Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

اینبار تو مسیر رفت دقایق واپسین پر شدن مینی‌بوس یه پیرمرد و پیرزن سوار شدن و قبل ازینکه خودشون حتی نشیمنگاه رو به صندلی برسونن، مدام حرف از زهره و جای نشستن زهره‌ای درمیون بود که اثری ازش نبود!!

بالاخره جای زهره‌ی غاییب یه کیف دستی قرار داده شد و بعد از 5،6 دقیقه هم پیرمرد و پیرزن جلوس کردن و بعد معلوم شد که زهره حین مسیر و قبل از خروج از شهر قراره بهمون ملحق بشه!!

ولی وقتی رسیدیم به جایی که قرار بود زهره سوار بشه، خبری از زهره نبود!! تا اون ثانیه چیزی به جز طنین اسم زهره توسط پیرمرد و پیرزن تو مینی‌بوس به گوش نمی‌رسید!! یکی از مسافرها (یه پیرمرد بی غل و غش و ساده با یه لحن خیلی خودمونی گفت: پس کو این زهره؟! ( یعنی این تیکه دلم می‌خواست پیرمرده رو ماچ کنم :دی چنان با لحن زیرشلواری و زیرپیرهنی طوری و لم داده کنج خونه خودش جوری که انگار زهره دختر خودش بود و داشت صداش می‌کرد:دی سراغ زهره رو گرفت) 

خلاصه پیرزن به موبایل زهره که زنگ زد، معلوم شد زهره هنوز حتی لباس نپوشیده:| و ما به سان دقیقا یه سرویس مدرسه وایسادیم تا زهره خانم لباساشو پوشید و دوان دوان خودشو رسوند و دقیقا حاضرم قسم بخورم همه وقتی زهره سوار شد تو دلشون گفتن حالا ببینیم چه تحفه‌ای هست این زهره:دی

و زهره سوار شد و بالاخرررره ما راه افتادیم!!

باری به هر جهت، اون پیرمرد و پیرزن هیچ!! ولی به شخصه ازون زهره سی و خورده‌ای ساله انتظار می‌رفت که بفهمه فرق آژانس و وسیله‌ی شخصی با یه وسیله‌ی عمومی چیه و بیست و خورده‌ای نفر توی گرما و با کلی کار و عجله هم مسخره نیستن:| 

ولی خوب همه باز به خاطر اون پیرمرد و پیرزن سکوت کردیم و چیزی نگفتیم!!

هشتگ من پیر میشم با این ناوگان حمل و نقل عمومی:/

۱۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۷
حدیث