پاسخ:
بابت چی؟ :دی
۳۰ مهر ۹۹ ، ۰۷:۱۵ دامنِ گلدار

مرسی از شما بابت این پستهای مفید،

من تا چند سال پیش سر کار یا تز دانشگاه همیشه روزانه فکرها و هرچی توی ذهنم میگذشت یا سوالهایی که اون روز سر پروژه داشتم و اینکه چه کردم و به کجا رسید رو مینوشتم، حتی اون ور دفتر غرها و دعواهام با خودم هم مینوشتم. نمیدونم چی شد که کنارش گذاشتم (فکر کنم وقت میگرفت) ولی خوبیش این بود که بار ذهنیم کم میشد و میتونستم واضح ببینم کجا گیر کردم یا از کجا شروع کنم. خودش یک انگیزه بود برای شروع روز حتی. با خط کشیدن و نصف کردن صفحه شروع میکردم، بعد تاریخ، بعد هدف اون روز.. البته از فاز مشاهده و ثبت به سمت برنامه‌ریزی بلندمدت هیچوقت نرفت. ولی اینجوری که نوشتی الان خیلی خوشحالم که روش انعطاف‌پذیری پیدا کردم هم برای نظم دادن به فکر هم برنامه‌ریزی و هم عملی هست و برای تو جواب داده. باید زودتر برم سرش و امیدوارم از این آشفتگی خارج بشم. باز هم ممنون :)

پاسخ:
آره واقعا خیلی به نظم دادن به آشفگی های ذهنی کمک می کنه. مثلا من خودم تا قبل از اینکه بشینم برای 6 ماه دوم سال برنامه ریزی کنم و اول اهداف 6 ماهه ام رو مشخص کنم و بعد به ماهانه و هفتگی تقسیم بندی و بودجه بندیشون کنم، همه اش توی ذهنم این بود که چقدررررررر کار ناتموم دادرم تا قبل از پایا ن سال ولی بغد از روی کاغذ آووردن برنامه هام و تقسیم بندی کردنشون فهمیدم که اونقدرا هم که فکر می کردم کارهای زیادی ندارم و یا تموم کردنشون خیلی چیز دور از ذهنی نیست :)
خوشحالم مفید بوده 
البته اگر پست آخر رو بنویسم فکر می کنم خیلی بیشتر می تونه مشخص تر باشه و یا بهتر کمک کنه :)
۳۰ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۰ هیـ ‌‌‌ـچ

می‌شه سکوت کنم؟ D:

پاسخ:
نخیر این اجازه به شما داده نمیشه :)))

من اینقدر بی‌نظمی کردم که با خوندن این مطلب و اینکه چقدر در برنامه ریزی‌های شما اخلال ایجاد کردم، خجالت کشیدم

پاسخ:
راستش بیشتر از اینکه توی برنامه هام اختلال ایجاد بشه, خیلی ناراحت شدم. نه از اینکه بی نظمی به وجود میومد. از اینکه شما زحمت یه پیام هم به خودتون ندادید در طی دو ماه, که بیاید و  بگید به یک سری دلایل شخصی و مشغله تا فلان تاریخ و یا حتی تا تاریخ نامعلومی امکان انجام کارهایی که باید انجام میدادید رو ندارید. 
بعد از پیگیری های من هم که مدام طفره رفتید از درخواستی که من ازتون داشتم. تا در نهایت چاره ای نموند جز اینکه قبول کنم یه تایم اضافه تر بهتون بدم, چیزی که دوست نداشتم.
عمیقا رفتار شما ناراحتم کرد. و به هیچ عنوان اختلالی توی برنامه هام به وجود نیاوورد.

اوایل برام سخت بود عادت دادن خودم به نوشتن todolist.البته نوشتنش که راحته، عمل کردن بهش سخته ولی کم‌کم باهاش کنار اومدم. همینکه میدونم باید در طول روز چکار کنم و منو از آشفتگی بلاتکلیفی نجات میده خیلی کمکم میکنه..
قدرت عادت جزو کتاب‌هایی بود که میتونم بگم واقعا تغییر ایجاد کرد توی زندگیم. دنبال کتابهای مشابهش میگشتم که شما دوتا کتاب دیگه رو معرفی کردید. ممنون.

پاسخ:
دقیقا 
وقتی هر چیزی رو توی ذهنمون نگه داریم مخصوصا برنامه ها و کارهای نکرده، همیشه به نظر تموم نشدنی و درهم و برهم میان و نه تنها هیچ وقت تموم نمیشن بلکه کلی هم آشفتگی ذهنی به وجود میارن. ولی همینکه روی کاغذ میان واقعا معجزه اتفاق میفته. البته به همین شرطی که گفتی، که کم کم قلق خودمون و برنامه ریزی کردن رو به دست بیاریم. 
:)
۰۶ آبان ۹۹ ، ۱۶:۲۸ کلنگ همساده

والا من بیشتر برنامه ریزی فقط برای جمعه هاست. بقیه روزهای هفته، فقط شب ها کمی وقت دارم که آن هم می خوابم!

پاسخ:
حدس می زنم که شاغل باشین پس.
آره شاغل بودن و تمام وقت کار کردن به جز جمعه ها خیلی برای آدم انرژی نمی ذاره :/
۰۸ آبان ۹۹ ، ۲۰:۴۶ کلنگ همساده

درست هستش. شب ها هم خیلی زور میزنم بیشتر بیدار بمانم، اما نمی کشم!

پاسخ:
می تونید از کارهای خیلی سبک و جزیی شروع کنید. مثلا شبی 5 دقیقه فقط کتاب خوندن و یا هر کار دیگه ای که دوست دارید جزو زندگی روزمره اتون باشه ولی نشده تا حالا. 
وقتی ازین زاویه بهش نگاه کنید می بینید بعد از فقط سه ماه, مثلا شما با همون روزی 5 دقیقه یک کتاب رو تونستید بخونید, درحالیکه مدتها بود به دلیل همین مشغله نتونسته بودید کتابی رو تموم کنید. (کتاب البته فقط یه مثال بود و چه بسا شما با کتاب خوندن مشکلی نداشته باشید و یا کلا انجام کارهای دیگه ای دغدغه اتون باشه) ولی به طور کلی می خواستم بگم روزی 5 دقیقه در طولانی مدت خیلی زمان قابل توجهی میشه تا اینکه اصلا هیچی نباشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی