Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۲۰ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

من پشت درب منزل در انتظار رسیدن کلید :|

ضمنا خسته و کوفته هم هسدم :/

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۶ ، ۱۷:۲۴
حدیث

هیچ وقت فکر نمی کردم بشود مسئول باشگاهی را دوست داشت! مسئول های باشگاه همه شان یک جوری هستند, قبول دارید؟ مدام از تجهیز دوباره کردن باشگاه طفره می روند, باشگاه را به بهانه اینکه دوباره به یک روز نکشیده کثیف می شود, تمیز نمی کنند, وقتی هم تمیز می کنند مثل جغد شوم از بالای سرتان تکان نمی خورند تا مبادا جایی کثیف شود, خدا نکند دمبلی, چیزی یکهو از دستتان بیفتد که واویلا! خلاصه روی مخ و کاملا دوست نداشتنی :/ 

اما این باشگاه و خانم شیرمحمدی حسابش با همه جداست! همه را تک تک به اسم می شناسد, همیشه تک به تک با همه احوالپرسی می کند, همیشه به تمیز بودن و بهتر بودن باشگاه حساس است و برای رعایت کردن تمام قوانین باشگاه فقط یکبار از همگی خواهش می کند تا همه چیز را رعایت کنند و خوب همه هم کاااملا همه چیز را از تمیزی تا وسیله ها را سرجای خودشان گذاشتن و مواظب بودن و درست استفاده کردن , رعایت می کنند! به همین راحتی! شاید دوست داشتن خانم شیرمحمدی کلا اصل همه گیریست :)

و حالا شنبه ها, که خانم شیرمحمدی نیست و شبنم هست به جایش! باشگاه صفای همیشگی را ندارد! یک جورهای دلم اصلا برایش تنگ می شود! 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۶ ، ۲۱:۲۳
حدیث

عدل صبح روزی که شما زودتر می زنید بیرون که به یکی دو کار قبل از کلاستان برسید, بله عدل همان روز قرار است یک محموله ی فووق سنگین هم منتقل کنند از پالایشگاه یا پتروشیمی یا نیروگاه (کدام مبدا بود دیگر نمی دانم) و بدین ترتیب خداحافظ سرعت زیاد و سلام تردد لاک پشتی :| فقط شانس آووردم به کلاسم رسیدم حالا یکی دو کار قبل از کلاس پیشکش!

عکس رو از نت برداشتم ولی خوب یه چیزی بود از این هم حتی بزررررگتر و البته کامل پوشونده شده بود :/

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۶ ، ۱۵:۲۴
حدیث
مورد داشتیم نقل دهنش در طول ترم اینه که نمره که مهم نیست! نمره که ملاک تعیین سطح دانش نیست! بعد روز امتحان خودشو به خاطر همون نمره ای که مهم نیست با تقلب خفه می کنه! بعد یک امتحان که نمی تونه تقلب کنه و بالاخره یک نمره واقعی منصوب به خودش ازش شاهد می شیم, شکوا گونه و جامه به در کنان وسط گروه کلاسی تمااام باقی که تقلب کردن رو لو میده و ته صحبت ها هم اذعان می داره که بعضی ها با تقلب حق بقیه رو پایمال می کنن ! 

هعییییی خدایا! گاهی اوقات چقدر سکوت کردن و خانم ماندن و نرفتن و بعضی ها رو نشستن و روی بند پهن نکردن سخت است !!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۶ ، ۰۰:۳۰
حدیث

اعجوبه تر از معلم این ترم, معلمی توی این سال ها, توی آموزشگاه نداشتم :| از این قرار که این خانم عزیز خیلی خوش خوشان هر جلسه میاد سر کلاس,  بدون هیچ مطالعه ای و سنجش خودش و اطمینان ازینکه اون مبحث رو تمام و کمال به یاد داره یا نه! که در اکثر مواقع به یاد نداره :| بعد وقتی اوضاع جوری میشه که می بینه کم آوورده, خیلی سریع ناراحت میشه و پرخاشگونه رو به ما می کنه که اصلا خوب نیست در این سطح باشین و همچین سوالی بپرسید :| 

مثل امروز که همگی در برابر موضوع پیش رومون صفر درصد دانش و اطلاعات داشتیم و تیچر عزیز شاید روزگاری صد در صد دانش داشته ولی خوب در اون لحظه هیچ یادش نبود :|  وقتی شمارگان سوالات چرا و چگونه ما سر به فلک کشید! خیلی شیک رو ترش کرد و رو به همگی مون گفت که مشکل از کمبود دانش خودمونه :| خوب که البته ما هم بی عارتر و سرخوش تر از خیلی حرف ها هستیم که به جایی بگیریم و برگشتیم جواب دادیم _ با خنده هم البته _ که خوب اگه دانش کافی داشتیم الان اینجا و سر این کلاس نبودیم و می دونیم دانش کافی نداریم  :دی 

خوب حدس بزنید چه شد, وقتی دید کنایه و رو ترش کردن های همیشگی اش هم موثر واقع نمی شود!؟ به بهانه زنگ خوردن گوشی اش _ که نه صدایی داشت و نه صفحه ای روشن شد_ رفت بیرون و سرچی نمود و رفرشی کرد اون ذهن وامونده را و برگشت و با انفجار دانشش بالاخره بعد از یک ساعت ما را روشن نمود !!

گفتنیست که عدل همون مبحث ساعت بعد جزو سوالی از سوالات امتحان بود که بارمی ده نمره ای داره :| [آیکون فامیل دور پوکرفیس] 

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۶ ، ۱۵:۳۳
حدیث
برای لینک هرچه توی نظر من بود, قبلا کسی اشغالش نموده بود! برای همین نگاهی به دور و برم کردم و نزدیک ترین کتاب به خودم رو برداشتم و بازش کردم, که متنی راجع به امگا3 بود! اول sasmeseed به چشمم خورد ولی در کمال ناباوری, از من هم چیز تر معلوم شد, بوده که خواسته لینک کانالش رو دونه کنجد بذاره :|| [آیکون سیریسلی:|] این شد که اولین لغت بعدی و eggyolks امتحان شد, که خوشبختانه تایید هم شد و زرده تخم مرغ سرشار از امگا3 شد لینک کانال :| 

و اما خود کانال :دی 
یک گردآوری و یکجا نمودگی آهنگ های فرانسوی با لیریک های فرانسوی و انگلیسی شون :) هیچ ترجمه ای از خود من صورت نگرفته و من فقط همه رو یکجا جمع کردم تا اول برای خودم , همه رو تر و تمیز و مرتب داشته باشم و بعد شما هم اگه خواستید استفاده کنید :) 
@eggyolks 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۸
حدیث
نیم ساعته که فقط دارم ماهیتابه می شورم! خب وقتی مامان ِ خونه ای در اون خونه نباشه. همین میشه که داشتیم : نیمرو , املت, کتلت, کوکو و امثالهم را ...
ولی به خودم و بابا و رضا از همینجا قول می دم که اگر فردا شب هم مامان نیامد, حتما خورشت آلو اسفناج خواهیم داشت :|

+رضا: چرا این کتلت ها هرکدوم یه اندازه است؟ :دی 
×من: چون بسته به فضای خالی موجود در ماهیتابه کتلت گرد (؟) می کردم مینداختم تو ماهیتابه ! تو هم بخور اصول دین نپرس :|

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۶ ، ۲۰:۵۶
حدیث

بهترین راه مقابله با افسردگی هجوم آورنده ی اول صبحی! این است که با چنگ و دندان هم که شده خودتان را از تخت خواب بلند کنید و بزنید بیرون و بروید و بنشینید سر کلاستان!! نه اینکه مچاله تر و مچاله تر بشوید و پتو را بیشتر به خودتان بچسبانید و جواب  پیام های کجایی و زنگ های به دنبالش را ندهید و بگیرید بخوابید و بعد هم ظهر بشود و همچنان مچاله باشید و بعد هم تا سر حد مرررگ بخواهید جایی باشید، جایی شلوغ، جایی بین باقی ولی فقط کنج اتاقتان همچنان مچاله اید ...


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۶ ، ۱۴:۵۶
حدیث
فکر کنید ازتون می خوان که اسم ده تا از بهترین فیلم هایی که تابحال توی زندگیتون دیدید رو بگین! چه فیلم هایی شامل این لیستتون میشن؟ اگه زحمتی نیست لیست کنید و کامنت کنید :)
حالا ده تا کمتر هم بود مهم نیست، فقط سقفش ده تاست :دی
۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۶ ، ۰۱:۱۵
حدیث

اگر به عقب برمی گشتم _همان روزی که مامان پرسید برای تولدت چه می خواهی و من گفتم سه عدد از دیوید سداریس  لطفا _ حقیقتا آرزوی خریدن هر سه کتاب ترجمه و منتشر شده از دیوید سداریس را با کتاب دو جلدی "مدار صفر درجه" احمد محمود عوض می کردم!

چون انتظاری که از سداریس باید داشته باشید در قالب مجموعه ای از داستان ها ی کوتاه طنز می باشد و خوب نه در حد طاعون ی که به تازگی از آلبرکامو خوانده بودید و امثالهم!!

پس شما مثل من یک جا دیوید سداریس ها را توی حلقومتان نریزید, بلکه ابتدا از "بالاخری یه روزی قشنگ حرف می زنم" استاد شروع کنید که حقیقتا خود من با بعضی از قسمت های پارت دوم کتاب تقریبا هرهر خندیدم :دی

بعد هم بگذارید کمی بگذرد و چند تا کتاب دیگر این بین بفرستید بالا و بعدش بروید سراغ "بیا با جغد ها درباره ی دیابت تحقیق کنیم" که مجموعه ای از داستان های کوتاهی نه به خوبی اولی  ولی خوب به عنوان شبی یا روزی دو سه تا داستان کوتاه خواندن ازش برای عوض کردن روحیه خوب و دوست داشتنی است :)

دوباره مدتی که گذشت و اگر حس کردید باز دلتان برای دیوید سداریس تنگ شده، می ماند آخری که "مادربزرگت را ازینجا ببر" است ! این آخری را خیلی دوست نداشتم :دی کمی روند فرسایشی داشت *_* البته شاید کاملا سلیقه ای باشد و فقط به مذاق من خوش نیامده باشد.


بخش هایی از کتاب "بالاخری یه روزی قشنگ حرف می زنم"


" چه حقه ای سوار کنم که یادم بماند ساندویچ مذکر است؟ چه خصلت مشترکی دارد با موجوداتی که ابزار مردانگی دارند؟ به خودم می گویم ساندویچ مذکر است چون اگر یکی دو هفته به حال خودش بماند ریش درمی آورد. این منطق جواب می دهد تا وقتی که موقع سفارش دادن می رسد و به این نتیجه می رسم که چون بعضی وقت ها آرایشش پاک می شود پس ساندویچ بدون شک مونث است. هر کاری می کردم بالاخره آخرش به سردرگمی ختم می شد. به این امید که با تکرار یاد بگیرم, در مکالمات روزمره ی انگلیسی ام هم جنسیت را وارد کردم. وقتی که یک جعبه کلیپس باز می کردم می گفتم "سلام آقایون" و یا "هی, کمربند من رو ندیدی؟ این سرکار خانم رو پیدا نمی کنم ." برای هر چیزی که در کمد بود یک شخصیت می ساختم و در ذهنم با هم می فرستادمشان سر قرار. وقتی کیف پولم با ساعتم دعوایشان می شد دست به یکی می کردند تا میانه ی شانه و فندکم را به هم بزنند. این سناریوها من را یاد بچگی ام می انداخت که با خواهرهایم با غذاهای مان نمایش نامه های حماسی اجرا می کردیم. سیب زمینی هایی که با سس گوجه فرنگی برایشان کلاه گیس درست کرده بودیم توی بشقاب ها رژه می رفتند و بر سر هویج پخته ها با هم می جنگیدند و ران های عضلانی مرغ ها از دور نظاره گر بودند تا اگر یک وقت کنترل اوضاع از دست خارج شد وارد عمل شوند. جنسیت ها را خودمان انتخاب می کردیم و ممکن بود شب به شب تغییر کنند. بر عکس اینجا که مغز ذرت و لوبیاسبز اسیر نقش سفت و سخت مردانه شان بودند. هرچه دوست دارید راجع به ساختار اجتماعی جنوب بگویید, ولی دست کم در کارولینای شمالی سر و گوش یک هات داگ به هر دو طرف می جنبد."


" آرزویم این بود که زبان را همینطوری غریزی یاد بگیرم, درست مثل بچه ها. ولی مشکل این جاست که مردم با خارجی ها همان طور حرف نمی زنند که با بچه ها. این طور نیست که با یک شی براق هیپنوتیزمت کنند و بعد یک کلمه را اینقدر تکرار کنند تا بالاخره بگویی "جیش" یا "پی پی" و بهت قاقا بدهند. کارم به جایی رسیده بود که وقتی یک بچه را در نانوایی یا بقالی می دیدم ناخودآگاه مشتم از خشم گره می شد, آخر چرا به این راحتی حرف می زند؟ می خواستم توی یک گهواره فرانسوی دراز بکشم و از صفر شروع کنم. دوست داشتم بچه باشم, ولی به جایش آدم بزرگی بودم که مثل بچه ها حرف می زد, یک پسربچه ی ترسناک که بیشتر از کوپنش توجه می خواست."




این قسمت هم نیز (دلم نیومد نذارمش)


"وقتی سوال هیجان انگیزی به ذهن مان می رسید علم همیشه مسخره ترین جواب ممکن را برای مان در چنته داشت. درست است که یون ها هوا را باردار می کنند ولی ازشان برنمی آمد که چنین کاری را با تخیل من هم بکنند, بقیه را نمی دانم, با من که چنین کاری را نمی کردند. تا همین امروز هم دوست دارم فکر کنم که داخل هر تلوزیونی پر است از بازیگرانی کوچولو که بلدند نقش هر موجودی را بازی کنند, از یک گوینده اخبار باسواد تا زن یک میلیونر که در جزیره ای متروک گیر افتاده. کنترل آب و هوا به دست جن های کوتوله دم دمی مزاج است و کولر با یک مشت سنجاب کار می کند که لپ هایشان پر از یخ است."


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۶ ، ۱۵:۵۳
حدیث