Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

26 سالگی با دغدغه ها و استرس های یه سوپروایزر شروع شد و همراهه همچنان! مسئولیت های بیشتر همونطور که ذوق دارن, استرس های مخصوص به خودشون رو هم دارن! و چیزی که می تونه مسئولیت هات رو سخت تر هم بکنه, اینه که عملکرد تو بخشیش به زحمت های خودت وابسته باشه! و بیشترش به افرادی که باهاشون کار می کنی! و خیلی بده وقتی یه بخشی از این آدم ها هم اندازه ی خودت انرژی میذارن! این دو سه روزه با تماااام وجود دارم مدیرمون و نگرانی هاش رو درک می کنم! و بیشتر به صبری که داشته تا آموزشگاه رو به این نقطه رسونده غبطه می خورم! 

خلاصه حدیث هستم یک بیست و شش ساله که از فردا به مدت 5 هفته یک عالمه مسئولیت های جدید تر روی دوشش گذاشتن! 

خلاصه بخوام بگم امروز اولاش خیلی روی مود خوبی بودم و اولین کادوی تولدم هم که فکر کنم جزو بهترین ها هم شد این بود که برای یه دوره اسپیکینگ ثبت نام کرده بودم که سطح خودم رو ادونس یا همون پیشرفته توی فرم نوشتم! و امروز رفتم تعیین سطح که خودشونم یه آزمون ازم بگیرن که در نهایت بهم گفتن شما می تونی توی دوره های expert امون که میشه فوق پیشرفته شرکت کنی! خلاصه به خودم خیلی افتخار کردم:دی حدیث هستم 26 ساله یک اکسپرت :))

بعدش ولی دیگه باز چک کردن با آموزشگاه و مربی ها و فکر کارهای فردا و استرس اومد سراغم و اون مود خوب رو شست و برد و من موندم و یه روز تولد و یه خب که چی و در انتظار برای فردا! 

+و اینکه امسال هم کیک تولدم رو دوست نداشتم و هم آدم هایی که باهاشون کیک تولدم رو خوردم :/


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۴۴
حدیث

تابستون رو وقتی محصل و دانشجو نباشی, از هر سمتی نگاهش کنی به نظرم می تونه لقب بیخودترین فصل سال رو به خودش بگیره :/ 

آخرین عکسی که تونستم بگیرم از طبیعت و دار و درخت همون اوایل تیر بود که هنوز از اثرات بهار باقی مونده بود! یعنی می خوام بگم به جز داغی و زمین های زرد اینورا که خوشگلی باقی نمونده! 

تا سر کوچه هم که میری و برمی گردی تا نری دوش نگیری دلت با خودت صاف نمیشه :/

شب ها! شب هاش واسه شخصی مثل من که 99 درصد علت به خواب رفتنش اون پتویی هست که روی سرش می کشه! من همین که سنگینی پتو رو روی بدنم حس کنم خواب به چشمهام میاد! حالا تو این گرما یه لایه ملافه هم نمیشه رو خودت بندازی دیگه چه برسه به پتو! به همین سوی چراغ ( همون چراغ ) اگه دروغ بگم من شب های تابستون یک ساعت طول می کشه تا خواب به چشمم بیاد! حتی با وجود اینکه هر روز صبح زود بیدار میشم و روزی 9 ساعت هم سر کارم! 

خلاصه که این بود مراتب نارضایتی اینجانب از فصل تابستان! 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۰۳
حدیث

نمی دونم تا حالا براتون پیش اومده که توی یه ازدواج که به مشکل می خوره شما هم عروس رو بشناسید و هم خانواده ی داماد رو یا نه! فکر کنید تا قبل از اینکه بین دو تا خانواده که شما باهاشون برخورد دارید هیچ وصلت مشترکی صورت بگیره! شما دورا دور چند تا از آدم های این دو خانواده رو می شناسید و خب توی برخوردهایی که دارید به این نتیجه رسیدید که هر دو خانواده, چقدر خانواده های خوبی هستن! 

بعد که خبر وصلت این دو تا خانواده با هم رو هم می شنوید, خیلی هم خوشحال میشید! اما به دو ماه نکشیده می فهمید این وصلت قراره به هم بخوره و طلاق!!! 

بعد اولین باریه که توی همچین قضیه ای شما می تونی از زبون هر دو طرف داستان اینکه چی شد و چی نشد رو بشنوی! بعد اینجاست که می فهمی کدوم یکی از این آدم ها و خانواده ها تمام مدتی که می شناختیشون چقدر لایه های پنهانی زشت شخصیتی داشتن و چقدر خوب این اخلاق ها و خصیصه هاشون رو قایم کرده بودن :/ بعد اینکه اون حانواده قبول نداره خساست و بد دل و شکاک بودن و بد دهن بودن برای پسر خانواده اشون اصلا نمی تونه دلایل کافی باشه تا یه دختر بگه طلاق می خواد واقعا خیلی جای شگفتی زیادی داره :/ 

آدم تنش می لرزه ازینکه میبینه آدم ها می تونن چقدر رنگ و وارنگ باشن بیخ گوش تو و تو کاملا بی اطلاع باشی *__*


پ.ن: اگر می بینید کامنت ها رو جواب نمیدم! فکر نکنید که نمی خونمشون! نه! فقط اینکه اینقدررر خسته ام اینروزها و درگیر کار که انرژی دیگه برای جواب دادن به کامنتها ندارم! ولی به شدت دلم نوشتن تو وبلاگ می خواد,

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۵۱
حدیث

از اونجاییکه آدم وقتی دکمه ی ذخیره و انتشار رو می فِشٌرِه دیگه اختیار پستش با هر کسی و هر چیزی هست جز خودش! گاهی وقت ها یه پی نوشت لازمه بزنی تنگ پستت یا الحاقیه واسش جدا منتشر کنی! 

من نه آدم مذهبی هستم و نه گرایشات مذهبی طور دارم! پس اول اینکه دلیل عروسی گریزی و آرایش گریزی من و تمایل به ساده طور بودن هر چه بیشتر و یا حذف عروسی هیچ دلیل و اعتقاد مذهبی نداره! و دوم اینکه من از دسته بندی کردن خانم ها و زن ها به دو دسته با حجاب ها و بی حجاب ها متنفرم! و ازون بیشتر از آدمایی متنفرم که خودشونو از هر دسته ای می دونن برای دسته ی مقابل اظهار تاسف می کنن و یا دسته ی مقابل رو می کوبن! سوم اینکه من از آدم هایی که خوشن و می تونن هزار رنگ باشن و تو عروسی ها یه دقیقه هم یه جا بند نشن نه متنفرم و نه براشون متاسفم و نه معتقدم که دارن به خطا میرن! 

تمام مشکل من با عروسی ها و با آرایش کردن و رقصیدن اینه که باهاش راحت نیستم! و همه ی اینا من رو یه تافته ی جدا بافته توی عروسی ها می کنه! من یه جورایی مردم گریزی و جمع گریزی دارم! یه جورایی اجتماعی بودن برام سخته! تو مرکز توجه بودن برام سخته! تمااااام تلاشمو دارم می کنم که اینجوری نباشم! و می تونم بگم به نسبت سال های قبل خیلی پیشرفت داشتم ولی همچنان درگیرم! 

دلیل دل شکستگیم هم بیشتر این بود که نزدیکترین دوستم از درک شرایط روحیم و مشکلاتم عاجز باشه! 

می دونید هم کسایی که به حجاب اعتقاد دارن و معتقدن باید توی عروسی ها یه پروتکل خاص رو رعایت کنن و هم کساییکه به حجاب اعتقادی ندارن و توی پوشش و آرایششون نمیخوان مرز و محدودیتی داشته باشن باید به طرف مقابلشون احترام بذارن! 

من شاید یه جورایی از آدمهایی از هر دو گروه دارم حرف میشنوم! توی عروسی ها از آدم هایی از گروه دوم که منو نرمال نمی دونن چون شکل خودشون نیستم! توی خیابون و محل کار هم از آدم هایی از دسته ی اول, چون باز مثل خودشون نیستم و دارم خلاف شرع عمل می کنم! 

خلاصه که بیاید از نقد کنندگان آدم های متفاوت با خودمون حالا تو هر زمینه ای نباشیم! از اعتقادات و پوشش گرفته تا گرایشات جنسی حتی!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۲۴
حدیث

من مدتهاست از وابستگی به آدم ها و تاثیر گرفتن از نظرات منفیشون کناره گرفتم! تونستم خودم باشم هر چقدر ناقص و با عیب ولی ازش خجالت نکشم! عوضش نقاط قوتمو پیدا کنم و اونا رو پر رنگ کنم! حالا در کنارش کارهایی هم هست که من ازش نه سر رشته ای دارم و نه هیچ بخشی از وجودم تمایل داره بره به سمت یادگیریشون و مهارت توشون پیدا کردن! یکی از چیزهایی که من توش خوب نیستم رقصیدن بین جمع و توی مهمونی ها و عروسی هاست! خیلی بهش فکر کردم ولی هیچ جوره راحت نیستم از قرار گرفتن تو مرکز یه جمع و رقصیدن! خیلی راحت نیستم با کلی آرایش کردن! من آیتم های مورد علاقه ام فقط رژلب و گاهی هم ریمل هست! از نشستن رژ گونه و خط چشم و سایه و باقی چیزها روی صورتم حس خودم نبودن و اضطراب بهم دست میده! 

حالا فرض کنید با همه ی مراسم عروسی گریز بودن شما! مراسم عروسی دوست ده دوازده ساله اتون سر میرسه! اگر حدیث چهار پنج سال پیش بود به قدری اضطراب سراغش میومد که خیلی راحت حتی قید دوستیشو میزد و نمی رفت عروسی :/ ولی خب حدیث الان می تونه اضطراب هاشو کنترل کنه و دیگه براش مهم نیست وسط یه مجلس عروسی تافته ی جدا بافته باشه و شبیه بقیه نبودن اذیتش نکنه! من می خوام توی عروسی ها ساده باشم! یه پیرهن ساده! یه آرایش ساده و از همه مهم تر اینکه فقط تماشاگر باشم! من از اینها بیشتر ازم برنمیاد! برخلاف دید بقیه از نظر خودم خیلی چیز پیچیده ای نیست!

بله مراسم عروسی دوست نزدیکتون میرسه! کسی توی همه چیز با شما 180 درجه فرق داره از جمله دغدغه ها! شما برخلاف تمام تنفرتون از مراسم ازدواج و حاضر شدن ها و آمادگی ها و دردسرهاش! به خاطر دوستتون هم که شده یک شب رو توی مراسمش حاضر میشید ولی دوستتون هیچ کدوم رو نمی بینه! و مثل بقیه فقط تکرار می کنه چرا نمی رقصی, چرا یه جا می شینی! من فقط همین یه دونه دوست رو دارم! دو شب پیش وقتی همچنان تیکه های بقیه رو که پاشو برقص و یا الان حدیث قراره بیاد وسط و .... رو شنیدم یادم بود که به هیچ جام نباشه ولی وقتی دوستم همه اش گله شد و این حرف ها از زبون اون اومد یادم رفت که بهشون نباید توجه کنم! دروغ چرا دلم شکست! باز حس اضطراب و حقارت و هیچی نبودن بهم دست داد! تو خودم مچاله شدم! وسط اون همه دختر رنگ و وارنگ حس یه دست و پا چلفتی بی عرضه بهم دست داد! شروع کردم به خود تخریبی و مقایسه ی خودم با بقبه که چقدر من نمی تونم مثل اونا نرمال باشم! 

یه شب عروسی بود برای بقیه که کلی زدن و رقصیدن و خودشونو کشتن و بهشون خوش گذشت ولی واسه من دو روز کلنجار رفتن و انرژی منفی و حرف های منفی و ریشخند دیلیت کردن بود! 

من این سوال رو از خودم نمی پرسم چون یه به شدت آنتی مراسم ازدواجم, که هیچ پوئن و یا نکته ی مثبتی توی یه مراسم ازدواج نمی بینم! پس جواب من مشخصه! ولی از شما می پرسم آیا اینقدر براتون مهمه و یا باید برای آدم ها مهم باشه که یه نفر توی مراسم ازدواجشون برقصه؟ که غمگین بشن؟ که حس کنن دوستشون چقدر نمی خواد دوستشون باشه؟ و بعد دوستشون رو برای چیزی که نمی تونه باشه بازخواست کنن؟

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۰۲
حدیث

بچه ها و یا حتی بزرگسال ها رو میشه از یه جنبه به سه دسته تقسیم کرد, اولی, دسته ای از بچه ها و بزرگسال ها که به راحتی توی هر جمعی خودشونو وارد می کنن و مورد محبت سایرین واقع میشن! و یا یه جورایی حرفشون میشه سند و حجت حتی توی اون گروه! یا کلا خیلی هیچ کس در پی این نیست که ظاهر و رفتار این گروه رو زیر ذره بین قرار بده, بلکه این آدمها بلدن صرف نظر از شرایط مالیشون و چهره و قیافه اشون خودشون و شخصیتشون رو نمایش بدن و با همون هم تو دل بقیه جا بشن! 

دسته ی دوم هم کسایی هستن که اصولا یا ساکتن و یا خجالتی و یا کلا خیلی زودجوش و خون گرم نیستن! این دسته با اینکه خیلی قاطی فعالیت های گروهی و جمعی نمیشن ولی خب باقی افراد هم با این اشخاص مشکلی ندارن! خیلی راحت قبول می کنن این آدمها نمیخوان خیلی توی مرکز همه چیز باشن! 


و اممممما دسته ی سوم :| گروهی که حتی یک ساعت از حضورشون توی یک جمع جدید نگذشته که کل اون جمع متفق القول بر ضد اون آدم میشن و یه جبهه تشکیل میشه :/ یعنی فقط تنفر به سمت خودشون جذب می کنن:/ 

این هفته که هفته ی اول و مصادف با شروع ترم جدید بود! خیلی از کلاس بندی ها رو تغییر دادیم و این یعنی خیلی از بچه ها توی کلاس هایی جدید و با همکلاسی های جدید قرار گرفتن! توی آموزشگاه ما بچه های بدجنسی نداریم, که حالا بخوایم بگیم اگه یه کلاس بر ضد یک نفر میشه به خاطر اینه که میخوان اون شخص رو اذیت کنن یا حالا مسائل دیگه! و من به عینه میبینم که چطوری بچه ها به سه گروه بالا تقسیم میشن! گروهی که سریع تودل بقیه جا باز می کنن! گروهی که کم حرف و ساکتن ولی مشکلی با بقیه ندارن, به عبارتی اونا کاری با بقیه ندارن و بقیه هم همینطور! ولی گروه سوم که توی همون جلسه ی اول می زنن هر چی پل ارتباطی هست رو خراب می کنن و عوض دوست پیدا کردن, دشمن می سازن :/ 

و این یعنی کلاسی که تو, تا آخر ترم باید عین یه منجی و واسطه بین شخص مورد تنفر و باقی بچه ها یه تعادل ایجاد کنی و مواظب باشی تنش ها خیلی بالا نزنه و کار به جاهای باریک نکشه! که بسیاااار کار طاقت فرسایی هم هست*___*

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۲۰:۵۱
حدیث

این پست قصد معرفی یک دوره ی مجازی یادگیری و تقویت زبان انگلیسی تا سطح ادونس و پشرفته را دارد!برای اطلاع از جزییات بیشتر پست رو تا به انتها بخونید :)

من حالا حالاها قصد راه اندازی هیچ دوره ی آموزش مجازی رو نداشتم ولی خب داستان از اونجایی شروع شد که یکی از دوستانی که تهران زندگی می کنه با من تماس گرفت که می خواد زبانش رو یه تکون حسابی بده و بالاخره پرونده ی این زبان انگلیسی رو ببنده بعد از این همه سال (این دوستمون کلاس رفتن رو با من شروع کرد یعنی سال 90 و درحالیکه من تموم کردم و خودم مربی شدم ولی همچنان این دوستم تموم نکرده :دی ) و گفت که شهریه کلاس ها توی تهران به شدت زیاد شده ولی از کیفیتشون راضی نیست و با توجه به اون شهریه ای که میگیرن اصلا کار نمی کنن و خلاصه این حرف ها! و از اونجایی که من اینجا تو شهر خودمون هستم و اون هم تهران! خب امکان کلاس حضوری و خصوصی وجود نداشت. لذا من گفتم بذار یک چند روزی فکر کم ببینم می تونم از راه دور یه دوره ی آموزشی برات راه بندازم یا نه! خلاصه که حدود یک هفته بنده افتادم دنبال تحقیق و بالا پایین کردن و برنامه چیدن و طرح درسی ریختن تا بالاخره یک برنامه ی توپ از راه دور برای آموزش به این دوست گلمون چیدم و قرار شد که بعد از اینکه دوستم کتاب هاشو خرید ما بلافاصله شروع کنیم ولی خب طبق معمول دو سه هفته فقط طول کشید تا دوستم کتاب ها رو بخره و بعد که شروع کردیم درحالیکه من برای مرحله ی اول از کارمون بهش فقط 4 روز مهلت داده بودم ولی دوستم رفت تا سه هفته بعد و هر بار هم که من ازش راجع به فرایند کارش جویا می شدم یا می گفت مهمون داره یا سرش شلوغه یا مصاحبه کاری داشته و خلاصه تا آخرش بعد از 6 هفته آب پاکی رو ریخت روی دست من که بعله ذهنش خیلی درگیر مسایل زیادیه و تمرکز کردن براش سخته و نمی تونه فعلا زبان بخونه :|

حالا من موندم و یه دوره ی آموزشی خداییش توپ بدون زبان آموز! برای همین اومدم اینجا به کسایی که زبانشون سطح متوسط هست و یه دوره ای کلاس می رفتن و خلاصه یک چیزهایی بلدن بگم که بنده یک دوره ی آموزشی دارم که توی بازه ی زمانی 7 یا 8 ماهه (که البته سرعتش می تونه یا بیشتر بشه و زمان از این هم کوتاهتر و یا می تونه کمتر بشه و زمان از این هم بیشتر یعنی بستگی به سرعت یادگیری هرکس! من حدودی می گم 7 یا 8 ماهه) می تونن به سطح ادونس و یا همون C1 برسوندشون! دوره شامل 6 بخش (لغت) vocabulary و speaking‌ و Grammar و  Reading‌ و writing و listening میشه! توی این دوره هم کتاب view point رو که دو سطح یک و دو داره کار می کنیم ولی برای بخش vocab و گرامر از کتاب های Oxford word skills و Grammar in use هم استفاده شده! برای همه ی بخش ها ویدیوی آموزشی درست شده! و کاملا ساپورت میشین و فیدبک های لازمه و نواقص کارتون و راه حل برای بهبودشون بهتون داده میشه!

پس اگر قصد شرکت دارید کافیه یه پیام به من بدید تا شرایط و هزینه ها و جزییات بیشتر رو براتون بگم :)

فقط بگم که این دوره مناسب اشخاص مبتدی نیست!

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۳۴
حدیث

اونجایی که شاگرد های دختر و پسرم, کلاسشون مختلط میشه و شروع می کنن به ریز ریز خندیدن و تیکه پروندن و ... و منم که باید سکان رو به دست بگیرم و جو رو معمولی کنم, می فهمم هی دل غافل چه مامان بزرگی شدم واسه خودم! یا اونجا که مهربان برام تعریف می کنه نزدیک بوده با دوست پسرش بگیرنشون! وقتی به زور جلوی خودمو میگیرم هرچیزی بهش بگم الا نصیحت, می بینم ای دل غافل منی که خودم تو روابط عشقی و احساسی صد به هیچ از همه ی آدم های نرمال عقب ترم و تو دسته گل به آب دادن عوضش اول, شده محرم اسرار یه نووجون! وقتی محمد و علی و بنیامین دارن از قسمت های اول فصل اول گیم آو ثرونز و بد بودنش و صحنه هاش میگن و من خودمو می زنم به اون راه که من نمی شنوم چی میگید شماها! وقتی علی میگه خارجی ها کافرن و زندگی هاشون کثیفه و فلان! من با اینکه خنده ام گرفته ولی خودمو کنترل می کنم! اونجا که خانم دلشاد و فریده با سی و خورده ای سال میان سراغ من که چرا سارا جوابشونو توی تلگرام نمیده! اونجایی که ثنا هر بار منو توی خیابون می بینه بدو بدو میاد بغلم می کنه! اونجایی که هانیه هر بار ته برگه های امتحانش میگه آی لاو یو! 

همه ی این وقت ها می بینم که ذره ذره چقدر هر کدومشون توی دلم یه جایی باز کردن! حس مادر بودن و گاهی حتی مادربزرگ بودن می کنم! حس خوبیه که توی یه چیزی برای عده ای حکم مرجع تقلید و بت پیدا کنی و حرفت و رفتارت بشه براشون حجت 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۰
حدیث

یکی از معضلات زندگی حال حاضر من شاید این باشه که یادم میره منم الان جزئی از آدم بزرگ ها محسوب میشم! یادم میره که بقیه هم به همین چشم بهم نگاه می کنن! گاهی وقت ها فکر می کنم همچنان همون بچه ایم که می تونه از زیر بار مسئولیت هاش شونه خالی کنه و یا سهل انگاری هاش جدی گرفته نشه چون فقط یه بچه است! یا اگه بگه یادش رفت بقیه بتونن قبول کنن و بذارن به حساب همچنان بچگی هاش! 

این معضل توی محل کار می تونه بغرنج تر بشه حتی! که توقع داشته باشی مدیرت هر بار بگذره از ریزه مسائل هایی که پیش میاد چون خب به هر حال تو یادت رفته بوده و پیش اومده بوده :/ 

هشتگ بزنید: #معضل_تمامی_بچه_های_ایرانی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۱۱
حدیث

بدترین فاز و حالت توی هر چیزی اینه که آدم به مرحله ی "خب که چی؟" برسه و هر چی جوانب یک چیزی رو بالا و پایین کنه, نتونه هدف از انجام و یا ادامه ی اون کار و مسیر رو پیدا کنه! "خب که چی؟" فاز امسال من نسبت به روزه گرفتنه! هر چی همه چیز رو بالا پایین می کنم اندازه سر سوزن دلیل و عدله نمی تونم واسه خودم پیدا کنم که باید روزه بگیرم! فکر کنم امسال رو ما قسمت نیست مهمون خدا بشیم! بعد قسمت عجیبش واسه خودم  اینجاست که احساس راحتی می کنم از تصمیمم :/


+میام کامنت های پست قبلم جواب میدم سر فرصت :*

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۴۱
حدیث