Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

توی فروردین ماه بود که جناب سروش خان توی این پستش صحبت از یک چالش کتاب‌خونی کرد که منم ازش استقبال کردم و به نظرم چالش جالبی اومد، که البته اگه یکی دو موردشو مثلا جابه‌جا کنی یا تغییر بدی:دی

  خوب من برای شروع و اولینش از همون مورد اول از سمت چپ چالش رو آغاز می‌کنم. 

کتابی که فیلمشو دیده باشم:)

اتاق از اما دون اهو!


صددرصد که فیلمش سریع باعث شد تا چشمم خورد به کتاب بخوام بخونمش:) چون قبلش اصلا باهاش آشنایی نداشتم! و به نظرم یه جورایی کتاب و فیلم مکمل همدیگه‌ هستن! یعنی فرقی نمی‌کنه کتاب رو خوندید و یا فیلم رو دیدید ولی سعی کنید هردوش رو بخونید و ببینید :)



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۲:۰۳
حدیث

یه دوستی هم می گفت: Just give me a fucking sign :|

خیلیم خوب می گفت!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۹
حدیث

اینم از کیک ^__^

شمع روی کیکم واسه اینکه رضا رو اذیت کنیم ۸۱ گذاشتیم:دی

آخرم ۸ بیشعور فیتیلش روشن نشد و بچه ام نه ۸۱ سالش شد ، نه ۱۸ سالش!! یه سالگیشو فوت کرد :/ 

:)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۲۵
حدیث

اگه خونه تکونی خونه مادربزرکه است!! اگه تا حالا آفتابی نکردین خودتونو ، باید لااقل دست خالی نرید:دی 

در راستای اینکه میخوام یه جوری برم که این همه غیبت به چشم نیاد با دست پرررر و به صورت زیر ، بقچه بغل شال و کلاه کردم میخوام برم:دی

 

 

اینبار هم بچه ها کیک سیب! کیک سیب بچه ها:دی

[این دفعه سیبهارو چیندم رو خود کیک^-^ ]

من برم کیک برسونم با چایی به عزیزان زحمت کش خونه مادربزرگه:دی باشد که رشوه از نوع کیک سیب و چایی مقبول قرار بگیره و غیبتم رو به یه تیک حضوری تغییر بده :دی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۲۶
حدیث


اینکه حالا خدا به فکر آبروی من بود و یا به فکر اون پیرمرد بیچاره بیشتر که من یک هفته بدون ریالی شارژ پولی تصمیم گرفتم امروز یه شارژ بخرم و پنج دقیقه بعد یه پیرمرد که معلوم بود خیلی وقته که منتظر دخترشه ازم خواست میشه با تلفنم به دخترش زنگ بزنه!! و چه خوب که من مجبور نبودم بگم ببخشید من شارژ ندارم! واقعا چقدر خوب.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۱۶
حدیث

خواب، میدون جنگ بود و بس!! هی بیدار شدم و چشامو به زور بهم فشار دادم که مثلا مغزم به خودش بگیره ، اون یه تکونی به خودش بده و عوض اینکه نقش یه سرباز تو میدون جنگ که میخواد گروهانشو از اومدن سربازای دشمن باخبر کنه بهم بده نقش یه دختر درگیر و دار داستان های رمانتیک رو بهم بده خووووب، نشد که نشد:// و مغزم به هیچ جاش حساب نمی کرد که هیــــــــــچ!! هر بار م دوباره پرتم میکرد وسط همون صحنه ای که می خواستم خودمو به بقیه برسونم و خبر رو بهشون بدم !! منتها هر بار فقط اون اصرار و تلقین من مبنی بر اینکه این فقط یه خوابه و همه چیزش دست خودمه در حدی رو خوابم تاثیر میذاشت که هر سری موانعی که سری قبلی سر راهم بود برداشته میشد!! مثلا به مهارت های پرشیم اضافه میشد!! گوله میخوردم ولی بعدش نمیمردم و ازین صوبتا :دی وقتی هم که دیدم نخیررر، انگار مقدر شده بنده امشب تا صبح پوز دشمن رو زمین نزده سر از بالشت برندارم و بعدش روشنایی روز رو ببینم پا شدم نشستم تو تخت دیگه!! و یادم اومد که تا هشت صبح همین امروز وقت هست از اینترنت شبانه ۱۰ گیگابایتی رایگان رایتل استفاده کرد :دی چه خوووب هم که یادم اومد :))

گروهانی هم که تو خواب منتظر من بود تا خبر بدم بهش که دشمن داره میاد رو هم دیگه شرمنده اخلاقیات جنگجویانه اشون !! یه کم غافلگیری هم بد نیست!! عب نداره یه چند تا کشته هم می دن خوبه !! من فشار جنگ یه کم روم زیاد بود لذا لفت دادم :دی دیگه ایشالله که درک می کنن ، والاع!!

خووووب تمام برنامه ها مو آپدیت کردم، کلی آهنگ دانلود کردم، کلی والپیپر و تم دانلود کردم!! کلی صفحه باز و بسته کردم!! هر چــــــــــی از دستم اومد و میاد بزارید تا هشت صبح انجام بدم حالا گروهان رو از خودم ناامید کردم و وسط میدون جنگ  به امون خدا ولشون کردم ، اقلن بیرزه دیگه !!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۳۸
حدیث


ز گهواره تا گور دانش بجوی احتمالا دیشب در غالب زگهواره تا تخت (خوابشون اینا) دانش بجوی در من به ششدت بروز یافته بود که تا ثانیه هایی قبل از خواب رو به حل مسائل و تست زنی و فرمول و این صوبتا اختصاص دادم و شد اینکه تا صبح ساینس فیکشنی توی خوابم به راه بود که بیا و ببین:دی 

ازین قرار که دیشب در عالم خواب سوسک های بالداری که نیش هم میزدند به کرّه ی زمین حمله کرده بودند و من به عنوان قهرمان خواب خودم ماموریت داشتم جهان رو نجات بدم :دی (خواب خودمه دوست دارم نقش اول و قهرمانش خودم باشم:دی ) بله و آما نجات جهان به چه صورت قرار بود باشه؟  :))

بدین صورت که تا صبح یه تابع ریاضی شونصد مجهولی رو گذاشته بودم جلوم و درگیر حلش بودم !! چرا که اگه تابع حل میشد سوسکها همه نابود میشن و جهان نجات پیدا میکرد :دی


خــــــــــوب من که خوبم ،فقط یه کم فشار درسا زیاده:)) شما چطورین؟؟ :دی




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۳۷
حدیث

 

جمعه بود و موسم پیک آدینه طبیعتا :| آیکون گریه حضار حتی :/

و ما آدینه را حل نمووودیم تاااااا رسیدیم به جایی که!! انگار قرار بود آدینه ما را  بنماید:دی چرا که  آدینه سوال فرموده بودن اویس قرنی سالها در حسرت دیدار که بود و چرا؟

من رو به سیاوش: پیامبر بود ، مگه نه؟ 

سیاوش : هاع [با لحن قل مراد یه جورایی]

من: تو کتابتون مگه درس اویس رو ندارین؟ اویس دلش میخواست کی رو ببینه ولی نمی تونست؟

سیاوش: یادم نیست که من!!

لذا سوال رو با جمع در میون گذارده که ایهاالفامیل اویس که بود!! 

_اون شاعره رو میگی؟

_شاعر کجا بود بابا ، نه اویس اونی بود که از زمان حضرت علی تا امام جعفر صادق زنده بود!!

_آره امام جعفر صادق رو میخاست ببینه،اصن اسمش میخوره واسه اون زمانهاست!!

_پس اونیکه کور بود با مختار تو زندان بود کی بود؟

_بابا اون میثم تمار بود

_یار پیامبر بود تو جنگهاش!!

_نه یار حضرت علی بود!!

_پس اون شاعره کی بود؟

من: عاغا اصن بیخیال!!

_جمع ولی بیخیال نشد و همچنان ادامه داد تا جایی که من میشنیدم کار رو به خواجه عبدالله انصاری هم کشوندن:دی ://

مشکل ولی همچنان بین من و سیاوش و آدینه و اویس باقی بود!! به سیاوش میگم پیامبر بود فکر کنم حالا بنویس بعد شب که رفتی خونه بازم یه نگاه به کتابت بنداز مطمئن بشو!!

سیاوش :نه بزار زنگ بزنم از رادین (همکلاسیش) بپرسم!!

من: ایییی خدا ،خوب بیا حالا، خونه که رفتی از رو کتابت مینویسی!!بیییییا بچه....

ولی خوب بچه کجا بود!! طی جهشششی ناگهانی رسونده بود خودشو به تلفن!!

حالا پشت تلفن

سیاوش :میگم رادین اون که اویس میخواست ببیندش امام کی بود؟ 

رادین تا به مراحل بارگذاری برسه و بخواد لود بشه سیاوش مجبور شد حتی براش از وجود کتابی به اسم هدیه های آسمان شروع به توضیح کنه تاااااا... بیخیال اصن عاغا://

تا رادین بالاخره موقور(مقر!! موقر!!موغور!!) اومد که پیامبر!!

انگار تایید رادین لازم بود تا مغز بنده هم لود و بارگذاری بشه که بعله پیامبر بود و بعله به خاطر مادرش بود که اویس اووووونهمه سال به وصال پیامبر نرسیده بود:دی

 

بزارید از ادامه ی مکالمه ی جمع و اینکه به کجاها کشیده بود من چیز دیگه ای نگم!! یه بارم باز با همین جمع سوال پیش اومد پیامبران اولولعزم کیا بودن؟ هررررررچی شمردیم و گفتیم ،عاغا نشد که نشد رو پنج نفر ثابت به توافق برسیم :| :))))))

یعنی بار علمی دینی خانواده پدریم به حدی غنیه که ...... :دی  بزارید آبروی خانواده حفظ بشه ،چه اصراریه به دونستن قدر و مقدارش حالا،والاع :)))

 

حالا اویس رو که بیخیال بشیم آمــــــــــا نوادگان سلیمون که بودند و چه کردند؟ :دی

امروز ما جمیع نوادگان بودیم وحسرت پیست و حیاط :))

 

اول یه پانوراما از پیست داشته باشین:)

 

پانوراما
 

اینم سیاوش

سیا

اینم من و بخشی از نوادگان

توکا و دوستان

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۰۲:۵۲
حدیث

کیک تولد پختم برای دختر خاله ام :D

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۷:۲۹
حدیث

چرا من باید تمام دیشب خواب جعفرپناهی رو ببینم با وجودی که حتی یک بار یکی از فیلمهاشو هم ندیدم0.o تمام دیشششب :|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۰۲:۴۲
حدیث