Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

یادتونه گفته بودم توی اولین روز از ترم، با یه نگاه به لیست کلاس هام اسم دختری به چشمم خورد، که همین دو سه روز قبلش به مامانم گفته بودم اینقدرر ازش بدم میاد که نگو؟! یادتونه؟!

ولی الان نه اینکه حالا عاشق سینه چاک وجنات و سکناتش شده باشم،نه!! ولی خب فهمیدم که چه بچه ی خوبیه، خیلیم اتفاقا زبانش خوبه! و هر جلسه هی می بینم چقدر الکی و بیخود و بی جهت نسبت بهش گارد داشتم در حالیکه چیزی برای گارد گرفتن  واقعا وجود نداره :|

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۷ ، ۲۳:۲۷
حدیث

پنج شنبه پر از انتظار برای چیزهای خوبه! انتظار دیدن سه قلوها! انتظار تموم شدن هفته کاری و یه خواااب بدون محدودیت و آلارم ببدار باش! با طعم یکی دو اپیزود سریال! 

ولی جمعه! اولش با ته مزه ی خوبی که از ذوق و انتظار های پنج شنبه به جا مونده خوبه, ولی تهش که رنگ و مزه ی شنبه رو بیشتر و بیشتر به خودش می گیره, تلخ تر و گند تر میشه! 

بعد از مدت هااا دوباره طعم بیخوابی رو دارم می چشم! یه دلشوره ی گند و مزخرف هم این وسط به دلم افتاده! 

هفته ی آخر ترم (هفته ی پیش رو) حس دور آخر مسابقه ی دو رو انگار داشته باشه, مدام با خودت تکرار می کنی طاقت بیار. فقط یه کم دیگه مونده! طاقت بیار! 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۷ ، ۰۳:۳۹
حدیث

احساس و اشتیاق و باورم رو به وبلاگ نویسی از دست دادم!! به نظرتون خوب میشم؟ 


۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۷ ، ۲۱:۰۵
حدیث

کسی هست که اطلاعات دقیق از امتحان EPT داشته باشه و یا حتی تجربه ی شرکت در این آزمون؟ 

ممنون میشم بگید اگر که چیزی می دونید :)

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۷ ، ۲۲:۳۳
حدیث

+راز موفقیتتون در 4 ساعت توی اتوبوس خانم و ساکت و آروم نشستن چیه؟ واقعا چیه خب؟ :|

من نمی تونم خب *__* 

بغلیمو قششنگ معلومه کلافه کردم(توی اتوبوس)

++ چرا هیچ وقت یادم نمیره همیشه می گفتی بعد از بستنی , فقط آب می چسبه.

+++ در راستای عنوان بگم که: هندزفری صندلی بغلیمه که صداش داره میاد :| 

++++پرونده ی دومین تهران نیز یک ساعتی دیگه مونده که بسته بشه! اینبار رو میشه حتی اولین سفر مستقل هم به حساب آوورد :) 

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۳
حدیث

+ هفته ی قبل من و مامانم تو خیابون از کنار یک خانواده گذشتیم و بعد از سلام و احوالپرسی و عبور! به مامانم گفتم اینقد از این دختره بدم میااااااد که نگو! 

حالا این هفته با اولین نکاه به لیست کلاس هام, حدس می زنید چی دیدم؟ 

بله درست حدس زدید, دیدم همون دختره شاگردمه :|

اومدم خونه به مامانم که گفتم کلی بهم خندید:||


++ توی خیابون یکی از شاگردهامو دیدم, حواسش به من نبود! صداش کردم چطوری محمدحسین! میگه سلام ولی من محمدامینم :| 

می خواستم بگم حالا هررر چی! همینکه قیافه اتو تشخیص دادم, خودش کلیه :| تو کلاسشون 13 نفرن, بعد اسماشون یا محمد جواد یا محمد علی یا محمدحسین یا محمدمهدی یا محمدامین :|||


+++ یه بچه هست (که خدا رو شکر شاگرد من نیست) با گریه میارنش کلاس زبان!! یعنی اون جلسه گریه, گریه که من نمیرم بشینم سر کلاس و از باباش جدا نمیشد! حدس می زنید چه شد؟؟ هیچی بچه و باباش با هم نشستن سر کلاس :| 

نکنید با بچه هاتون از اینکارا! به خدا واجب نیست بفرستید بچه های کوچولوتونو کلاس زبان -__-

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۵:۰۵
حدیث

+خوابم نمی بره! و مطمئنم تا صبح همچنان خوابم نخواهد برد! درحالیکه فردا اولین روز کاری بعد از تعطیلات و شروع ترم جدیده! توی اینستاگرام همینجوری داشتم الکی می چرخیدم از زور بیکاری , سرکی توی قسمت فعالیت های دوستان کشیدم! یکی از همکارها همین سه ثانیه پیش چند تا عکس لایک کرده بود! به شششدت خوشحال شدم فقط خودم نیستم فردا با بدبختی می خوام صبح پاشم برم سر کلاس :دی [آیکون خبیث درون] 


+چند روز پیش یادتونه یه پست نوشتم؟ که ولی فردای روز انتشار, پیش نویس شد! همون که گفته بودم به خاطر چند تا حرف از جانب من, دوستم انصراف داده و زده زیر همه چیز!! 

لحن پیام هاش همه تلخ بود! یه جوری که تو هم برو به درک! برای یک روز ناراحت بودم! برای یک روز واقعا می خواستم همونجوری که خودش می خواد لج کنم و برم که برم! ولی نمی دونم چی شد, ترسیدم! ترسیدم نکنه بازم این کارها و حرف هاش ناشی از یه فشار عصبی بزرگ باشه و داره طبق عادت آدم هارو از خودش دور می کنه چون دیگه زورش به جایی نمی رسه! 

دوباره بهش پیام دادم! ِگفتم لاقل بیا ببینمت! بیا باهات حرف بزنم! و اومد! و اومد و گفت و گفت و گفت و گفت ! 4 ساعت فقط شنیدم! چقدر احمق بودم که واقعا فکر میکردم همچون دلیل مسخره ای پشت جا زدنش باید باشه! چه خوب که اصرار کردم تا ببینمش.

وقتی تصمیم می گیرید بعضی آدم ها رو به زندگیتون راه بدید, وقتی مطمئن شدید! پس مثل خواهرتون, مثل برادرتون, مثل مامان و باباتون دوسشون داشته باشید! حتی توی تلخ ترین روزهاشون و تلخ ترین شکل رفتارشون و تلخ ترین لحن حرف هاشون, همچنان کنارشون بمونید.


+ملی و راه های نرفته اش رو هیچ وقت نبینید! 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۷ ، ۰۳:۴۶
حدیث