Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

فردا قراره به صورت سورپرایز پارتی تولد بگیریم برای یکی از دوستان! درست کردن کیک با منه! بعد اصلا انگار نه انگار که سورپرایزه, خیلی خجسته نزدیک بود , از درست کردن کیک استوری بذارم :| اومدم کپشن کنم که فردا تولد داریم و جیغ و دست و هورا که یهو لامپ بالای سرم جینگی روشن شد که سورپرایز ایدیت, سورپرایز :| 

تماااام زحمات این چند روزه ی همگیمون رو نزدیک بود به فنا بدم!! 

نتیجه ی گیری اخلاقی هم اینکه یاد بگیریم همه چیز را فرتی به اشتراک نگذاریم! مرسی, اه! 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۵۳
حدیث

چقدر این 6 ماهی که گذشت عجیب بود! چقدررر اتفاق های زیاد افتاد هم قبلش و هم بعدش به عنوان نتایج اون اتفاقات! بعد از مدت های طولانی سردرگمی و مدام عقب انداختن هر گونه اقدام جدی و هی ترسو بودن! این 6 ماه انگار که یه بمب انگیزه و انرژی و اعتماد به نفس تو وجودم ترکید و بوووومب بعد یهو یک عالمه ایده و انگیزه برای آینده و اینکه هدفم قراره چی باشه پیدا کردم! اولویت های زیادی رو توی این 6 ماه هی بالا و پایین کردم! از کنکور ارشد  گرفته تا آیلتس و تدریس! که اتفاقا تدریس اولویت آخر رو داشت چون فکر نمی کردم بتونم به این راحتی ها جایی رو پیدا کنم که من رو به عنوان یه تازه کار و بدون سابقه قبول کنن! ولی در نهایت و جوری که اصلا فکرش رو نمی کردم از تنها جا و اولین جایی که برای مصاحبه رفتم باهام تماس گرفتن و برای شروع دو ترم کودکان برای تدریس بهم پیشنهاد دادن! یعنی من رسما از سه شنبه یه تیچر میشم :دی

و این تقریبا اولین تجربه ی استخدامی من هم میشه! من تا قبل از این یه جور فریلنسر به حساب می اومدم از لحاظ شغلی! ترجمه و تایپ و ویرایش(یک مدتی) و اینجور دست کارها! ولی حالا درسته که تا مدت ها مطمئنا حقوق زیادی نخواهم داشت، ولی همینکه بالاخره رسما شاغل محسوب میشم خیلی حس خوبی داره :)

چقدر به موقع بود پیشنهاد این شغل! چون توی یه برهه ای دوباره قرار گرفته بودم که کم کم داشتم انگیزه ها و امیدم رو از دست می دادم و توی یه حالت افسردگی و بی خیالی وارد می شدم! می تونم بگم دو سه هفته بود که تنها کاری که در حال انجام دادن بودم تکمیل کردن آرشیو فیلم ها و سریال هام و شروع کردن بیگ بنگ تئوری بوده :| در حال سرزنش خودم بودم تا بلکه دوباره به خودم بیام، که خدا خودش بزرگواری کرد از طریقه ی مخصوص به خودش وارد شد:دی

     #I'm_an_English_Teacher

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۵۷
حدیث

خب ابتدا کمی احساساتمون برانگیخته شد و مقادیری اشک از گونه ها سرازیر شد! بعد هم کمی از ترس و دلهره ناخن هایمان را جویدیم و نفس هایمان در سینه حبس شد! دیگه نوبتی هم باشه نوبت اینه که کمی بخندیم :))

خود من با بعضی قسمت های فیلم قهقه زدم :دی فیلم خوب و لذتبخشی بود و منم دوستش داشتم!

خلاصه که Logan Lucky رو هم ببینید و از دست ندید :)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۰
حدیث

نمی دونم از کی! ولی خوب چند سالی میشه دیگه فیلم ترسناک برام جذابیت نداره و اصلا دلش رو هم ندارم دیگه بشینم نگاه کنم! بعد نمی دونم اونی که هفت قسمت قبلی saw رو با اشتیاق می دید کی بود :| اونیکه هر شب ساعت 11 شبکه movie1(یکی از شبکه های خدابیامرز ماهواره بود که فقط هم فیلم ترسناک هاش تبلیغات نداشت :دی ) فیلم ترسناکش قضا نمی شد کی بود :|

این فیلم خلاصه بعد از مدت ها دوری از این جو و فضا اولین فیلم تقریبا ترسناکی بود که دیدم! البته که داستانش بیشتر دلهره آور و ایناست تا یه داستان ترسناک! ولی خوب در کل قصه ی مریضی داشت :| مخصوصا آخرش *__*

خلاصه که اگر مثل من قلبتون و روحیه اتون خیلی با یه فیلم صد در صد ترسناک همکاری نمی کنه ولی می خواین که راهش بندازید و کم کم بیاریدش توی کار! این فیلم می تونه استارت خوبی باشه :دی

دانلود فیلم

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۲۸
حدیث

هم اینک که پست رو دارم می نویسم , گوشه ی چشم هام از اشک نمناکه :|

چقدررر فیلمش رو دوست داشتم! چقدر خوب بود -__- 

ببینید wind river رو !

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۶ ، ۲۲:۵۷
حدیث

این دو سه روز اخیر یک حجمی از انرژی رو در راستای قانع کردن کسی در حال صرف کردن بودم!که در انتها هم همچنان باور نکرد! 

معتقد بود که در جمعی اضافه است! معتقد بود رفتارها با سیاست و غرض هست! و یک عالمه سناریوهای مختلف تو ذهنش در حال ساخت و پرداخت بود! در حالیکه من توی اون جمع بودم و قسمت خنده دار داستان این بود که هیییچ سیاست و داستان پشت پرده ای در بین نبود! ولی خب اون شخص باور نمی کرد و همچنان بر سناریوی خودش اصرار داشت! 

در انتها هم اونیکه بی خیال شد من بودم :| 

چقدر بعضی ها زندگی رو تلخ و سخت می کنن الکی الکی واسه خودشون :/ 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۶ ، ۲۰:۵۰
حدیث

هوچ! به یک شهر کتاب رفته و یک کتاب کوچک و یک تقویم ژیگولی نشر هیرمند و سه عدد پیکسل و یک شارژ 5 هزار تومانی رایتل خریده! که در این بین هزار تومان هم کم آمد که آن را از جیب مبارک گذاشته و تماااام! 



۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۶ ، ۱۵:۲۵
حدیث
میگه یه سر می رفتین به "م" می زدید! غصه داره طفلک ! بابابزرگشو دوست داشت! اینقدر گریه کرد اون روز براش سر خاک! 
یه نگاه کردم به اون یکی بابابزرگ در حال حاضر زنده اش( که ایشالا همیششششه زنده باشه و سالم :*) که سه هفته است مریض شده و از توی تختش بیرون نیومده! که "م" نیومده ببینه حالش چطوره! که نپرسیده حالش چطوره!با اینکه خونه اشون همین روبروست! احوالپرسی هاش از اون بابابزرگ فوت شده هم دست کمی از این یکی نداشت! سال به سال و از این عید به اون عید واسه گرفتن عیدی !هه!
اومدم بگم هر وقت "م" اومد به سُلیمون ما سر بزنه! هر وقت دلش واسه سُلیمون زنده ی ما لرزید! منم میرم بهش تسلیت میگم! اومدم بگم! ولی دوباره گفتم سُلیمون محبت زوری احتیاج نداره! دوباره گفتم تو چکاره ای که چرتکه بنداز محبت بقیه شدی! 
شعور که ندارن که اقلن ژست پروفایل سیاه و گریه زاری سر خاک راه نندازن! که البته اگه داشتن کار به اینجاها نمی کشید! اگه داشتن که قدر هرکسی رو تا زنده است می دونستن! اگه داشتن که این پیرمرد و پیرزن های بیچاره رو چشم انتظار یه ذره محبت نمی ذاشتن! 
برای همین هیچی نگفتم! حتی انگار که نشنیدم چیزی گفته باشه!
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۶ ، ۱۹:۳۳
حدیث

- خیال کرده ای وسط بیابان یکی یکی می آیند؟ به جدم، شب های برفی صداشان را می شنوم که کنار ماشین می دوند و منتظرند. شاید از صدتا هم بیشتر باشند. شاید دویست تا، یا پانصد تا، هزارتا، خیلی زیادند. مطمئن باش نمی توانی کاری بکنی. همین کنار ماشین اند. همراهم می دوند و منتظرند.

+منتظر چی؟

-همین الان هم هستند. این خط بیابان را نگاه کن، کنار جاده، دقت کنی می بینی شان. چون شب خلوتی است هر دو طرف جاده، توی تاریکی کمین کرده اند و می دوند. از همان اول راه همراهمان بودند. اگر تند بروی تند می آیند، اگر ترمز کنی آن ها هم شل می کنند. اگر مسیرت را عوض کنی یا به سرت بزند که یک جوری دورشان بزنی سریع مچت را می گیرند. بیابان های این اطراف را از بَرَند. آن قدر می آیند که کم بیاوری. منتظرند خسته شوی، ماشینت خراب شود، شاشت بگیرد، پیاده شوی و تکه تکه ات کنند. دندان بیندازند به شاهرگ گردنت و خون تازه و گرم بمکند، سینه ات را باز کنند و قلبت را به نیش بکشند. شغال عاشق خون گرم است. آن هم خون گرمی که ترس داخلش باشد. انگار ترس از تاریکی خون را خوشمزه تر می کند. ترس زور خون را زیاد می کند، قلبت تندتر می تپد و به همین خاطر خونت گرم تر می شود. شغال خیلی باهوش است. شنیده ام وقتی مطمئن شود طعمه اش را گیر انداخته صبر می کند تا حسابی بترسدخوش سلیقه است بدمصب. وقتی مطمئن شد طرف دارد از ترس می شاشد به خودش سمتش حمله می کند و همان طور زنده زنده خونش را می مکد.

یخ / سینا حشمدار


جدیدا بیشتر کتاب هایی که دارم می خونم و فیلم هایی که می بینم، تصادفا یا هر چیزی، از نوع دلهره آور و تلخ شده اند!!فیلم ها و کتاب هایی که پایان مشخصی قرار نیست داشته باشند! فقط هستند که مدتی رو توی یه فضای وهم آلود و خفقانی گیرت بندازند! "یخ" هم هرچند کوتاه ولی همین بود !با یه داستان تلخ و دلهره آور و گیج کننده!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۶ ، ۰۰:۲۴
حدیث

خنده داره! نیم ساعته که می خوام دو تا ریکورد حدودا 5 دقیقه ای رو که حجم هر کدوم از 6 مگابایت هم بیشتر نیست رو با واتس آپ بفرستم ولی نتونستم!

امروز تنها اثری که از اعتراض ها باقی مونده بود! بانک ها و موسسه هایی بودن که داشتن شیشه هاشونو عوض می کردن! 

مردمی هم که سر درست و غلط بحث می کردن! 

فیلترشکن هایی که به هم معرفی می شد و برای هم فرستاده می شد! 

یه عده هم که فرخنده تر, جک هایی که تعریف می کردن و هرهر خنده هاشون که شنیده می شد!

آخ اگه فقط بلد بودیم درست اعتراض می کردیم! کم حرکتی نبود این به پاشدگی جمعی! آخ که فقط بلد نبودیم چطور! 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۶ ، ۲۱:۵۹
حدیث