Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

 
دریافت

ویدئومیکسی از Game Of Thrones  با آهنگ
LINKING PARK _ LOST IN THE ECHO
 


اینم یه میکس  از ساندترک فیلم هابیت، شوالیه تاریکی و گیم آو ترونز از کانال گیلاسولوژی

 

دریافت


+غم دوریش خیلی اذیتم می کنه :'( :دی

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۹:۵۱
حدیث

این قسمت: کتابی خواهم خواند که از طرح جلدش انتخابش کرده باشم

و من هم خواندم بیلیارد در ساعت نه و نیم از هاینریش بل 


این قسمت ازون قسمت های سخت چالش بود چون واقعا سخته ملاک انتخاب یک کتاب فقط و فقط از روی جلدش باشه!! خود من همیشه دوست دارم کتاب هایی رو بخونم که قبلا یکی خونده باشدشون و بهم پیشنهادش داده باشه!! مثلا همین پست های معرفی کتاب های شما و یا اینستاگرام و اینطور قضایا دیگه و تا قبل از این چالش هیچ وقت نشده بود همینجوری یک کتاب رو بدون اینکه قبلش چیزی راجع بهش شنیده باشم بخونم :/

برای این قسمت هم هر کتابی که از جلدش و طرحش و اسمش یه جورایی خوشم میومد، کاشف به عمل میومد کتاب نوجوان می باشد :/ تا بالاخره کتاب بیلیارد در ساعت نه و نیم جناب هاینریش بل  (نویسنده ی عقاید یک دلقک ) از نشر ماهی چشم مان را که گرفت هیچ، خوشمان هم آمد :) کلا کتاب های نشر ماهی رو دوست دارم :))

این اولین کتابی نبود که برای این قسمت انتخاب کردم، درواقع گزینه های قبل تری ( در حدود سه، چهارتا ) تا صفحه های ده و بیست امتحان شدند که ظاهری جذاب تر داشتند ولی خوب داستانشون خیلی جذابیتی نداشت واسم و ترغیب نشدم که ارزش دارن تا ته بخونمشون :/ خلاصه پدرم دراومد سر این پارت :|

نثر کتاب به جای اینکه یه روایت سر راست و عینی از وقایع باشه، به صورت تک گویی های درونی شخصیت های داستانه و یه جورایی با روایت خاطرات دور و نزدیک که کم کم و به تدریج براشون نمود پیدا می کنه، داستان پیش میره، داستان یک روز از زندگی یه خانواده ی سرشناس آلمانی بعد از جنگ، که معماری به حرفه ی موروثی شون تبدیل شده ولی هنوز بعد از نیم قرن حضور توی این حرفه به یه جواب قطعی در مورد  اینکه می خوان بسازن و یا ویران کنن، نرسیدن!!

خو گرفتن با روند داستان یه کم طول می کشه ولی به توصیه ی مترجم کتاب بهتره که با وقفه ی طولانی کتاب خونده نشه تا اون هیجانی که فضای داستان به آدم میده فروکش نکنه و مزه اش نره!! چون من خودم با وقفه خوندمش و تا دوباره میومدم با روند خو بگیرم کمی مشکل بود!!

خلاصه که اینم از این قسمت از چالش:))

باقی قسمت های چالش هم با برچسب چالش_کتاب‌خوانیx از قسمت هشتگ ها می تونید مشاهده بفرمویین :))


۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۶
حدیث

گفته شده بود ساعت چهار بعد از ظهر دست به کار بشم ولی من چهار و نیم دست به کار شدم واسه درست کردن دو تا خمیر!! یکی خمیر شیرینی و اون یکی خمیر غذا!! بچه‌های بالا دستورات رو فقط در حد شروع کار اعمال کرده‌بودن و خودشون رفته بودن استخر و بعدشم دوشنبه بازار هم تو برنامه داشتن!! لذا بنده دست تنها و تک و تنها شروع کردم :/



سمت چپی خمیر غذا و سمت راستی خمیر شیرینی:)

بعد از حدود یک ساعت ورز دادن و هر کدوم رو صد بار کوبیدن به کف ظرف با تمام قوا و خرد و خمیر شدن و کوفته شدن کت و کول ایضا خودم ، نتیجه زیر حاصل شد :))

۳۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۳
حدیث
دختر عموم یه پسر داره، که خودش به خودی خود یه لشگر به حساب میاد و واقعا اعصاب فولادین می خواد باهاش یه روز کامل رو حتی سر کردن :/ بعد وقتی قرار شد یه بچه ی دیگه هم بیارن و به فکرش افتاده بودن، اولین واکنش همه یه نهههههه کشدار بود:دی  ولی چون نظر ما صد در صد مهم نیست:| لذا دخترعموم باردار هم شد و خوب ما هم چاره ای نداشتیم جز اینکه با قضیه کنار بیایم که یکی دیگه از ورژن امیرحسین( پسر دخترعموم ) رو بپذیریم کههههه دخترعموم رفت سونوگرافی :|


بچه ها سه قلوین :| می فهمین!! سه قلوووووووووووو :|
no wayyyyyyyyyyyyyy



بعد از واکنش های پوکر فیس های طولانی و به دوربین خیره شدن ها و "شوووخی می کنی "گفتن ها!! ولی کم کم قیافه ها و واکنش ها تبدیل شد به یه چیزی تو مایه های خندیدن با مکث و خیره شدن تو افق و بعد دوباره خندیدن تااااا با قضیه کنار که نه ولی پذیرفتیم که شوخی نیست:| بعد تا آخرین دقیقه ی خداحافظی و هر کی سوار ماشین خودش بشه دیگه شوخی و مسخره بازی هامون از نامیدنشون به عنوان اکوری ، پکوری ، مگوری بگیر تا تصور زندگی بعد از اومدن سهههههه تا نسخه دیگه از امیرحسین و چپ رفتن و راست رفتن تکرار کردن هر چیزی اونم سه بار خطاب به شیکم دخترعموم غیره وذلک ادامه داشت :دی

قراره فروردین بیان جوجوهامون=)))) وایی خدا مثه چی یک عدد در پوست خود نگنج هستم :دی اولش هرچند باورش سخت بود و کمی وحشتناک:دی ولی الان تصور سه تا فنچ اکوری پکوری مگوری ( این تلمیح داره به انیمیشن عصر یخبندان:دی ) خیلی هیجان انگیزه :))))

*چشم و چراغ عنوانم تلمیح داره به لقب امیرحسین و برگرفته از شعریه که دخترعموم همیشه خطاب به امیرحسین می خوند : "چشم و چراغ خونم   ماه هفت آسمونم "
قیافه ی ما هم همیشه این شکلی بود موقع تلاوت و قرائت :||||||||| فکر کن بچه تو کل روز در حال درآووردن پدر ما بود اونوقت  مدیحه سرایی هاهم براش میشد!!!

۲۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۵ ، ۰۲:۲۶
حدیث