Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

اونجایی که شاگرد های دختر و پسرم, کلاسشون مختلط میشه و شروع می کنن به ریز ریز خندیدن و تیکه پروندن و ... و منم که باید سکان رو به دست بگیرم و جو رو معمولی کنم, می فهمم هی دل غافل چه مامان بزرگی شدم واسه خودم! یا اونجا که مهربان برام تعریف می کنه نزدیک بوده با دوست پسرش بگیرنشون! وقتی به زور جلوی خودمو میگیرم هرچیزی بهش بگم الا نصیحت, می بینم ای دل غافل منی که خودم تو روابط عشقی و احساسی صد به هیچ از همه ی آدم های نرمال عقب ترم و تو دسته گل به آب دادن عوضش اول, شده محرم اسرار یه نووجون! وقتی محمد و علی و بنیامین دارن از قسمت های اول فصل اول گیم آو ثرونز و بد بودنش و صحنه هاش میگن و من خودمو می زنم به اون راه که من نمی شنوم چی میگید شماها! وقتی علی میگه خارجی ها کافرن و زندگی هاشون کثیفه و فلان! من با اینکه خنده ام گرفته ولی خودمو کنترل می کنم! اونجا که خانم دلشاد و فریده با سی و خورده ای سال میان سراغ من که چرا سارا جوابشونو توی تلگرام نمیده! اونجایی که ثنا هر بار منو توی خیابون می بینه بدو بدو میاد بغلم می کنه! اونجایی که هانیه هر بار ته برگه های امتحانش میگه آی لاو یو! 

همه ی این وقت ها می بینم که ذره ذره چقدر هر کدومشون توی دلم یه جایی باز کردن! حس مادر بودن و گاهی حتی مادربزرگ بودن می کنم! حس خوبیه که توی یه چیزی برای عده ای حکم مرجع تقلید و بت پیدا کنی و حرفت و رفتارت بشه براشون حجت 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۰
حدیث

یکی از معضلات زندگی حال حاضر من شاید این باشه که یادم میره منم الان جزئی از آدم بزرگ ها محسوب میشم! یادم میره که بقیه هم به همین چشم بهم نگاه می کنن! گاهی وقت ها فکر می کنم همچنان همون بچه ایم که می تونه از زیر بار مسئولیت هاش شونه خالی کنه و یا سهل انگاری هاش جدی گرفته نشه چون فقط یه بچه است! یا اگه بگه یادش رفت بقیه بتونن قبول کنن و بذارن به حساب همچنان بچگی هاش! 

این معضل توی محل کار می تونه بغرنج تر بشه حتی! که توقع داشته باشی مدیرت هر بار بگذره از ریزه مسائل هایی که پیش میاد چون خب به هر حال تو یادت رفته بوده و پیش اومده بوده :/ 

هشتگ بزنید: #معضل_تمامی_بچه_های_ایرانی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۱۱
حدیث

بدترین فاز و حالت توی هر چیزی اینه که آدم به مرحله ی "خب که چی؟" برسه و هر چی جوانب یک چیزی رو بالا و پایین کنه, نتونه هدف از انجام و یا ادامه ی اون کار و مسیر رو پیدا کنه! "خب که چی؟" فاز امسال من نسبت به روزه گرفتنه! هر چی همه چیز رو بالا پایین می کنم اندازه سر سوزن دلیل و عدله نمی تونم واسه خودم پیدا کنم که باید روزه بگیرم! فکر کنم امسال رو ما قسمت نیست مهمون خدا بشیم! بعد قسمت عجیبش واسه خودم  اینجاست که احساس راحتی می کنم از تصمیمم :/


+میام کامنت های پست قبلم جواب میدم سر فرصت :*

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۴۱
حدیث
نمی دونم شما هم از اون دسته از آدم ها هستید که دلتون می خواد برگردید به همون وقت ها که بجه بودید! تا بزرگترین دغدغه هاتون دوباره میشد همون دغدغه های بچگیتون؟! 
خب من از این دسته نیستم و حقیقتا هم هیچ وقت این دسته از آدم ها رو درک نکردم, چون بچگی های من و دغدغه هاش هیچ وقت بچگونه و کم نبود! دنیا واسه من و از دید منِ کودکیم خیلی پر استرس و پر تنش بود همیشه! من توی بچگیم به شدت فاکت آپ و داغون بودم و با هزار و یک کمبود مهارت های اجتماعی دست و پنجه نرم می کردم و حتی یه سلام دادن هم برام چیز مرگ بار و ترسناکی بود یه دوره ای از زندگیم! خلاصه که غرض از پست اصلا این نبود که بیام بگم من بچگیم چه چیز داغونی بودم! بلکه اومدم بگم من هیچ وقت برای هیچ قسمت از بچگیم دلم تنگ نمیشه, جز اون وقت هایی که جمعه به جمعه می رفتیم بیرون! 
این روزها حتی یه جمعه بیرون رفتن هم زهرمارمون میشه تهش! اصلا هیچ کدوم از بیرون رفتن های دسته جمعیمون مزه ی سال های قبل رو نمیده! امروز تماااااااام مدت با حسرت یاد تک تک جمعه هایی کردم که دسته جمعی می رفتیم و بدون هیچ اتفاق خارق العاده ای فقط خیلی ساده خوش می گذشت. 
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۵۶
حدیث

هضم بعضی کلمه ها و بعضی اتفاق ها خیلی سخته! اصلا یه جورین که هضم نمیشه و همونجوری قلمبه می مونن وسط زمین و هوا! هر از گاهی قطره اشکی از گوشه ی چشمهام می غلته میاد پایین! ولی قلمبگی گلوم درست نمیشه! سلیمون و سرطان با هم و کنار هم هضمش خیلی سخته! انقدر که از ساعت ده شب دوم اردیبهشت 98 انگار ساعت ها و لحظه ها یه جور دیگه ای شدن! سلیمون شاید 90 سالش باشه ولی همین هفته ی پیش که بعد از عمل به هوش نمیومد, همین هفته ی پیش که برای چند ساعت هگه فکر کردن همه چی تموم شد, همبن هفته ی پیش همه فهمیدن هر چند سلیمون 90 سالشه ولی هیشکی آماده نیست که یه روز سلیمون نباشه! بابا آرومه ولی! نمی دونم شاید این فقط یه اسم ترسناک بیشتر نباشه! ولی من آماده نیستم ... من حرف هاشونو دوست ندارم.... من راحت قبول کردناشونو دوست ندارم .... من راه حل هاشونو دوست ندارم ....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۱۸
حدیث

*تا قبل از اومدن فصل جدید گات, برای من پنج شنبه شب ها دوست داشتنی بود و برای اومدنش انگیزه داشتم, چون هر قسمت جدید از فصل پونزدهم گریز آناتومی پنج شنبه شب ها ریلیز میشه! حتی با اینکه سریال مثل فصل های قبل تر و قدیمی ترش خوب و با کیفیت و پر ماجرا نیست ولی بازم من پنج شنبه ها که شب میشه, کلی کیف می کنم یه اپیزود جدید دارم دانلود کنم :دی و حالا هم که دوشنبه ها و گات ^_^ من ظهر که دیگه از آموزشگاه میام, فیلم رو میزنم رو دانلود و میشبنم به تماشاش( الان اپیزود دوم رو زدم روی دانلود و اومدم این پست رو بنویسم تا قسمت دو حاضر بشه :دی)  خلاصه که خدایا این چشم انتظاری های هفتگی و شیرین رو از ما نگیر :)

** از هزاران ویدئویی که توی اینستاگرامت و پیج های مختلف وجود داره و پست شده, وقتی توی یک جمع خانوادگی نشستی و گوشیت دستته, دست تو میتونه یکهو بزنه روی پخش صدای هررر ویدئویی ولی از شانس, دستت میخوره و اونی رو که نباید یهو صدا دار می کنه :/ همون که راجع به باکرگی و تنگ کردن و.ا.ژ.ن و این چیزهاست :|||||||| 

*** به قصد نوشتن پست گه اومدم یه مورد سومی هم یادمه می خواستم ازش بنویسم ولی الان یادم نمیاد چی بوده :/

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۶
حدیث