Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

آدم ها عجیبن! بهت بی احترامی می کنن, طعنه و کنایه می زنن! تو جوابی نمیدی تا بلکه بدونن علاقه ای به شنیدن حرف هایی از این جنسشون نداری! ولی نه تنها متوجه نمیشن, بلکه قویتر ادامه میدن! در نهایت تو وارد عمل میشی! یا با عصبانیت یا با جدیت و یا با تهدید و صدای بلند ازشون میخوای که خفه بشن! بعد چشم هاشون پر از اشک میشه! بعد تو آدم بده میشی! بعد تو محکوم میشی که ادب و احترام رو رعایت نمی کنی! 

قبلن من توی این مرحله کم می آووردم! یا یه جورایی در برابر این استدلال ها عقب می نشستم! ولی الان در برابر هر اشکی و در برابر هر اعتراضی به لحن و صدام, بلندتر به اون شخص یادآور میشم که چرا و به چه دلیل صدای من الان تا این حد بالا رفته! آدم ها از عجیب هم یه چیزی اونور تر هستن! همگی یه مشت آدم بزرگ نابالغ و خودخواه و بدون آداب اجتماعی و با یه عالمه عقده های درونیم که تشکیل جامعه دادیم! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۸ ، ۱۰:۴۶
حدیث

قبلنا یعنی وقتی بچه بودیم عاشق این بودیم که زودتر دی بشه و بعدش هم زودتر بهمن بشه و بعد هم اسفند و در نهایت عید :)حتی یادمه از نیمه های بهمن ماه شروع می کردیم گوشه ی تخته روزشمار می زدیم که فلان روز مانده تا آزادی:دی

ولی الان, اینقدر سریع گذشتن روزها و ماهها, بیشتر هراس آوره! که چقدر الکی الکی پاییز هم تموم شد و تا چشم به هم بزنیم 98 هم به سر رسیده!!

 

+خواستم قالب رو زمستونی کنم ولی دلم نیومد امسال قالب پاییزی به تن وبلاگ نکرده وارد زمستونش کنمو لذا در این واپسین روزهای باقیمونده از پاییز, حتی شده اسمی و فقط روی تقویم! یه کم پاییز رو حس کنیم تا بریم وارد زمستون بشیم :)

++ اینکه چرا اصلا تعویض قالب این همه به تعویق افتاد, سوال خوبیه که بهتره از محضر گشادیسم پرسیده بشه :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۸ ، ۲۳:۲۲
حدیث

برای من قضیه اینطوره که کارم رو دوست دارم ولی دلم می خواد بتونم بیشتر پول دربیارم ازش که فعلا ثابت مونده! تا ببینم در آینده چه خواهد شد ...

بعضی وقت ها فکر می کنم اگر برعکس بود چی... اگر ازش به اندازه کافی پول درمیاووردم ولی دوستش نداشتم چی .... 

اصلا آیا حاضرم اگر موقعیتش پیش بیاد, کار فعلیمو به خاطر کار دیگه ای که علاقه ای بهش ندارم ولی درآمد خوبی داره ول کنم یا نه!؟ 

چند وقت پیش یک آقایی برای مصاحبه اومده بود! از همدان مهاجرت کرده بودن به این شهر چون به هر حال اینجا صنعتیه و موقعیت شغلی هم بیشتر! انباردار شرکت راه آهن بود با بیمه و مزایا یک چیزی در حدود سه تومن حقوق ماهیانه اش بود! تو همدان 8 سال سابقه ی تدریس زبان داشت, لیسانس آموزش زبان هم داشت! اومده بود ببینه که آیا حقوق و مزایای کار کردن توی آموزشگاه ما اونقدری هست که انبارداری رو ول کنه یا نه! می گفت انبارداری چیزی نیست که براش ساخته شده باشه! تدریس زبان کاریه که فکر می کنه باید انجام بده ولی خب بعد که متوجه شد حقوق و مزایای تدریس تمام وقت چقدر می تونه باشه, دیگه سخنی به زبون نیاوورد ولی خب مشخص بود که اصلا از لحاظ مالی, کار عاقلانه ای نیست که شغل فعلیشو ول کنه! 

بعد از رفتنش غمگین شدم! ازینکه به خاطر پول درآوردن مجبور بود جایی باشه که بهش تعلق نداره! 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۸ ، ۲۳:۴۸
حدیث

توی دو سالی که توی این آموزشگاه بودم شاهد خواستگارهای ریز و درشتی بودم که برای مربی ها و منشی های آموزشگاه پیدا میشد و حتی یک بار یه نفر فکر کرده بود خانم ِ مدیرمون مجرده, که واسه ی اون هم اقدام شده بود :| 

خلاصه می خوام بگم من دو سال از این بازی های کثیف جون سالم به در برده بودم تا امروز, که بالاخره یقه ی خودمم گرفت! بعد خانمه خیلی شیک انگار نه انگار که محل کارت باشه, آموزشگاه باشه! کلاس باشه بعدش! اومده تو, در کلاس رو می بنده و میره سمت صندلی ها که بشینه, که با دیدن صورت علامت سوال من این یه کار رو اقلن نکرد و وایساد مگر من بهش تعارف کنم, که خب منم نکردم و همچنان علامت سوال طور منتظر بودم که میگه می خواستم یه ذره راجع به شخصیتتون برام بگین :| تو دلم گفتم می خوای از اخلاق سگم برات بگم و الانم تا پاچتو نگرفتم برو دنبال کارت! ولی خب نگفتم! عوضش رفتم سمت در و دستگیره رو باز کردم و محترمانه بیرون رو نشونش دادم و گفتم من قصد ازدواج ندارم و لطفا هم توی محیط کارم دیگه مزاحمم نشید! از میمیک و حالات صورتش میشد فهمید که به شدت توی ذوقش خورده و حتی انگار بهش توهین شده! خداحافظی کرد و رفت! 

والاع :| 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۸ ، ۰۰:۱۲
حدیث

امروز بعد از مدت ها دوباره بولت ژورنالم رو باز کردم تا از هفته ی جدید با برنامه ریزی جلو برم! نه از این برنامه های فوق خفن و فشرده! نه! از همون برنامه ریزی های روزی دو یا سه تا تسک رو تیک زدن طوری,  که مثل دو ماه گذشته از لحظه ی کندن لباس هام از تنم به محض از سر کار برگشتن, سرم رو نکنم توی گوشی تا وقتی خوابم ببره! 

جوراب ها مو شستم بعد از مدت ها :/ (پاهای من بو نمی گیره ولی خب دلیل نمیشه من یادم بره جوراب هامو دیر به دیر بشورم *__* ) 

اتاقم رو مرتب کردم! 

قطره های چشمم رو مرتب ریختم! 

کتااااب خوندم :) 

همه ی این کارها رو وقتی کردم که قهر بودم با بقیه! که هنوز از دیشب عصبانی بودم! به نظرم هر بار که دعوا می کنم و هر بار که یه تیکه و یه بخشی از غصه ها و عقده های توی دلم مونده رو داد می زنم انگار سبک تر میشم! 

و حتی بعد از مدت ها سردرگمی برای رفتن از محیط کار فعلیم به یک آموزشگاه دیگه! بالاخره به یک نتبجه رسیدم و تونستم یک زمان مشخص برای رفتنم در نظر بگیرم! 

دیگه برام مهم نیست تصمیم هام چقدر خودخواهانه می تونن باشن چون تصمیم گرفتم فقط برای خودم زندگی کنم! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۸ ، ۲۳:۵۲
حدیث

چهلم هم اومد و رفت! 

از دست دادن سلیمون اولین از دست دادن جدی زندگی من بود! اولین مجلس ختم و مراسم هفت و مراسم چهلم عمرم رو به عنوان یک صاحب عزا تجربه کردم! 

تمام مدت از سلیمون خجالت می کشیدم فقط! از اینکه با زنده بودن سلیمون و وجود سلیمون کسی احساس غرور نمی کرد, یا اگر می کرد نشون نمی داد! از اینکه همه مون صف می کشیدیم و همه برای دیدنمون میومدن! ولی ما خودمون یادمون می رفت سلیمون 8 ماه توی تختش و گوشه ی اتاقش بیشتر وقت ها تنها بود! از اینکه 40 روز مردها زحمت کشیدن و ریششون رو نزدن و زن ها اصلاح صورت نکردن و همه 40 روز فقط مشکی پوشیدن! اگر نداشتن رفتن خرید لباس مشکی خریدن! هنوز نیومده بودن بدن بی جون سلیمون رو ببرن, یه سری ها در به در دنبال لباس مشکی بودن و زنگ پشت زنگ که فلانی روز تعطیلی بیاد مغازه تا ما بریم لباس مشکی بخریم! ولی برای خود سلیمون سالی یه بار هم یه پیرهن نخریدیم! از اینکه بعد از رفتن سلیمون تمام تلاشمون رو کردیم تا به بقیه ثابت کنیم ما برای بابا و بابابزرگمون چقدر احترام قائلیم ولی یه بار به خودش تلاش نکردیم ثابت کنیم! 

از این به بعد هزاران بار اسم سلیمون رو میاریم و به اینکه باهاش خاطره داشتیم می بالیم! ولی وقتی زنده بود ماهی یه بار هم شاید از خاطره هاش و از خود سلیمون برای کسی چیزی برای تعریف نداشتیم ...

سلیمون ببخش اگه منم جزو همین بقیه بودم...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۸ ، ۲۲:۰۸
حدیث

این جمله رو که من با مدرک فلان و یا بچه ام با مدرک بهمان باید الان بیکار تو خونه باشه رو همه امون از خیلی هااااا هر روز شاید بشنویم! ولی هیچ کدوم از این خیلی هاااااا بهمون نمیگن خودشون و یا بچه اشون به جز اون مدرک آیا مهارتی دارن یا نه! 

آموزشگاه یه منشی مسلط به کار با کامپیوتر لازم داشت! حتی لیسانس مهندسی کامپیوتر هم که اومد با نرم افزارهای آفیس آشنایی نداشت :| خیلی راحت گفت نه خیلی وقته کار نکردم بلد نیستم!!!! آخه مگه میشه!!!! دیگه بقیه رو نگم براتون! آفیس که سهل بود یه کار با کامپیوتر ساده هم بلد نبودن! 

مربی زبان لازم داریم! از تمااااااام متقاضی هایی که میان چه با سابقه قبلی و یا چه بی سابقه در عرض این 5 یا 6 ماه فقط دو نفرشون کامل و مسلط و بدون ایراد توانایی انگلیسی صحبت کردن داشتن! و بدین ترتیب هست که ما هنوز برای بزرگسال موفق به استخدام یه مربی زبان نشدیم -__- 

یا شخص یا اشخاصی هم پیدا میشن که از لحاظ مهارتی و دانش مشکلی ندارن ولی از لحاظ شخصیتی ..... هعییی از این یکی نگم که دلم خونِ .... هعیییی!! همین هفته ی پیش توی این اوضاع بی مربی, سر همین اخلاق و شخصیت و مشکلاتی که برامون پیش اومده بود با دو تا از مربی ها قطع همکاری کردیم! 

خلاصه که اگه از زبون بقیه می شنوین مدرک داریم  ولی کاری نداریم! پای درد و دل ها و دغدغه های فکری این روزهای من اگه بشینید میگم که من برای حداقل 4 نفر موقعیت شغلی سراغ دارم و به 4 نفر حداقل احتیاج مبرم دارم ولی کسی رو نمی تونم پیدا کنم :/ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۸ ، ۱۳:۵۳
حدیث