Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

قانون بویل چی میگه؟ خب قانون بویل میگه حجم با فشار رابطه ی عکس داره تو مایعات و گازها! و خب من نمی دونستم که از قانون بویل توی روانشسناسی به طور استعاره ای استفاده می کنن! اونم به این طریق که کوچکترین اضطراب ها و دل مشغولی ها می تونن کم کم حجم عظیمی از فشارها و مشکلات روحی رو به وجود بیارن! 

پس از این به بعد اگر اشخاصی با کوله باری از مشکلات ریز و درشت توی زندگیشون به مشکلات شما فقط چون به اندازه ی مشکلات خودشون بزرگ نیست, خندیدند و از همدردی با شما سر باز زدند, کافیه قانون بویل رو بهشون یادآور بشید! 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۳۵
حدیث

چهارشنبه که فردا باشه رو مرخصی گرفتم که با پگاه بریم بیرون, برای پگاه کار پیش اومد و خلاصه من موندم و یه مرخصی و هییییچ برنامه ای :/ بعد اولش اومدم برم مرخصیمو لغو کنم, بعد دیدم خب چه کاریه حالا که موافقت شده باهاش! بعد گفتم می خوابم, بعد دیدم تو این چند وقته کم نخوابیدم والاع! بعد گفتم خودم میرم بیرون و سینما و اینا, بعد باز نشد! دیگه سرتونو درد نیارم اینقد هی برنامه چیدم و عوض کردم تا سر شبی مامان سه قلوها زنگ زد گفت واسه فردا پرستار بچه لازم داره! هیچی دیگه میرم مرخصیمو با سه قلوها بگذرونم :دی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۷ ، ۰۲:۰۹
حدیث

مامانم وایمیسه جلوم از خواستگاره میگه درحالیکه من پای لپ تاپ نشستم و مشغول ری واچ (از ابتدا دوباره تماشا کردن) یکی از بهترررین سریال های زندگیم Greys Anatomy ام و سعی می کنم بین حرف های دریک که از یه گوش از هندزفریم می شنوم و حرف های مامان که از گوش آزادم می شنوم, روی حرف های دریک تمرکز کنم, تااااا اونجاییکه مامان می رسه به اینکه خواستگاره خواهرزاده ی آقای فرامرزیه! و من نه دیگه می شنوم دریک چی میگه و نه مامان! یهو پرت میشم به سوم دبیرستان و آقای فرامرزی و اون یکشنبه, سه شنبه های حسابان, هندسه, جبر که معلم هرسه تاش هم آقای فرامرزی بود! یاد این میفتم که زنگ اول درحالی حسابان رو شروع می کردیم که آقای فرامرزی خودشو فرامرزی 1 معرفی می کرد و زنگ دوم هندسه رو با فرامرزی 2 و زنگ سوم جبر رو با فرامرزی 3 شروع می کردیم! وقت هایی که از سه باررر فرامرزی توی یک روز و 6 باررر فرامرزی توی یک هفته خسته می شدیم, گاهی تو غالب فرامرزی 1 از فرامرزی 2 و یا فرامزی 3 بد می گفت! و یا به عنوان فرامرزی 2 از از 1 و 3 و ..... 

بعد یاد اون روزی افتادم که تازه می خواست بهمون "حد" رو توی حسابان درس بده! من حد رو بلد بودم! یادمه کلییییی طولش داد و کش داد و توضیح داد! من ریاضی رو هیچ وقت با توضیح دوست نداشتم! ریاضی واسه من همیشه عمل بود و مسئله! یادمه کلافه بودم, اینقدررر که ثانیه ای یه بار کلافگیمو نشون می دادم! فرامرزی 1 هر بار کلافگی منو می دید و باز ادامه می داد! همچنان مامان و دریک همزمان داشتن توی هر کدوم از گوش هام حرف می زدن که من از گذشتن یهویی تمام این خاطرات از جلوی چشمهام رسیدم به وقت هایی که خودم الان به عنوان یه معلم وایمیسم جلوی حسین و وقتی همه چیز رو بلده و من همچنان همه چیز رو از اول میگم چون بقیه بلد نیستن و حسین کلافه میشه و کلافگیشو قایم نمی کنه و غر می زنه, که گاهی خودمو کنترل می کنم و چیزی نمیگم ولی بیشتر وقت ها توبیخ طوری و طلبکار طوری بهش میگم اجازه ی کلافه شدن نداره! خودمو توی حسین دیدم! 

و بعد از اون لحظه به خودم و حسین قول دادم دیگه هیچ وقت از کلافه شدن های حسین کلافه نمیشم! هیچ وقت!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۰۲:۳۷
حدیث

جدیدا آدم هایی ابراز آشنایی می کنن که من در حد چند ثانیه که سهله, در حد ساعت ها و روزهای بعد هم, فکر کردن یادم نمیاد این آدم ها کین:| 

اون از اون روزی که توی ایستگاه اتوبوس وایساده بودم و اتوبوسی که من منتظرش نبودم اومد توی ایستگاه وایساد و همینکه نگاهم به ته اتوبوس رسید دیدم یه دختری داره در حد خودزنی و چطوری بالا پایین پریدن واسم دست تکون میده! من عین خیار یخ زده هر چی نگاهش کردم نشناختمش و اون همچنان به ابراز وجود ادامه داد تا اتوبوس ایستگاه رو ترک کرد :| 

الانم که اکانت "بی خیال حرف دل " بهم دایرکت داده که مهرناز ه!! همین فقط گفته مهرناز! و من به جرئت می تونم بگم حتی یه دونه مهرناز توی زندگیم نمیشناختم و نمیشناسم :| حوصله هم ندارم بهش جواب بدم که خب کدوم مهرناز! به هرحال من مهرنازی نمی شناسم.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۷ ، ۰۵:۱۷
حدیث

دیدین توی این فیلم ها وقتی یکی قراره بین موندن تسلیم شدن ضعیف بودن و ترسیدن از آینده و انتخاب کردن راحت ترین گزینه و ازون ور تسلیم نشدن و شجاع بودن و پای آرزوهاش موندن و جنگیدن واسه چیزی که می خواد یکی رو انتخاب کنه! چقدر هیچ کس نمی تونه قبول کنه چرا اون آدم توی فیلم نمی خواد قوی باشه! نمی خواد ریسک کنه! چقدر همه انتظار داریم که اون آدم فقط باید صبور باشه چون به دو ساعت نرسیده اون آدم ته فیلم به همه ی چیزهایی که می خواد می رسه و می فهمه که ارزششو داشت بجنگه و تسلیم نشه!

بعد دیدین توی زندگی واقعی چقدر همه دم دستی ترین گزینه رو انتخاب می کنیم! چقدر هیچ وقت ریسک نمی کنیم! چقدر به فشارهای اطرافیان توجه می کنیم! چقدر دنبال اینیم که زندگیمون هرچه سریعتر یه جنبه ی بیرونی معقول از دید اطرافیانمون هم پیدا کنه ....

توی زندگی واقعی اونایی که بیشتر می خوان اصلا کول و باحال نیستن! توی زندگی واقعی اوناییکه متفاوتن و نمی خوان مثه باقی آدم ها دم دستی ترین هارو انتخاب کنن اونان که همیشه شکست خورده ان! توی زندگی واقعی تو نمی دونی آرزوهات آیا درستن یا نه! تو نمی دونی! تو هیچی نمی دونی! تو تنهایی! تو افسرده ای! تو مچاله ای! توی زندگی واقعی تو نه تسلیم میشی و نه می جنگی! به خودت میای می بینی وایسادی یه جایی وسط دو راهی و اینقدر وایمیسی که یه روز میرسه که دیگه واسه رسیدن به آرزوهات دیگه وقتی نداری! پس بدون اینکه خودت انتخاب کنی و شجاعتی به خرج داده باشی! یکی از راه ها از جلوت برداشته میشه و تو می مونی و همون راهی که همه از همون اول سرشونو انداختن پایین و بدون قیل و قال انتخابش کردن!


دریافت
توضیحات: بشنویم

می دونین راجع به این آهنگه توی ویکیپیدیا نوشته شده که:

an introspective yet confessional tale about learning to handle everyday challenges — and remembering to take time to breathe

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۲۰
حدیث

عید فقط بچگی ها خوش می گذشت و ذوق داشت! الان بیشتر برام عجیبه فقط! و اینکه گاهی باعث میشه تن به سختی های بدی که از یه آدم عاقل برنمیاد! یعنی نباید سر بزنه! و تو اسفند که میشه یهو خودتو با کلی ادعای عقل و شعور  تو شرایطی پیدا می کنی که شرمنده میشی از اینکه چرا در برابرش مقاومت نکردی!! 

اسفند و حال و هوای آدم ها, توی اسفند عجیبه! تلاش آدم ها توی اسفند عجیبه! هدف های آدم ها و دغدغه ها توی اسفند عجیبه! میزان سختی که آدم ها خود خواسته به خودشون توی اسفند میدن عجیبه! اینکه به جای خرید توی باقی 11 ماه سال, میذارن عدل همین یک ماه خرید می کنن چون معتقدن جنس جدید نیومده! و اصلا هم مهم نیست براشون چقدر پول الکی پای جنس هایی میدن که فقط به خاطر اسم عید کلی بی انصافانه و غیر منطقی قیمت هاشون زیاد شده! که روزها و ساعت ها می چرخن و می گردن چون مثلا امسال دلشون خواسته تیپ نقره ای خاکستری بزنن پس هر طور شده تمام اقلام با این المان باید جور بشه, حتی از زیر سنگ! برام عجیبه هنوز توی این گرونی و توی این روزها هستن آدم های گنده ای که باید از فرق سر تا نوک پاشون رو نو کنن, چون از بچگی اینجوری بوده عید واسشون! 

و عجیبن آدم هایی که توی این سرما فرش میشورن, توی این شلوغی و سمبل کاری فرش شویی ها, میذارن و فرش هاشونو این موقع میفرستن قالیشویی!! خسسسسته ان و داغون ولی از سقف تا کف خونه رو میشورن! ماه پیش کلی نوبت فیزیوتراپی داشتن, ولی انگار نه انگار, با نیت نابودی خودشون باید خونه اشون به طرز عجیب و خودآزار گونه ای شسته بشه و گردگیری بشه! 

واقعا چرا؟ این اسفند چی داره که آدم ها اینجوری از خود بی خود میشن! 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۰۲:۴۵
حدیث

اینو شنیدین که میگن آدم ها می تونن وسط شلوغ ترین جمع ها و گروه های چند نفره هم احساس تنهایی کنن؟! خب این دقیقا من هستم! بعد از سال ها دوری از همه ی دوست های نزدیک, بعد از حتی عادت کردن به تنهایی سبنما رفتن, کافه رفتن و خرید رفتن و پیاده روی کردن و باشگاه و استخر رفتن بدون حس کردن ذره ای تنهایی! الان توی جمع آدم ها که قرار می گیرم, توی یه کافه روبروی دوستی وقتی میشینم, هزار برابر گاهی بیشتر احساس تنهایی شده بکنم! 

من می تونم روزهاااا تنها باشم ولی ته دلم ذره ای غصه نشینه! ولی یه روز برم با دوستی بیرون و دو ساعت بشینیم رو به روی هم و با هم راه بریم و من هر بار داستان هایی که شروع می کنم تا تعریف کنم, نصفه بمونن و توی دو ساعت بشماری ده تا حرف هم به زور بزنم چون هر بار متوجه بشم طرف مقابل فقط دوست داره حرف بزنه و هررر چیزی رو از سیرررر تا پیازش تعریف کنه, بدون اینکه بخواد متقابلا خودش هم دقایقی گوش بشه و بشنوه .... 

من دلم بیرون رفتن هام با پگاه رو می خواد! زودتر سر پگاه رو خلوت کن لدفن خدا! من از اینهمه حرف نزدن و هیچی برای کسی تعریف نکردن خفه شدم *___*

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۱۹
حدیث

هر وقت معلم زبان شدید یا اگر شدید یا اگر معلم زبانی را می شناسید به نظرم بهش بگویید برای یاد دادن یک زبان جدید به کسی چیزی را اجبار نکنید؛ مثل معلم های عهد عتیق با چوب و خط کش تکالیف زبان آموزها را چک نکیند؛ تا قیام قیامت هم که شد به زبان آموزانتان برای انجام تکلیفی تا مرحله ی درست و کامل تایم و زمان بدهید؛ خلاصه اش که برای استفاده از گوشی و تکلیف و غیبت و دیرکرد و آدامس و خوراکی خوردن تا دلتان می خواهد انعطاف داشته باشید  ولی فقط سفت و سخت بایستید و بگویید تنها زبانی که ما باید با آن مکالمه کنیم و حرف بزنیم زبانیست که داریم یاد می گیریم. از این یکی فقط کوتاه نیایید! عوضش هر جمله ی دست و پا شکسته ای را بپذبرید و با تک حرفی ترین جمله ها هم منظور بچه هایتان را بفهمید :)


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۲۹
حدیث