Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

هووچ درگیر دو ترم تابستانی و روزی هشت ساعت کلاس و هر ترم 60 دانش آموز و جمعا دو ماه و دو هفته و 260 ساعت کلاس و 120 دانش آموز :دی

اینقدرررررر که اتفاقات بووود این مدت, می شد خوراک کلی پست باشن ولی چون جنازه ام فقط به خونه می رسید و از ته مونده های انرژی همون جنازه هم مجبور به استفاده برای نوشتن طرح ها و برنامه های کلاس های فردای اون روز , بودم واقعا وبلاگ دیگه به یک حاشیه ی دووور فرستاده شد, جوریکه حتی پست هاتونم نمی تونستم بخونم! 

و فردا بالاخره پایانیست بر این ترم های تابستونی و یک هفته تعطیلات و نفسسسی راحت اگر بشود به امید خدا...

در زیر هم مشروحی از اخبار و حواشی این دو ترم, اگر دوست دارید بدونید که چه خبر بوده :دی

+ از یکی از دانش آموزهای ترم قبلم که استاااااد ربط دادن کلمات در حد ربط گ...ز با شقیقه به هم بود به عنوان مترادف و حتی با سند و مدرک و دیکشنری هم باز فکر می کرد من نمی خوام اعتراف کنم که داره درست میگه چون می خوام ضایعش کنم و یه جورایی بهش بگم ازش بلدترم! و عموما هم من باااید ازش بلدتر باشم چون خیر سرم من معلمم و اون شاگرد :// ولی خب بیشتر مسئله ی اون بود که می خواست ثابت کنه از من بلدتره, فقط نمی دونم چرا یه جمله هم بلد نبود انگلیسی رو بدون غلط حرف بزنه و یا یه خط رایتینگ با معنی بنویسه :| فقط فست دیکشنری رو حفظ بود نامبرده با ادعای خدایی که سووت از مغزت بلند می کرد , (ولی خب بادشو بالاخره خوابوندم :دی)


+دیگه از یکی از شاگردهای شیش ساله ی آموزشگاه که یه روز با موهای مشکیش مثل همیشه رفت خونه ولی جلسه ی بعدی که برگشت موهاشو زرد قناری رنگ کرده بودن و خدا شاهده که هنوز هم که دیگه بالاخره به موهای زرد قناریش عادت کردیم حتی با وجود تضاد وحشتناکی که با قیافه ی بچه گونه اش داره, نفهمیدیم چرا خانواده اش موهای یه بچه شیش ساله رو رنگ کردن, اونم زرد قناری :|| 


+ از کلاسی که متشکل از هشت تا نره غول بود که سه تا از بی تربیت ترین و چاله میدونی ترین نوجوون هایی که خدا نصیب دشمن آدم نکنه رو در خودش جای داده بود! از دعواها و آمپر چسبوندن های هررر جلسه ای من!! از عزا گرفتن های هررر جلسه ای قبل از رفتن سر کلاس تاااا امروز که فهمیدم همین سه تا بیشعور دیگه ترم بعد ثبت نام نخواهند کرد و یک نفس راحت کشیدم *__* 


+ از کلاسی که ترم پیش که تحویلشون گرفتم کاااامل فارسی بودن, که تا این ترم به سی درصد فارسی رسوندمشون :دی 


+از شاگردهایی خوبی هم که گاهی وقت ها تلاش و پشتکارشون وسط انبوهی از اون بچه های بی انگیزه ی الکی وقت و پول حروم کن , بهت انرژی میداد که ناامید نشی و به خاطر اونا هم که شده ادامه بدی! 

از اون یکیشون که موضوع رایتینگشون انتخاب یه سلبریتی و .... بود ولی یه دانشمند انتخاب کرده بود به جاش ^__^

از اون یکی که بعد از فقط حرف های تو از جلسه بعد دفترچه ی معانی انگلیسی به فارسیش رو انداخت دور و با یه دفترچه ی نو با رویکرد جاست انگلیش تو انگلیش سر کلاس حاضر شد:) 

یا وقتی که از برگه های نامرتب و زشتی که توش بهم رایتینگ تحویل میدادن به تنگ اومدم و گفتم دیگه از جلسه ی بعد محاله رایتینگ کثیف و زشتی رو تحویل بگیرم! که از بعدش فقط برگه های آچار و حاشیه رنگ شده و طراحی شده و کاغذهای رنگی رنگی بود که تحویل گرفتم :دی


+از کلاس های دیسکاشنی که پایه گذاری نمودم و بالاخره از نیمه ی دوم مرداد به بعد هر هفته تشکیل شد و تونستیم 5 هفته فیکس داشته باشیم با همکارها! 


+از لباس فرمی که بالاخره صدامو بردم بالا و گفتم خیلی زشته و من نمی تونم بپوشمش :دی و دیگه هم نپوشیدمش :))


+ از همکارهای جدیدی که اومدن ولی خب دووم نیاوردن و رفتن :دی 

+ از اضافه حقوقی که باهاش موافقت شد :) 


+ و از تمام روزهایی که برق می رفت و ما با کلاس هایی تماما هوشمند و الکتریکی بدون برق یک تخته ی ساده هم نداشتیم :| از روووزهای گرمی که هر روز رفتیم و بدون برق سر کردیم! از سوتی هایی که در لیست کلاسی ام پیدا شد :دی و یک عاااااامه چیزهای دیگه که بماند بعدها اگه عمر و حوصله ای بود به عنوان تورقی بر ترم های تابستان 97 شاید پست شدن :دی




۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۴۶
حدیث
هر وقت دلم می گیره, تازه می فهمم چقدرررر تنهام! چقدررر بلد نیستم و نبودم آدمی باشم که بتونم یکی رو کنارم داشته باشم! تازه می فهمم بعد از بیست و پنج سال عمر چقدر نتونستم با یه نفر از مامان و بابا و داداش گرفته تا دوست و همکار و همکلاسی و .... صمیمیی باشم به معنی تمام کلمه! من واقعا هیییچ کسی رو ندارم که باهاش صمیمی باشم نه به این خاطر که آدم های اطرافم نخواسته باشن و نخوان درحالیکه من خواسته باشم!! برای اینکه هیچ وقت به کسی اجازه ندادم نزدیک بشه! همیشه همه رو توی یه فاصله ی مشخص از صمیمیت نگه داشتم! 
و مطمئنم که هیچ وقت هم به کسی اجازه نمی دم همچنان نزدیک بشه! چون واقعا بلد نیستم و نمی تونم باهاش کنار بیام! ولی بعضی وقت ها, سر کردن با یه حس عمیییق تنهایی خیلی سخت می گذره! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۱۵
حدیث