Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

توی 6 ماه آخر سال بولت ژورنال نویسی و برنامه ریزی کردنم تغییرات زیادی کرد و خیلی نکته های کارآمدی یاد گرفتم که باعث شد بهتر بتونم برنامه ریزی کنم.

(توی این قسمت می تونید در رابطه با فرایند بولت ژورنال نویسی من و مسیری که طی کرده ام و راهی که استفاده می کنم بخونید. )

خب حالا تغییرات بیشتر و یافته های جدیدتر:

اول اینکه فقط دو ماه تونستم صفحاتی رو که مربوط به حس و حال روزانه و ثبت ساعت خواب بودن رو تکمیل کنم و اصلا باهاشون انس نگرفتم و فکر نمی کنم ازین به بعد و توی بولت ژورنال سال 1400 براشون صفحه ای در نظر بگیرم. 

دوم اینکه فهمیدم لیست کردن روزانه ی کارهام بدون هیچ ترتیبی چقدر می تونه کارآیی رو پایین بیاره و چقدر درست نیست. برای همین سعی کردم کارهای روزانه ام رو اسمارت کنم. و به چهار دسته توی روز تقسیمشون کنم. و هر دسته رو با یه رنگ مخصوص توی قسمت To Do List روزانه وارد کنم و اینجوری می دونستم چه کارهایی اولویت بالاتری دارن و یه جورایی با این دسته بندی خودم رو ملزم کردم کارهای توی دسته های یکسان رو بلافاصله بعد از هم انجام بدم تا هم عادت بشه تا بلافاصله بعد از یه کارمشخص، کار مشخص دیگه ای قراره شروع بشه و ذهنم هم نسبت بهش شرطی بشه و دیگه نخوام توی روز کلی هم فسفر بسوزونم که بعد از هر کاری چه کار دیگه ای باید انجام بشه و وقتی بابت این موضوع تلف بشه، و هم اینکه انسجام داشته باشه و بدونم چه کارهایی اهمیت بیشتری دارن.

کار بعدی تایم گرفتن بود. این اغلب درست نیست که از شب قبل بگید من فردا دو ساعت فلان کار رو می کنم. و یا بگید برای تموم کردن یک کاری فقط لازمه من هر روز دو ساعت به این کار اختصاص بدم. بلکه باید ببینید اون کار به چه بخش هایی قابل تفکیک هست. مثلا اگر خوندن یه کتاب هست، باید ببینید کتاب چند صفحه داره و اینکه شما می خواید این کتاب یک ماهه تموم بشه و یا دو ماهه. و بعد تعداد صفحات کتاب رو تقسیم بر سی روز یا شصت روز بکنید. و درست نیست همون اول بگید من روزی نیم ساعت کتاب می خونم تا دو ماهه این کتاب رو تموم کنم. این اصلا معیار مشخصی نیست، چون انرژی شما هر روز متفاوت خواهد بود و همینطور حال و مود شما و وقتی تایم مشخص در نظر بگیرید ممکنه هر روز شرایط یکسانی نداشته باشید تا بتونید این زمان مشخص رو به اون کار اختصاص بدید. ولی خوبه که بدونید کارهایی که سخت هستن و انرژی و زمان بر، حدودا چقدر زمان لازم دارن. مثلا من توی بهمن و اسفند باید هر روز دو صفحه از یک کتاب درسی رو می خوندم و خلاصه نویسی می کردم. و با چند روز مداوم تایم گرفتن از فرایند خوندنم فهمیدم که یه زمان دو تا سه ساعته احتیاج هست. همین کار رو برای بقیه ی فعالیت ها انجام دادم.

یعنی کلا دو هفته شروع کردم از ساعتی که از خواب بیدار شدم زمان زدم برای همه چیز که از چه ساعتی تا چه ساعتی چه کاری انجام دادم، حتی مثلا شام و ناهار خوردن و استراحت کردن و گشتن توی اینستاگرام و خلاصه همه چیز رو به محض شروع تایم می زدم و به محض پایان هم می رفتم سر وقت دفتری که دم دست گذشته بودم و تایم می زدم. معجزه کرد این کار :) ذهنم آگاه شد به فعالیت های روزانه ام و به زمانی که برای هر چیزی میذاشتم چون تقریبا روتین ثابتی داشتم و به عبارت بهتر همون دسته بندی کردن تسک های روزانه ای که قبل تر ازش گفتم به کمک این تایم ثبت کردن ها میسر شد. الان چشم بسته هم می تونم روزم رو به ساعت های مختلف تقسیم کنم و بدونم باید چی رو کجا جا بدم، مخصوصا اگر روزی کار یا مسئله ای خارج از برنامه و کنترل من اتفاق میفته و یا خیلی ساده حالم خوب نیست و سطح انرژی پایینی دارم.

 

سومین آشنایی با عبارتی به اسم رومخی بود که این رو مدیون شرکت توی برنامه ی چله ی آرزو هستم. (چقدر من از آرزو اسم بردم :دی)

به این صورت که اول هر ماه باید ببینی چه کارهایی رو تا آخر ماه می خوای تموم کنی و باید سعی کنی یه جورایی واقع بین باشی و همه چیز رو نخوای در نظر بگیری، کلا رومخی ها چیزهایی هستن که تموم شدنشون رو هی به تعویق می ندازیم و توی ذهن داریم که می خوایم انجامشون بدیم. ولی وقتی ازشون یه لیست درست نمی کنیم توی ذهنمون مثل یه دسته غول بزرگ و ترسناک می مونن، که با لیست کردن و روی کاغذ آووردنشون و هربار تموم کردن یکیشون، می تونیم ببینیم چطوری داریم رومخی ها رو یکی بعد از دیگری قلع و قمع می کنیم و ذهنمون رو خلوت تر :)

مثلا این لیست رومخی من برای اسفند ماه بود: 

 

رومخی های یک روزه:
1. ارایشگاه 
2.  بانک 
3. خودکار خریدن
4. پیرهن خریدن
5. کادو خریدن
6. تمیز کردن و جارو کردن اتاق
7. تمیزکردن حموم
8.فنر کردن بولت ژورنال سال 1400
9.جلسه اخر کلاس بچه های کنکوری

 

رومخی های دو روزه::
10 و 11. بولت ژورنال اسفند

12 و 13. آماده کردن بولت ژورنال سال جدید
14 و 15. پست کردن عکس های زمستون 
16 و 17. خلاصه برداری فصل 4 روش تدریس 

 

رومخی 5 روزه:
18 تا 22. کتاب گرامر 

 

رومخی 14 روزه: 
23 تا 35 . فصل آخر روش تدریس 

36 تا 49. پست های آخر سال وبلاگ 
 

 

رومخی 20 روزه: 
50. ده درس دوم کتاب لغت 
51. مرور فصل های باقیمونده روش تدریس 
 

 

هر روز تا آخر ماه: 
کتاب تله شادمانی 

کتاب راه هنرمند
 

 

اول یه لیست بلند بالا نوشتم از هر چیزی که نصفه نیمه است و دوست دارم تموم بشن یه روزی. بعد یه الک گرفتم دستم و نشستم اونایی رو از بینشون انتخاب کردم که می شد و واقع بینانه بود که توی اسفند و توی یک ماه تموم بشن و بقیه رو گذاشتم کنار. بعد دوباره نشستم دیدم چطوری می تونم از این همه شلوغی و بی نظمی و فقط یه لیست از یه عالمه مورد پراکنده خارجش کنم و بهش نظم بدم و دسته بندیشون کنم. وقتی نگاه کردم دیدم بهتره از لحاظ تعداد روزهایی که هر کدوم به خودشون اختصاص میدن شروع کنم و به این ترتیب دسته بندی بالا رو انجام دادم و دیگه هر بار هر چیزی تموم می شد یه تیک کنارش می زدم. بهترین قسمت اونجایی بود که اون رومخی های چننندییین روزه رو تموم می کردم. مثلا 17 اسفند تونستم اون رومخی 14 روزه خوندن روش تدریس رو تموم کنم و چقدر در پوست خود نمی گنجیدم. به نظرم شما هم اینکار رو خوبه انجام بدید، که بیاید لیست کنید و ببینید چقدر کار نصفه نیمه هست و یا چه کارهایی رو آرزوش رو دارید امسال تموم کنید. مراقب باشید که عادت ها شاملش نمیشن، مثلا اینکه بخواید هر روز ورزش کنید و یا آب بخورید، اینا نمیشن رومخی، میشن ساختن یه عادت که بحث جداگانه ای دارند. باید کارهایی رو در نظر بگیرید که اگر روزی شروع بشن بلاخره تموم میشن حالا یا تو یک روز و یا توی یک هفته و یا بیشتر. و بعد هر ماه ببنید از لیستتون کدوم رو می تونید انتخاب کنید و توی یک ماه تمومش کنید و خطش بزنید تا کم کم و به انتهای سال که رسیدید خدا رو چه دیدید شاید همه رو خط زدید :دی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۵۷
حدیث

می خوام یه لیست از ابزارهایی که بهم توی این مدت یکسال به من کمک کردن رو اینجا بنویسم:

 

اول از همه کتاب روان درمانی اگزیستانسیالیسم و همراه با اون پادکست رواق

گوینده پادکست یه اصطلاح خوبی داره به اسم زندگی اصیل، و چقدر این عبارت و تلنگرهایی که باهاش همراه می شد گاهی باعث می شد به یاد بیارم دلیل اصرار و پافشاری من برای رسیدن به بعضی چیزها از راه هایی میانبر چقدر غیر اصیل می تونن باشن. با اگزیستانسیالیسم یاد گرفتم چقدر ساز و کارهای غلطی برای موقعیت های مختلف زندگی در پیش داشتم. نسبت به اضطراب از مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. خوشحالم پادکست هم هفته های پیشین به قسمت آخرش رسید و من امسال هم کتاب رو تموم کردم و هم پادکست رو. 

سال بعد هم حتما دوباره خوندن کتاب و شنیدن پادکست رو شروع می کنم.

 

بعدی مجتبی شکوری و کتاب باز :)

من قسمت های مربوط به مجتبی شکوری رو حتی دانلود کردم و دو فصل از حضورش توی کتاب باز رو هم خلاصه نویسی کردم، که یک فصل و کتاب هایی که معرفی کرده رو هم توی وبلاگ پست کردم. 

مجتبی شکوری مثل یه نور توی دل تاریکی می مونه. حرف هاش و تلنگرهاش واقعا تسکین بخش و آگاه کننده است.

 

بعدی دکتر بابایی زاد

ایشون اوایل دهه ی 90 ، شبکه ی چهار مهمون یه برنامه ی تلوزیونی به اسم اردیبهشت بودند و توی هزاران قسمت به واقع تموم نشدنی :دی در رابطه با تحلیل رفتار متقابل مفصل صحبت کردن. تحلیل رفتار متقابل که بحث مثلث کارپمن و کودک و بالغ و والد درون و بازی ها رو شامل میشه مثل یه گنجینه ای از دانش خودشناسی می مونه که وقتی بهش می رسی تا مدت ها از یافتن و کشف کردنش فقط مسرور و خر کیفی :دی

(بهتون توصیه می کنم فایل های صوتی رو گوش بدید، متاسفانه مجری برنامه _از دید من البته_ خیلی به صورت تصویری روی اعصابه :|) 

 

بعدی پادکست خویشتن نو 

یکی از شاگردهای دکتر بابایی زاد که الان خودشون هم الان روانشناس هستن، پادکستی به زبان ساده در رابطه با مثلث کارپمن و نقش های قربانی و حمایت گر و آزارگر و چگونگی خارج شدن از این نقش ها به وجود آوورده.

 

بعدی کتاب راه هنرمند از جولیا کامرون

که بزرگترین دستاورد این کتاب تمرین هایی هستن که در انتهای هر فصل آوورده شده و باعث کند و کاو زیادی توی ناخودآگاه میشن و مجبورت می کنن خیلی چیزها رو به سطح آگاهی بیاری و باهاشون روبرو بشی

و همینطور معجزه ی صفحات صبحگاهی ( هر روز سه صفحه به محض بیدار شدن از خواب نوشتن)

 

اپیزودهای رادیو جیپسی

که همراه با عضویت در کاروان در اختیارمون قرار می گیره( هر روز یک اپیزود) و برگرفته از کتاب پرواز اژدها نوشته ی همچنان سرکار خانم جولیا کامرون هستن

اپیزودهای مربوط به رهایی از خشم و تمرین هایی که داشت خیلی به من کمک کردن :)

 

بعدی کتاب اصل گرایی و کار عمیق و پادکست منیاز

هر سه در کنار هم محتوای هم راستایی دارن که کمک کردن با تمرکز و کار عمیق داشتن و هدفمند تصمیم گیری کردن و برنامه ریختن آشنا بشم.

 

در نهایت هم کتاب عادت های اتمی و قدرت عادات و کتاب "کی" از دنیل کانمن

با این سه تا کتاب خدای عادت سازی و روتین سازی شدم :)) از شوخی گذشته روتین و عادت ساختن کار سختیه ولی من بعد از این سه تا کتاب تازه فهمیدم که عادت ساختن چقدر یک دانش هست که برای رسیدن بهش باید اول این دانش رو به خودت هدیه بدی تا بعد بتونی کم کم تلاش کنی و عادت بسازی

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۵۷
حدیث

سال 98 نشانه های افسردگی رو نادیده گرفتم و فکر کردم با کار کردن و سر خودم رو گرم نگه داشتن بالاخره حالم خوب میشه، ولی بیشتر در حال فرار کردن بودم. و به این ترتیب وقتی سال 99 در حال شروع شدن بود، و وقتی سه هفته بود کار کردن به خاطر کرونا تعطیل شده بود و وقتی دیگه کاری نبود تا بهش پناه ببرم و فرار کنم، به خواب و سریال پناه آووردم و سه هفته روزهام رو اینطوری سپری کردم تا اینکه ایده ی مستقل شدنم و برای خودم کار کردن به ذهنم رسید و باز در دیگه ای رو باز کردم و فکر کردم با مستقل شدن، حالم خوب میشه، چون همه ی تقصیرها رو به گردن شغل سابق و محیط کار سابق انداخته بودم. تا خرداد سرگرم مهیا کردن و برنامه ریزی مقدمات کار جدید بودم و تیرماه همه چیز باز شلوغ شد و من باز خودم رو فراموش کردم. ذوق و شوق کار جدید تا مرداد ماه من رو سر پا نگه داشت تا باز دوباره وسط اون همه کار و شلوغی از پا افتادم و تبدیل شدم به رباتی که بدون انگیزه فقط کارها رو پیش می بره و باز همه چیز برام کسل کننده شد و شروع به غر زدن کردم و از کارم و شرایط ناراضی بودم. من بدون انگیزه و بی هدف و مثل یه زامبی با ساعات خواب نامنظم و گاهی با 48 ساعت بدون خوابیدن و گاهی با 24 ساعت پشت سر هم خوابیدن و گاهی هفته ها هر شب فقط سه تا چهار ساعت خوابیدن 5 ماه تا آذر خودم رو کشون کشون آوردم. 8 کیلو اضافه وزن پیدا کردم. از خونه به سختی بیرون می رفتم. انجام وظایف شغلیم هم سخت تر و سخت تر میشد. و علاوه بر افسردگی، خشم زیادی هم در درونم هر روز بیشتر و بیشتر می شد. از همه عصبانی بودم و هر کسی رو مقصر شرایط و وضع موجود و حال بدم می دونستم جز اینکه به درون خودم رجوع کنم و اونجا دنبال جواب بگردم. 

و همونطور که توی پست قبل گفتم با کاروان و آرزو آشنا شدم. ابتدای کار ابزاری به من داده شد به اسم صفحات صبحگاهی و من هر روز وقتی از خواب بیدار شدم، سه صفحه نوشتم. از تمام خشم ها و غصه ها و دلخوری ها و غرها هر روز سه صفحه نوشتم. برای خودم نوشتم، بدون سانسور نوشتم. خودم رو دیگه گول نزدم و گذاشتم تاریک ترین جنبه ها و دلیل ها هم روی کاغذ بیان. 

هفته های اول از محیط کاروان استفاده کردم، به این امید که اونجا هم نوازش منفی دریافت کنم، به این امید که بگم در حق من چه بدی هایی کردن و بقیه به من بگن وااای چه ظلم های بزرگی. به این امید که بگم چه آدم های بی ملاحظه ای توی زندگی من وجود دارن، تا بهم بگن وای حق داری از دست این آدم ها عصبانی باشی. ولی به من اینبار یه بینش داده شد. چیزی به اسم "مثلث کارپمن" و من شوکه شدم از حجم عصبانیت های بیهوده ای که صرف کرده بودم، از اون همه وقتی که خودم رو قربانی رابطه ها تصور کرده بودم و مدام گله کرده بودم و بد گفته بودم و بد گفته بودم تا حالم خوب بشه، غافل از اینکه اگر این آدم ها بد هستن و قصدی برای خوبی کردن ندارن، چرا من توی این چرخه ی معیوب باقی موندم و چرا من خودم، خودم رو نجات نمی دم.

و من در حالیکه به نقطه ای رسیده بودم که تصمیم گرفته بودم تمام آدم های اطرافم رو حذف کنم و برم توی غار تنهایی هام تا بلکه بتونم به آرامش برسم، چون معتقد بودم که من به کسی احتیاج ندارم، در عرض کمتر از یک ماه با بچه ها و کاروان بودن و همکار خلاق پیدا کردن و بعد از شرکت کردن توی چالش های مشترک مثل هر روز ورزش کردن، به نقطه ای رسیدم، که امروز سه ماه هست که دارم مرتب ورزش می کنم_ حداقل هفته ای چهار روز_ چیزی که مدت ها بود نتونسته بودم انجام بدم. تونستم به خواب منظم برسم. تونستم هر روز بین 6 تا 7 صبح بیدار بشم و روزی 4 تا 5 ساعت کار عمیق داشته باشم و درس بخونم. و فهمیدم هر بار هم که افسردگی برگرده می تونم چطوری و از کجا انرژی بگیرم، جایی که بهم نوازش منفی نمیده، جاییکه بهم یادآور میشه مسئولیت حال خودم رو خودم به عهده بگیرم. و فهمیدم من چقدر آدم تنهایی زندگی کردن نیستم و چقدر الکی داشتم اداش رو درمیاوردم، و فقط وسط آدم های اشتباهی قرار گرفته بودم و از آدم های اشتباهی می خواستم باهام همراه بشن. 

 

من بعد از این یک سال عجیب و مخلوطی از همه چیز، خیلی چیزها یاد گرفتم ولی مهمتر از اون یاد گرفتم که آزادی با مسئولیت همراه هست. اگر آزادی می خوام پس باید مسئولیتش رو هم بپذیرم، یاد گرفتم درمان افسردگی هم با تعهد و مسئولیت اتفاق میفته، که خودم مسئولیت خوب کردن حال خودم هستم وباید خودم مسئولیتش  رو به عهده بگیرم و مدام بین بقیه دنبال مقصر و یا حتی تسکین و به آرامش رسیدن نباشم

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۱۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۵
حدیث

اواسط آذر ماه بود که با یه پیج جدید توی اینستاگرام آشنا شدم و صاجب پیج چالش جالبی رو در حال اجرا بود که باعث شد از پیجش و حرکتش خوشم بیاد و شروع کنم پیج رو دنبال کنم. بله این شخص کسی نیست به جز همون آرزویی که توی اولین بخش ازش حرف زدم و گفتم کسی بوده که من رو با اصطلاح دور انداختن آلباتروس آشنا کرده. کم کم که از دنبال کردن پیج آرزو می گذشت توی استوری ها اشاره هایی به کاروان و رادیو جیپسی می شد و من نمی دونستم که چی هستن و خیلی هم پیگیری و کنجکاوی نکردم تا اواخر آذر که فراخوان ثبت نام توی کاروان ها رو توی استوری ها دیدم و رفتم سراغ هایلایت های مربوط به کاروان ها و شروع به خوندن کردم و علاقمند شدم. اونم ازین جهت که به نظر میومد توی گروه های مختلف با هدف های متفاوت می تونستی عضو بشی و ماهانه اشتراک داشته باشی تا اگر تو هم هدف مشترکی با اون کاروان و بچه های گروه داری بتونید به هم کمک کنید و پیشرفت کنید، کاروان خود مراقبتی و عادت ساختن و نویسندگی و در نهایت کاروانی که من انتخاب کردم کاروان "قهرمانان در سایه" و با هدف آشنایی با کودک و والد و بالغ درون بود. 

من از دی ماه عضو شدم و الان که اسفند ماه شروع شده، من برای سومین مرتبه عضویتتم رو تمدید کردم و خب قصد دارم حالا حالاها به عضویتم ادامه بدم :) هر هفته یه دورهمی داریم که تونست آروزی دیرینه ی من رو برای شرکت در گروه درمانی برآورده کنه، البته صددرصد کارکرد گروه درمانی رو نداره و دقیقا شبیه به اون نیست ولی خب تا حدودی همون قابلیت های گروه درمانی رو داره. جاییکه از حس و حال هفته ی گذشته ات برای بقیه میگی و از مشکلات و ناراحتی هایی که داشتی، از عدم انگیزه ات برای فعال بودن و قدمی برداشتن میگی. و از بقیه می شنوی و خیلی وقت ها می تونی خودت و الگوهای رفتاریت رو از طریق دیگران ببینی و بفهمی که دلایل چی می تونن باشن و  از پویایی حضور بقیه استفاده کنی و بالاخره بتونی گروهی از آدم های با دغدغه های مشترک پیدا کنی. چیزی که من مدت ها بود در خسرتش بودم. اینکه توی جمعی باشم که آدم های اون جمع با من دغدغه ی مشترک دارن. از بین هم گروهی ها، همکار خلاق تونستم پیدا کنم و با همراهی همین همکارهای خلاق تونستم از دی ماه مرتب یک روز در میون و یا گاهی هر روز ورزش کنم. تونستم هر روز بنویسم، از احساساتم، از خشم و عصبانیت هام. تونستم آروم بشم بالاخره بعد از مدت ها. چون جایی رو پیدا کردم که برم از خشم ها بگم و یاد بگیرم که چقدر اشتباه می کردم که دلیل خشمگین بودنم رو در بقیه می دیدم و اصلا حواسم نبود که منشا درونی داره.

الان هم که اسفند ماه شروع شده، وارد یه چالش چهل روزه برای جمع بندی آخر سال شدیم و باز توی یه گروع بزرگتر از کاروان فعلیم قرار گرفتم تا ببینم که می تونم تا آخر سال و قبل از شروع سال جدید پرونده ی یک سری مسائل رو ببندم و یه آخیش از ته د ل گویان برم سراغ سال جدید :)

 

وقتی پیام های این گروه هست، وقتی حضور توی دورهمی ها هست من تقریبا یادم میره که خودم رو تنها بدونم. 

گاهی وقت ها هم هست که از گروه و بین بقیه بودن دلسرد میشم و فکر می کنم اینا هم اون آدم هایی که من می خواستم نبودن ولی تفاوتی که اینجا هست اینه که من می تونم به این آدم ها بگم از بودن بینشون دلسرد شدم و اونجا بود که فهمیدم وقتی رابطه ها و آدم ها تو رو دلسرد می کنن، همیشه به خاطر بقیه نیست. باید به خودت برگردی و ببینی چه توقعی داری که برآورده نشده، نگاه کنی و ببینی آیا حرفی به بقیه زدی و به بقیه گفتی چه توقع و انتظاری داری و یا همینطوری ساکت و خنثی یه گوشه ایستادی و توقع داری خودکار و بدون خودت چیزی به رابطه اضافه کنی، آدم ها فکرت رو بخونن و بیان جلو و انتظاراتی که از یه رابطه داری رو برات برآورده کنن.

من با این آدم ها بود که فهمیدم من توی رابطه ها سریع ناامید میشم: چون هم اینکه پیش زمینه ی خیلی غیرواقع بینانه از یه رابطه و دوستی دارم و هم اینکه خودم هیچ وقت دهنده نیستم و هیچ قدمی برنمی دارم و همیشه یه مرز دور خودم می کشم توی اولین حرکت و بعد غرغر زنان و شاکی میگم چرا کسی با من صمیمی نمیشه و کسی به من توجهی نمی کنه.

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۲۶
حدیث

فروردین 99 دایی رفت.

و من برای بار اول فهمیدم که رفتن بعضی آدم ها اصلا راجع به از دست دادن خود اون آدم نیست، بلکه از دست دادن می تونه زخم هایی رو باز کنه و زخم هایی رو به وجود بیاره که تا مدت ها بعد از رفتن اون شخص طول بکشه تا اون زخم ها خوب بشن. 

من سلیمون رو سال قبلتر و 98 از دست دادم و هنوز گاهی اونقدر دلم براش تنگ میشه که با خودم میگم چرا پس میگفتن خاک سرده و مرده ها فراموش میشن. چرا دروغ می گفتن. چرا هنوز جای خالی سلیمون خیلی درد می کنه، حتی بیشتر از روزهای اول. 

بعد از رفتن دایی، بدجنسیه ولی واقعا خدا رو شکر کردم که رفتن سلیمون شبیه رفتن دایی نبود. خدا رو شکر کردم ما برای رفتن سلیمون و خداحافظی باهاش 8 ماه وقت داشتیم و یاد گرفتیم همو ببخشیم و از هم متنفر نشیم بعد از اینکه سلیمون رفت. اگر رفتن سلیمون مثل رفتن دایی می شد من نمی تونستم هیچ لحظه ایشو دووم بیارم. من دایی رو دوست داشتم ولی نه به اندازه ی سلیمون. من فکر می کنم کلا 4 نفر توی دنیا هستن که من خیلی و دیوونه وار دوسشون دارم که میشن سلیمون و بابا و مامان و رضا. دایی رو دوست داشتم و دارم ولی جزو این 4 نفر نبود. ولی مامان خیلی دلش شکست از رفتن دایی. مامان ولی خیلی تلاش کرد درگیر اون نفرت نشه. 

 

 99 همینکه شروع شد دایی هم رفت، سال 1400 و روز 22 فروردین سالگرد رفتنش هست و امسال آبان 98 سالگرد رفتن سلیمون بود، توی یه روز آفتابی و پاییزی وقتی بهشت زهرا خلوت و خالی بود و خودمون بودیم فقط. به نظر من کرونا و محدودیت هاش خیلی شکل قشنگی به مراسم های ختم داده وقتی دیگه مجبور نیستی مثل قبل با تشریفات برگزارشون کنی و یک عالمه نفر رو دعوت کنی و سرگرم پذیرایی بشی، الان خودتی و نزدیکان درجه یک و راحت می تونی بدون شلوغی و اعصاب خوردی برای دلت و برای عزیز رفته ات عزاداری بکنی. 

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید.

 

پ.ن: دوست عزیزی که راه افتادی داری هی پای پست ها منفی می زنی :دی من برای خودت نگرانم. خب اگر اینقدر چیزهایی که من می نویسم چرت و بیخود هست به نظرت، پس به خودت یه لطفی بکن و نخون. چون من همین هستم، با همین سبک و همین دغدغه ها و برای خودم می نویسم، پس اگر از چیزی خوشت نمیاد و اینقدر هم جرئت و جربزه اش رو نداری بیای انتقادت رو بکنی و شفاف بگی با چی مشکل داری، پس اینقدر خودت رو خسته نکن و هی بیا و پست ها رو خونده و یا نخونده منفی بزن :)

اگر هم همچنان قصد داری اینکار رو ادامه بدی، من مشکلی ندارم، اون قسمت به اصطلاح لایک کردن رو هم برنمی دارم تا ببینم تا کی می خوای به خودآزاری کردنت ادامه بدی و بیای توی وبلاگ من و از من خوشت نیاد و از نوشته هام حرصت بگیره و پای همه ی پست های من منفی بزنی :))

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۱۹
حدیث

من از سال 98 اقدام کردم به گرفتن گواهینامه ولی سال 99 و توی خرداد بالاخره آزمون رو قبول شدم و گواهینامه رو گرفتم. برای من گواهینامه گرفتن خیلی دردناک بود چون با یک سری تجربیات تلخ همراه بود و یا حتی یه سری سرخوردگی های عمیق از گذشته و در طول تمام مدت آموزش و امتحان ها و رد شدن ها و تا قبولی من زیر فشار و استرس زیادی بودم جوریکه فکر می کردم هیچ وقت گواهینامه نمی گیرم. حتی بعد از گرفتن گواهینامه هم باز یه سری تنش ها ادامه داشت تا تونستم با جنگیدن به یه ثبات برسم. و همین شاید بیشتر غمگینم می کرد و یا می کنه که چرا باید براش می جنگیدم و چرا باید برای به دست آووردن یه آرامش توی رانندگی و یه حق رانندگی اونقدر سختی می کشیدم. بیشتر نمی تونم ازش بگم. و می دونم وقتی نمی تونی و آماده نیستی از چیزی راحت حرف بزنی یعنی هنوز برات حل نشده، یعنی هنوز یه زخم عمیق ازش توی وجودت باقی مونده. 

الان که داره تقریبا یکسال می گذره و خود رانندگی به یه امر عادی و بدون استرس و روتین و طبیعی برام تبدیل شده، اذیت کننده است که یک سری خاطره های تلخ همیشه گره خورده بهش باقی می مونن.

 

+روز انتشار پست نوشت: این پست چند روز پیش پیش نویش شده بود و امروز که می خواستم منتشرش کنم بهش حس خوبی نداشتم و احساس می کردم زیادی از جانب یه کودک لوس و آسیب دیده نوشته شده, یعنی زیادی حرف های کودک درونم بودن و من چون دارم تمرین می کنم بذارم این بخش از وجودم خودش رو نشون بده و ابراز احساسات کنه, تصمیم گرفتم پست رو پاک نکنم و یا تغییری توش ایجاد نکنم و اینکه بذارم توی همین حالت ابراز احساسات شکننده طوری باقی بمونه. 

راجع به این بحث تمرین کردن برای بروز احساسات کودک درونم یه پست جداگونه قراره بنویسم, که چرا و به چه دلیل می خوام این تمرین رو انجام بدم 

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید.

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۰۶ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۲۴
حدیث

فاز سوم همچنان به مقوله ی کار مربوط میشه ولی اینبار در رابطه با کسایی که با هم شروع به کار کردیم و با هم برای یادگیری قدم برداشتیم و تلاش کردیم.

هیجان انگیزترین قسمت تدریس به صورت آنلاین این بود که تقریبا از هر شهری تونستم شاگرد داشته باشم، از شمال بگیر تا جنوب و شرق و غرب ^_^

شروع به تدریس به کسایی کردم که باعث شدن خودم هم پیشرفت کنم. اونم به این دلیل که بسیار ثابت قدم بودن و برای یادگیری مصمم، پس منم تمام تلاش خودم رو کردم که بتونم اون چیزی رو که لازم دارن بهشون یاد بدم.

برای زبان عمومی و یا همون General English تا به الان 5 کلاس تشکیل دادم. برای بچه هایی که می خواستن مهارت اسپیکینگ رو تقویت کنن با 10 نفر شروع به کار کردم. برای کنکور با 9 تا کنکوری همراه شدم که سال آینده کنکور دارن و امیدوارم بتونن رتبه ی خوبی توی زبان به دست بیارن.

 

خیلی فکر کردم این قسمت بعدی رو بنویسم یا نه، و حس می کنم قطعا باعث ناراحتی بعضی افراد بشه ولی درنهایت می خوام ازش حرف بزنم تا ببینید که وقتی انگیزه ی کافی برای کاری رو ندارید فقط به خودتون ضربه نمی زنید با مدام شروع کردن به کاری و نصفه و نیمه رها کردن اون کار، و می تونید به بقیه هم ضربه بزنید وقتی از یک نفر کمک می خواید تا توی مسیر شما رو همراهی کنه. 

از جنبه های منفی کار همین بود که باعث شد بعضی وقت ها کار فرسایشی بشه. اونم به دلیل رو به رو شدن با کسایی بود که بدقول بودن. با کسایی که ساعت و روز کلاس رو مشخص می کردیم ولی می رفتن و غیب می شدن و خبری ازشون نمی شد. کسایی که اصلا تعهدی به یادگیری نداشتن. کسایی که هنوز هدفشون از یادگیری برای خودشون مشخص نبود ولی با اقدام به کلاس و شروع کار و درست و حسابی دل به کار ندادن و مدام بهونه آووردن انرژی من رو هم می گرفتن. و متاسفانه همکاریمون هم ادامه پیدا نکرد. باید خیلی مواظب باشید که بقیه رو سطل زباله ی کمبود انگیزه اتون نکنید. 

نمی خوام بگم چرا انگیزه ندارید و مگه چقدر سخته و فقط باید بخواید. نه، اصلا. اینکه برای بعضی کارها انگیزه ندارید و نمی تونید مصمم اونا رو پیگیری کنید و به سرانجام برسونید واقعا طبیعیه و کاملا حق دارید. خود من برای ورزش کردن این وضعیت رو دارم. برای هر روز سحرخیز بودن این وضعیت رو دارم. ولی اشکال کار اینجاست که بقیه رو وارد این چرخه و دور باطل می کنید، که یهو پرانرژی میشید و تصمیم می گیرید یه کاری رو بالاخره به سرانجام برسونید و شروع می کنید به بقیه تعهد دادن و بقیه رو همراه کردن و ازشون کمک خواستن ولی یه مدت بعد سطح انگیزه اتون پایین میاد و دیگه مصمم نیستید ولی اینجا تکلیف اون آدمهایی که بهشون تعهد دادید چی میشه؟! پس مراقب باشید که بقیه رو هم درگیر این دور باطل نکنید. چون اونها هم اذیت میشن و ضربه می خورن و ممکنه سطح انگیزه و انرژی شون پایین بیاد و بعد برای برگشتن به سطح قبلیشون باید یه انرژی مضاعف بذارن.

من همیشه به همه میگن یادگیری زبان کار محالی نیست ولی کار آسونی هم نیست. به تلاش و تمرین و ممارست و پشتکار و یه انگیزه ی خوب احتیاج داره و اصلا با تنبلی و بی برنامگی نمیشه زبان یاد گرفت. 

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید

۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۰۳ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۱۸
حدیث

اولین قدم برای شروع به مستقل تدریس کردن ارایه ی تعیین سطح رایگان بود. تجربه ی یک ساله ی سوپروایزری توی آموزشگاهی که سابقا در اون درس می دادم باعث شده بود با شیوه ی تعیین سطح و قواعد و قانون و رویه اش کامل آشنایی پیدا کنم و خب چی بهتر از این که از بقیه رایگان تعیین سطح بگیرم و اگر راهنمایی لازم داشتند کمکشون کنم و اگر هم قصد داشتن با معلم پیش برن اونوقت با هم برنامه ریزی های کلاس رو انجام بدیم.

در طول این مدت تقریبا یک ساله با 40 نفر مصاحبه داشتم. تجربه ی جالبی بود. اوایل براش استرس داشتم و صدای ضربان قلبم رو می شنیدم قبل از مصاحبه و شروع تماس ولی به مرور برام عادی شد و به امری عادی تبدیل شد.

با آدم های مختلفی برخورد داشتم و مصاحبه کردم، همصحبتی با بعضی ها بسیار شیرین و دلنشین بود و با بعضی ها هم مثل برخورد با کسی بود که با شک و تردید و کلی بدبینی اومدن جلو که یه جنسی رو بخرن و فکر می کنن تو می خوای چیزی رو بهشون قالب کنی :دی اوایل ناراحت می شدم و یا غمگین و یا در اواسط مکالمه متوجه می شدم که دارم تلاش می کنم خودم رو توضیح بدم و از خودم دفاع کنم و خودم رو قابل و توانا نشون بدم ولی کم کم توانایی این رو پیدا کردم که این آدم ها رو سریع شناسایی کنم و خیلی به خودم نگیرم حرف هاشون و تردید هاشون و عدم تواناییشون در اعتماد به من رو که چیزی طبیعی بود، چون من رو نمی شناختن ولی خب اشتباهشون اینجا بود که فکر می کردن من از پشت تلفن می تونم و توانایی این رو دارم خودم و توانایی هام رو بهشون توی یک ربع، بیست دقیقه ثابت کنم :)) پس گذاشتم این آدم ها بیان و برن و از اون خوب های دلنشین انرژی گرفتم.

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۰۲ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۸
حدیث

اولین باید مهم ترین دستاورد می بود. باید با گل سرسبد شروع میشد که همون بالاخره مستقل شدن از لحاظ کاری بود. بعد از دو سال و نیم برای بقیه کار کردن و به نقطه ی ناامیدی و بی انگیزگی توی کار رسیدن، کرونا اومد و شد توفیق اجباری تا من بتونم دست از کار بکشم و کمی فکرم رو رها بذارم تا بشینه سبک و سنگین بکنه و برنامه بریزه و دلش رو به دریا بزنه و مستقل بشه. 

یک اصطلاحی هست به اسم "دور انداختن آلباتروس". در رابطه با افرادی هست و خطاب به افرادی هست که معتاد به کار هستن و هیچ وقت کار کردن رو ترک نمی کنن. حالا چرا آلباتروس. چون آلباتروس پرنده ای هست که سال ها می تونه پرواز کنه، بدون اینکه احتیاج داشته باشه تا فرود بیاد و روی درختی، شاخه ای، سیم برقی و یا دیواری و خلاصه یک جایی دمی رو به آساییدن اختصاص بده. همین قدر خفن. همینقدر همیشه در آسمان ها. از اوضاع و احوال روحی آلباتروس مستنداتی در دست نیست که این پرنده چطور و به چه علت هیچ وقت از حرکت متوقف نمیشه و با این مسئله چطور کنار میاد ولی ما آدم ها صد در صد آلباتروس نیستیم و مستندات بسیار زیادی وجود داره که همیشه پرواز کردن و اصرار بر اوج گرفتن یکی بعد از دیگری بدون هیچ استراحت و مرخصی دادنی به خودمون، روزی چنان ما رو از اوج بر زمین می کوبونه که به خودمون میایم و می بینیم ای دل غافل نه تنها هیچ کاری نکردیم بلکه چقدر ضرر و خسران روحی به خودمون وارد کردیم و حالا خر بیار و باقالی بار کن. بله همینقدر تراژدیک.

من یک جایی با شروع سال 99 آلباتروسم رو دور انداختم. یا بهتره بگم رخت آلباتروسی رو از تن درآوردم و پذیرفتم که باید مدتی از پرواز کردن دست بکشم و برگردم به زمین و به همین پایین، و از آسمون و اوج گرفتن دل بکنم. با شروع 99 من پذیرفتم که من فقط گنجشک کوچیکی بودم که تمام مدت به خودش تلقین کرده بوده که آلباتروس هست و نخواسته بودم که بپذیرم برای اوج گرفتن لازم نیست حتما آلباتروس باشی و به کسی چیزی رو ثابت کنی و میشه گنجشک بود و میشه نحیف بود و کوچیک بود و عیبی نداره هر از گاهی، حتی در حد روزی هزار بار، از اوج گرفتن دست بکشی و بایستی و ثانیه ای شده روی شاخه ای بشینی و تجدید قوا کنی. یاد گرفتم من احتیاجی ندارم بین تمام اون گنجشک هایی که هنوز تسلیم نشدن و قیافه الکی و فیک یه آلباتروس رو به خودشون گرفتن و اون بالا دارن با حفظ ظاهر، خودشون رو توی اوج نگه می دارن چیزی رو ثابت کنم. پس به گنجشک بودن برگشتم و به اندازه ی خودم شروع به پریدن کردم.

با شروع سال یک هزار و چهارصد یا به قول اون خبرنگاره که هول شده بود و گفته بود سال یک هزار و سیصد و چهارصد :دی من یک سالگی مستقل بودنم رو جشن می گیرم و هزاره ی چهارصد رو در حالی آغاز می کنم که می تونم بگم من یاد گرفتم کمتر کار کنم، به اندازه کار کنم، یاد گرفتم بعضی وقت ها دست از کار بکشم، یاد گرفتم لازم نیست مثل ربات کار کنم، برای اثبات خودم به کسی احتیاجی به کار کردن تا سر حد مرگ و فراموش کردن خودم ندارم. یاد گرفتم دست از خفه کردن صداهای درونی ام که می گفتند تو می تونی روزی به جایی برسی بردارم و در عوض صداهایی که می گفتند تو هیچ وقت به جایی نمی رسی را خاموش کنم و بی توجه بهشان قدم هایم را بردارم. 

این بود از اولین نقطه ی روشن من در سال 99 ^_^

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید.

 

پیش نویس های پست:

اول برویم سراغ حق کپی رایت در رابطه با عبارت "دور انداختن آلباتروس" که به آرزو بر میگرده. کسی که الان چیز بیشتری ازش نخواهم گفت چرا که خودش یک پست مفصل در آینده سهمش هست. فقط خواستم کردیت را داده باشم اجالتا :)

بعدی: ارچاع به پستی که اون اوایل کناره گیری و از آموزشگاه بیرون اومدن نوشتم : اگر همیشه از من بپرسند خواهم گفت، قرنطینه مرا نجات داد

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۲ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۰۳:۰۱
حدیث

من عاشق دسته بندی کردن و مرتب کردن و لیست بندی کردن هستم و این عشق در زمینه ی وبلاگ به این صورت بروز کرده که دوست دارم پست های سریالی بنویسم و مطالب مربوط به موضوعی را در قالب چندین پست جامع و کامل بنویسم و منتشر کنم. مثل پست های مربوط به بولت ژورنال. و حالا هم برای پایان سال 99 فکری به سرم زده در رابطه با نوشتن از دستاوردهای سالی که گذشت. 99 با اینکه سال تاریکی بود و واقعا مجبور بودیم همگی از لحاظ مالی و کاری و ساختن آینده چندین برابر حد معمول تلاش کنیم ولی به اندازه ی موج کوچکی شاید این اقیانوس درندشت زندگی رو هم متلاطم نکردیم و آبی از آبی تکون نخورد برای ما جماعت ایرانی. ولی از لحاظ شخصی و توسعه ی فردی من واقعا زیر و رو شدم. واقعا چندین پله/ مرحله / حوزه _هر چه که بشود اسمش را گذاشت_ جابجایی داشتم و واقعا با حدیثی که پارسال بودم زمین تا آسمون فرق کردم. هم خوشایند هست و هم ترسناک البته این حس. خلاصه که به مناسب همچین تجربه ای و همچین حسی تصمیم گرفتم این سال را با تشریفات و مراسم و مناسک بدرقه کنم. برای همین از این به بعد تا آخر اسفند به فاصله ی یک یا دو روز پست هایی منتشر خواهند شد از اتفاقاتی که در سال 99 افتاد. تا به الان 18 مورد و موضوع تصویب شدند. بریم ببینیم که چه می کنیم :)

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید.

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۲۵ بهمن ۹۹ ، ۰۳:۳۶
حدیث