Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۹ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

تقریبا یک هفته گذشته و من نه به وبلاگ های بقیه سر زدم در این یک هفته، نه کامنت های از قبل دریافت شده رو جواب داده بودم و نه حتی اینجا رو رفرش کرده بودم :دی اگر می پرسید چرا؟ باید بگم که سرگرم بودم، با آدم های جدیدی که پیدا کردم، با گروه جدیدی از آدم ها که دغدغه ی مشترک داریم و حرفم را می فهمند :) 

من در این یکسال اخیر اکثر مواقع تلخ و عصبانی بودم، پر از خشم بودم، افسرده بودم، در حال کلنجار رفتن بودم. همین خلق و خو روی روابطم با آدم ها و خواسته هام از روابطم به شدت تاثیر گذاشته بود. به شدت زودرنج و پرخاشگر و طلبکار شده بودم و خیلی صریح و رک. از همه بدتر فکر کنم همین آخری ها بودن! در جامعه ی ایرانی و روابط ایرانی رک بودن خیلی چیز خوبی نیست و البته به نظر من جنبه هم لازم دارد. به نظرم کسی باید این خصیصه را داشته باشه که اگر رک و پوست کنده حرفی به کسی زد، بعدش دچار عذاب وجدان و آی کاش نگفته بودم و آخ الان یعنی راجع بهم چه فکری کرده و اینها نشود. که من می شدم :| یعنی هم جامعه ی ایرانی و هم خودم گنجایشش را نداشتیم :)) پس فاجعه بود، تمام ماه های اخیر روابط من فاجعه بود. خودم را توضیح می دادم. برای دیگران نبودن و برای خودم بودن را مدام توضیح می دادم. مدام مثل شمسی خانوم ابرو نازک کرده و با چشم و ابرو برای بقیه می گفتم نمی فهمم چرا کسی نمی خواهد قبول کند که بعضی ها برای حد و حدود رابطه هایشان مرز می خواهند تعیین کنند. مدام نقل دهنم این گلایه بود که کسی من را تنها نمی گذارد، که کسی به اینکه من می خواهم تنها باشم احترام نمی گذارد، اینجا حتی پست زدم از نگفته هایم در اینستاگرام، بعد زارت فردا رفتم همه ی نگفته هایم را استوری کردم :))

خلاصه که عدم تعادل در من این مدت به وفور به چشم می خورد و همه ی این عدم تعادل ها ناشی از این بود که یک جایی در درون من حالش خوب نبود. که ساز و کارها مختل شده بودند و من کور شده بودم و مدام تقصیر را به گردن بقیه می انداختم و مدام از بقیه ایراد می گرفتم و مدام از بقیه عصبانی بودم.

اینجا یک معجزه رسید. خیلی نمی خوام قضیه رو دراماتیک کنم و شاید درست نباشه از لفظ معجزه استفاده کنم، ولی خب می خوام بگم چیزی رو پیدا کردم مثل یه آیینه، گروهی از آدم ها که هر بار اومدم حرفی بزنم، چیزی گفتند که انگار یک آیینه بود تا درون خودم رو ببینم و ریشه یابی کنم، بهم ابزار دادن تا خودم مستقل بشم و بشینم ریشه یابی های بیشتری داشته باشم و من روزها نوشتم و کند و کاو کردم و در نهایت تسلیم شدم و پرچم سفید را بالا بردم و گفتم بله درست است که من ضربه می خورم و آدم ها ضربه می زنند ولی چون محکم نیستم و مطمئن نسبت به جایی که هستم، ضربه ها شدیدتر می شوند. ضربه ها رو جذب می کنم. به راه حل نرسیدم ولی دلیل ها را نصفه و نیمه پیدا کردم و همین شد مرهم. همین شد که کمی آرامش رو تجربه کردم، که خشمم خالی و خالی تر شد :)

۴ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۱ ۳۰ دی ۹۹ ، ۲۳:۵۸
حدیث

چه تصوری از کودک درون دارید؟ و وقتی از این اصطلاح استفاده میشه به نظرتون به چه چیزی اشاره داره؟

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۲۳ دی ۹۹ ، ۲۳:۲۶
حدیث

یادتونه یه بار گفتم یکی از تمرین هایی که سعی می کنم انجام بدم اینه که خودم رو کنترل کنم و نرم توی استوری و یا کپشن پست ها حرفی رو غیرمستقیم بگم که مثلا به در گفته باشم تا دیوار بشنوه. چون وقتی نمی تونم برم مستقیم به خود طرف بگم خب چه کاریه غیرمستقیم. و اگر طرف بفهمه و بیاد بگه الان با من بودی، خب اگر نتونم بگم آره و مجبور بشم الکی بگم نه، خب بدتره که. اگر هم بگم آره، و اگه برگرده بگه چرا نیومدی مستقیم به خودم بگی، خب باز چی بگم!! هیچی دیگه. سعی می کنم در برابرش مقاومت کنم. 

الان حکایت این روزها و این مدارس و امتحانات آنلاین شده. بچه هایی از فامیل که خانواده هاشون تا همین چند وقت پیش معتقد بودند که ماهایی که رفتیم اون همه درس خوندیم پس چی شد و به کجا رسیدیم. و هیچ وقت هیچ کدوم سراغی نمی گرفتند و ارتباطی با هم نداشتیم، حالا مدام پیام و درخواست که بیا این سوال ها رو حل کن. بیا به جای من امتحان بده. و من واقعا و عمیقا ناراحت میشم. خیلی ناراحت میشم. از اینکه با کسی هیچ برخورد و دوستی نداشته باشم ولی طرف وقتی بهم نیاز داره سراغم رو بگیره، من واقعا نمی تونم کنار بیام. 

امروز هم هی اومدم برم توی استوری اینا رو بگم، بعد دیدم خب چه فایده. الان کل فامیل پدری معتقده من آدم خودخواهی هستم چون نمی خوام توی درس بچه هاشون بهشون کمک کنم. در صورتیکه من چطوری به عمه ام بگم که اون شبی که پسرش به من پیام داده سوال های فیزیکی رو براش حل کنم که روز قبلش هم سه ساعت براش وقت گذاشته بودم کل فصل رو توضیح دادم. چطوری براش توضیح بدم من اون روز و اون ساعت توی شرایط روحی به سر می بردم که نتونسته بودم بعد از بیست ساعت از تختخوابم بیام بیرون و انگیزه ی هیچ کاری رو نداشتم، حتی یه غذا خوردن. بعد چطوری بتونم بلند بشم و خودم رو از تخت بیرون بکشم تا به جای یه نفر دیگه حاضر و آماده امتحان جواب بدم. خب من اینو اگر بگم که اولین واکنش ها اینه که تو دیگه چرا افسردگی داری و من وقتی خودم هم نمی دونم چرا و به دلیل افسردگی دارم خب چی بگم. 

اومدم بنویسم عمیقا ناراحتم می کنید ازینکه وقتی سراغم رو می گیرید که امتحان دارید، که ترجمه هاتون مونده، که نمی دونید چطوری باید اکانت جیمیل بسازید، و ...... ولی ننوشتم. گفتم چه فایده وقتی همه طلبکارتر و ناراحت تر برخورد خواهند کرد که حالا مگه چی ازت کم میشه این چهارتا سوال هارو برامون حل کنی.

۵ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۱ ۲۱ دی ۹۹ ، ۰۰:۰۰
حدیث

خب نوبتی هم باشه، باز نوبت فراخوان یه دوره ی جدید دیگه از کلاس های زبان هست :)

اول دوره ای که مختص کسانی هست که تابه حال توی هیچ کلاس زبانی شرکت نکردند و می خوان زبان رو از پایه و سطح مقدماتی شروع کننند:

حالا بریم ببینیم قسمت های مختلف دوره شامل چه چیزهایی میشن

قسمت اول دوره ی مقدماتی و بیسیک هست که شامل کار بر روی کتاب TopNotch Fundumental میشه.

قسمت دوم دوره ی متوسطه است که روی کتاب های Top Notch 1 کار میشه.

در این دو قسمت علاوه بر دو کتاب گفته شده کتاب Oxford word skills و فیلم و انیمیشن و کتاب های داستان (Story Book) و پاورپوینت هایی که خود من طراحیشون کردم (مخصوصا در رابطه با مبحث گرامر و موقعیت های مختلف برای تمرین مکالمه که از چندین کتاب گردآوری شدند تا فقط به کتاب تاپ ناچ محدود نباشیم) هم جزو مواردی هستند که در تدریس و یادگیری ازشون استفاده میشه.

دوره ی اول و دوم حدود 7 تا 8 ماه زمان می بره.

متریال های مورد استفاده در دوره ی سوم رو همگی خود من گردآوری کردم و دیگه با کتاب جلو نمی ریم. (وقتی میگم خودم گردآوری کردم به این معنی نیست که از خودم درآوردم، خیر. بلکه به این معنی هست که از چندین کتاب کمک گرفته شده و از تمامی مطالب یک فایل کامل گرداوری شده و در تدریس استفاده میشه) که روند کار تدریس و یادگیری در این دوره ی سوم و آخر که حدود سه تا 4 ماه هست با دوره های قبلی متفاوت هست و کار هم در این مدت فشرده تر خواهد بود و به تلاش و تمرین و زحمت بیشتری هم نیاز هست، یه جورایی غول مرحله ی آخر :دی 

 

کلاس ها سه روز در هفته و روزهای زوج (یا فرد) و در سمت عصر برگزار خواهند شد. 

و اما هزینه ی دوره ها:

دوره ی اول شامل سه ترم 12 جلسه ای هست که هزینه ی هر ترم 160 هزار تومان

دوره ی دوم شامل 6 ترم 12 جلسه ای هست که هزینه ی هر ترم 180 هزار تومان

و محاسبه ی هزینه ی دوره ی سوم هم که در کل 10 تا 12 هفته خواهد بود بعد از پایان دوره ی اول و دوم انجام میشه و وابسته به شرایط مشخصی خواهد بود.

 

و اما اینکه چطور ثبت نام کنید:

برای ثبت نام باید اول یه کامنت خصوصی برای من زیر این پست بذارید همراه با یه شماره تلفن دارای واتساپ

بعد من بهتون پیام میدم و یه وقت تعیین سطح بهتون میدم و بعد از تعیین سطح که کاملا هم رایگان هست شما می تونید اگر سوال بیشتری در رابطه با جزییات دوره دارید از من بپرسید و بعد از اون تصمیم قطعی و نهاییتون رو در رابطه با شرکت در کلاس بگیرید و در کل تعیین سطح به معنی اجباری برای شرکت در کلاس نیست و بعد از اون اگر تمایلی به شرکت در کلاس ها نداشته باشید و یا منصرف بشید هم مشکلی پیش نخواهد اومد :) 

تعیین سطح هم برای این انجام میشه که من خودم شخصا مطمئن بشم که سطح زبانی شما کاملا منطبق و مناسب با دوره هست یا نه. 

 

و اما یکی از کلاس های سطح متوسط و اینترمدییت من (همون دوره دوم) دو نفر ظرفیت خالی داره، اگر قبلا تجربه ی کلاس رفتن داشتید و در همون سطوح اولیه نیمه کاره رها کردید و تمایل دارید دوباره ادامه بدید، باز کافیه یه پیام به من بدید تا من ازتون تعیین سطح بگیرم و مطمئن بشم که برای شرکت در این دوره مناسب هستید و اگر امکانش بود به ما ملحق بشید.

 

اینجا هم یک ویدئو هست که خودم تهیه کردم در رابطه با تعیین سطح و اینکه چی هست و چه کارکردی داره. خیلی محتصر و مفید سعی کردم مواردی که برای آشنایی اولیه لازم هست رو توضیح بدم.

 


دریافت

هر سوال دیگه ای هم داشته باشید توی کامنت ها پاسخگو خواهم بود :)

و اینکه از دوستان عزیز هم خواهش می کنم اگر تمایل داشتید پست رو به دوستاتون معرفی کنید ^__^

 

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۶ دی ۹۹ ، ۱۲:۳۷
حدیث

این روزها خیلی روزهای یه جوری هستن. خیلی خسته ام و بیشتر در حال سکوت و بی انرژی برای حرف زدن. شروع کردن به پیاده روی و ورزش کردن. تنها چیزیه که بهم انرژی میده. تنها چیزیه که باعث میشه یادم بره خسته ام و پر از انرژی میشم باز. ولی باز باقی اوقات حس لاک پشتی رو دارم که همه اش با خودش داره میگه چرا همین یه ذره هم باید حرکت کنم، چرا همینجا نایستم و همینجا فرو نرم توی لاک خودم. 

باز ولی یه چیزی توی وجودم دستمو می گیره و تو چشمهام نگاه می کنه و موهام رو می زنه کنار و صورتم رو توی دو تا دست هاش می گیره و میگه عیبی نداره اگه حالت خوب نیست،عیبی نداره می فهممت. پاشو با هم بریم یه کم راه بریم و یه کم خودمون با هم از این دنیا دور بشیم. 

همیشه برای زندگی کردن توی یه شهر کوچیک غر می زنم و غر می زدم ولی حالا برای اولین بار می بینم از یه خاصیت و ویژگی مردمان شهرهای کوچیک چقدر خوشحالم. که تنهایی علاقه ای به بیرون رفتن و تنهایی برای خودشون وقت گذروندن ندارن. پس چی میشه؟ میشه اینکه همه جا توی روزهای هفته خلوت و خالیه و وقتی هوا ابریه حتی، و وقت هایی که هوا کمی سرده و وصبح ها هم همینطور. پس یک عالمه جاهای قشنگ و خلوت و یه سکوت لذت بخش که میشه توش گم شد و میشه حس کرد توی یه سیاره ی دیگه فقط خودت هستی و خودت. 

 


دریافت

 

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۵ دی ۹۹ ، ۱۹:۱۰
حدیث

چند روز پیش ها داشتم با اشخاصی در رابطه با مساله ای که در چند پست قبل تر هم راجع بهش نوشتم، صحبت می کردم و مشورت می گرفتم که با عبارت جدیدی آشنا شدم. "مثلث کارپمن"

اکثر روابط انسانی ناسالم درگیر مثلثی هستن که اعضای تشکیل دهنده ی این مثلث تنها دو نفر می باشند ولی با سه ضلع و یا به عبارتی سه نقش که بنا به موقعیت های مختلف هر یکی از این دو فرد نقش های متفاوتی می گیرن و اصلا هم ثابت نیست و یک شخص می تونه در طول یک رابطه نقش های متفاوتی رو بپذیره. نقش هایی از قبیل قربانی، ناجی و آزار دهنده. 

مثلا تصور کنید یکی از بچه های فامیل میاد و به من پیام میده و یا زنگ می زنه و با کلی نگرانی که فردا امتحان فیزیک دارم ولی هیچی نفهمیدم و نمی دونم چکار کنم. و اینجا من در نقش ناجی وارد میشم و به بچه ی فامیل در نقش قربانی کمک می کنم و خب هر از چند گاهی این ادامه پیدا می کنه تا دیگه از حد خارج میشه و یه جورایی همیشگی میشه و من کلافه میشم و به جای اینکه مستقیم بگم دیگه نمی تونم و وقتش رو ندارم و در توانم نیست به این بچه اینقدر و همیشه کمک درسی برسونم، از اون نقش ناجی مهربون بیرون میام و در غالب آزارگر شروع می کنم بداخلاقی کردن و غر زدن، هربار که بچه ی فامیل میاد و دیر جواب دادن هر وقت برام عکس می فرستن از سوالای درسی که باید حل بشه، زنگ می زنن و جواب نمیدم. بعد یه مدت می گذره و خب اون بچه ی فامیل دیگه پیام نمیده و خودش کمرنگ میشه ولی یه کم که می گذره حس عذاب وجدان پیدا می کنم و هی با خودم میگم چقدر رفتارم بد بود و شروع می کنم به دلسوزی برای اون بچه ی فامیل که کسی نیست توی درس ها بهش کمک کنه و باز توی نقش ناجی فرو میرم و به اون بچه پیام میدم که بیا تا بهت درس یاد بدم و اون بچه هم باز در نقش قربانی انگار نه که باهاش اونجوری شده ، دوباره برمی گرده و باز این چرخه ادامه پیدا میکنه.

 

یا مثلا همون روابط دوستانه ای که من در اون ها گیر کردم. من معتقدم که رابطه ای که با دو سه نفر دارم رابطه ی درستی نیست و خودم همه اش توی اون رابطه یا در حال سانسور خودم هستم، یا وقتی هم خودم هستم باعث ناراحتی اون آدم ها میشم. اینجا اون آدم ها و ابراز تنها بودنشون و رجوع کردنشون به من مثل ظاهر شدن در نقش قربانیه و من وقتی حس عذاب وجدان بهم دست میده و یا فکر می کنم که باید اون افراد رو بپذیرم در نقش ناجی فرو میرم و باز وارد رابطه میشم ولی باز مدتی می گذره و اون درگیری و جدال من بر سر خودسانسوری و یا خودم بودن شروع میشه و باعث اذیت شدن من میشه و من دیگه نمی خوام ناجی باشم و خودم رو سانسور کنم و شروع می کنم در نقش آزار دهنده و قضاوت گر فرو رفتن و اون آدم ها رو اذیت می کنم چون معتقدم دارن اشتباه می کنن ویا هر چیزی و من نمی تونم در برابرشون سکوت کنم و بعد با دعوا و دلخوری رابطه قطع میشه ولی باز بعد از مدتی همین آش و همین کاسه و همین داستان تکرار میشه.

 

پادکست خویشتن نو یک اپیزود در رابطه با مثلث کارپمن داره که عالیه. همینطور هم اپیزود هایی در رابطه با چگونگی خارج شدن از هر یک از این نقش هایی که توی رابطه های متفاوت ممکنه داشته باشیم.

درگیر چند تا مثلث کارپمن هستید؟

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۱۱ دی ۹۹ ، ۱۱:۱۷
حدیث

برعکس لیست بلند بالایی که در رابطه با کتاب های توسعه فردی  و فلسفی و روانشناسی برای خوندن دارم وخیلی به پیشنهاد کتاب از جانب کسی احتیاج ندارم، عوضش توی داستانی به جز کتاب های موراکامی و فردریک بکمن دیگه هیچ آپشن دیگه ای ندارم :دی

لذا از شما خواهشمندم که در قسمت کامنت لیست کتاب های خودتون برای خوانش در آینده رو با من و بقیه به اشتراک بذارید. دقت کنید کتاب هایی که خوندید و خوب بوده، نه. بلکه کتاب های داستانی که قصد دارید در آینده بخونید و خودتون هم به عبارتی هنوز اونا رو نخوندید و اگر دلیلی هم دارید از انتخاب اون کتاب ها برای خوندن اون رو هم قید کنید :)

 

دوباره نوشت: دوستان از کتابهایی که قبلا خوندید نمیخوام بگید, از کتاب هایی که قراره بخونید می خوام برام بگید :)

دوباره نوشت 2: همونطور که می بینید هر کتابی رو که شما اسم ببرید, من اطلاعات تکمیلی از قبیل از کجا میشه خرید و یه خلاصه ای ازش رو ضمیمه می کنم :)

۱۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۰۷ دی ۹۹ ، ۲۰:۳۰
حدیث

1600 امین روز از عمر این وبلاگ :)

هر بار نگاهی به عمر وبلاگ مینداختم و می دیدم تبدیل به یک عدد رند شده، می خواستم یه پست بنویسم ونشد تا بالاخره بعد از 1600 روز قسمت شد که من این پست رو بنویسم. من یک جایی توی تابستون سال 89 بلاگر شدم. بارها از فرایند بلاگر شدنم گفتم اگر قدیمی باشید و خونده باشید. ده سال بلاگر بودن و حالا، و فقط 1600 روز آرشیوی که باقی مونده. بابتش غمگین نیستم. چرا که فکر می کنم تمام اون سال ها و روزهای گذشته بلاگری بودم که به شدت احساس ناامنی می کرد. که هر چیزی رو که می نوشت هیچ وقت از قبل این گزینه رو توی ذهنش چک نمی کرد که آیا بعد از نوشتن این پست آمادگی این رو داره که روزی همه ی آدم ها این پست رو بخونند و یا نه. بیشتر چیزهایی رو که منتشر می کرد واهمه ی خونده شدنشون هم باهاش همراه بود. ولی حالا اون واهمه ی خونده شدن از سمت هرکسی رو دیگه ندارم، حالا هر پستی رو قبل از انتشار یه دور برای خودم می خونم و تصمیم می گیرم که آیا این حرفی هست که چند سال بعد هم بخوام پاش وایسم و از نوشتنش شرمنده نباشم و یا پشیمون. 

توی این 1600 روز خیلی کمتر نوشتم، خیلی کمرنگ تر بودم. الان و بعد از این 1600 روز خیلی ها که اون اوایل بودند دیگه نیستند. بلاگر خسته تری هستم ولی خب همچنان بلاگر هستم و امیدوارم بمونم :)

۶ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۹ ، ۱۲:۴۱
حدیث

مدت ها تلاش کردم تا ارتباطم با یک سری ها رو کمرنگ کنم چون مدام مجبور به خودسانسوری بودم در مقابلشون و یا در برابرشون قضاوت گر می شدم. یعنی مثلا برام حرف می زدن و درد و دل می کردن ولی نمی تونستم باهاشون همدلی کنم و توی نقش قضاوت گر فرو می رفتم و یا خودم رو شدید کنترل می کردم و الکی تظاهر به همدلی و درک کردن می کردم. اینجا اونا نبودن که آدم بده ی داستان بودن، بلکه من بودم که آدم بده ی داستان بودم چون نمی تونستم اونا رو بفهمم و همدلی کنم و واقعا خودم هم در حال اذیت شدن بودم. برای همین رابطه ام رو کم کردم. کمرنگ کردم. و الان رابطه کمرنگ شده. ولی حس عذاب وجدان دارم. بعد از مدت ها رسیدم به اون دوری و دوستی ولی باز ذره ای فاصله دارم ازینکه دوباره برم سمتشون و رابطه رو باهاشون از سر بیرم و دوباره بیفتم توی همون دور باطل. متنفرم ازون بخش از درونم که بیشتر از هم از این فرهنگ ایرانی بودن نشئت می گیره که یه جوری توی وجودم ریشه دوونده که میگه تا پای جون پای آدم ها وایسا. هر وقت آدمی نادم و غمزده بهت روی آوورد فراموش کن گذشته ها رو و دوباره صلح کن. همیشه ورژن دوست داشتنی از خودت ارائه بده. همیشه وقتی کسی با محبت میاد به سمتت تو هم حتما محبتش رو جواب بده. اگر آدم ها بهت بدی نمی کنن و فقط باهاشون تفاهم نداری، عیبی نداره تو کنار بیا و همیشه از خودت بگذر. 

چند درصد از دوستی های شما اینطوریه. که نقطه اشتراکی ندارید ولی فقط و صرفا دلی و از روی سالها آشنایی و دوستی همچنان رابطه رو نگه داشتید.

چرا من دلم نمی خواد برای رابطه ها تلاش کنم. چرا اینقدر خسته ام از توی هر رابطه ای بودن. چرا اینقدر سریع پا پس می کشم توی دوستی هام و وقتی به جایی اتصال ندارم آرامش پیدا می کنم.

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۰۲ دی ۹۹ ، ۰۴:۵۰
حدیث