Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۳ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

ترم پیش به صورت غیر منتظره ای مدیرمون با یکی از همکارها و مربی ها قطع همکاری کرد! همیشه حضورش خیلی مشکل آفرین بود! گاهی جوری که مستاصل میشدی از موقعیت ها و جنگ اعصاب هایی که به خاطر حضور این شخص به وجود میومد! ولی خب وقتی مسئله ی عذر کسی رو خواستن وسط میاد، آدم خیلی دلش نمیاد برای کسی این موضوع رو بخواد! چه برسه به اینکه پیشنهاد دهنده ی همچین موضوعی هم باشه! تا خود مدیرمون وقتی از جانب این شخص توی یکی از همون موقعیت های مستاصل کننده گیر کرد ، بالاخره عطای کار کردن با اون همکار رو به لقاش بخشید و عذرش رو خواست!

روزهای اول چون توی شوک بودم نمی دونستم باید بهش پیام بدم یا نه! اصلا گیریم پیام هم دادم، چی بگم! اصلا آیا درسته که پیام بدم یا نه! خلاصه که بعد از دو هفته از اون اتفاق به نظرم رسید که بهتره بهش پیام بدم و حالشو بپرسم! هر کدورت و مشکلی هم که باشه بین اون شخص و آموزشگاه بوده به هرحال! به تنها شماره ای که ازش داشتم پیام دادم که بعدا فهمیدم خب اون شماره خاموشه و باید به یک شماره ی دیگه که از منشی آموزشگاه گرفتم پیام بدم! تا من متوجه بشم که اون خطی که بهش پیام دادم به این علت ازش جوابی نگرفتم، چون خاموش بوده و شماره ی دیگه ای از اون شخص از منشی آموزشگاه بگیرم، چیزی نزدیک به دو هفته ی دیگه طول کشید! یعنی چیزی نزدیک به یک ماه از رفتن اون شخص! و مدت کمی نبود که متوجهمون کنه، چقدر بدون حضور اون آدم محیط آموزشگاه بی حاشیه و پچ پچ و ناراحتی و حرف های یواشکی و پشت پرده است! حقیقتا داریم نفس راحتی می کشیم! و کلی هم اعصابمون آروم تره! و درگیر هیچ بحث و کدورت بچگانه و قهری هم دیگه نشدیم! 

در کل به این نتیجه رسیدم رابطه ام باید با اون آدم همین جا تموم بشه! و وقتی خود اون شخص آدمی نبود که دلش برای خودش بسوزه و رفتارش رو اصلاح کنه! چرا من دلم باید براش بسوزه! یا اصلا چه رسالتی روی دوش من هست ازینکه حالش رو بپرسم، وقتی در نبودش دارم نفس راحت می کشم :/ 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۸ ، ۲۳:۳۶
حدیث

تماااام هفته منتظر رسیدن امشب بودم! تماااام هفته فکر پنج شنبه ای که امروز باشه و از هشت و نیم صبح تا هفت غروب یک کله کلاس داشتن با یه تایم نیم ساعته برای ناهار و فاصله یک ربعی بین هر کلاس, مانع از سپری کردن یک هفته نرمال شد! حالا امروز گذشت! ده ساعت سر کار بودن گذشت! مهره های کمرم خسته اس! گلوم می سوزه از سرما خوردگی! اشک هام گوله گوله میریزن! نمی دونم به خاطر دل تنگی واسه سلیمونه* یا از بغض این روزهاست! هم از کار کردن خسته ام! هم توانایی و کشش توی خونه موندن و کاری نکردن رو ندارم! 

امروز رو گذروندم و اون احساس آخیشششش ی که فکر می کردم بهش می رسم رو نمی تونم پیدا کنم! حتی خسته تر از دیشبم! حتی بی انرژی تر از دیشبم! 

 

*بعدا نوشت: سلیمون بابابزرگمه! خواستم یگم تا حتی ثانیه ای از بغض ها و اشک هام به شخص دیگه ای نسبت داده نشه! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۸ ، ۲۳:۴۸
حدیث

One potato: عجیب ترین ترکیب خریدتون از دیجی کالا چی بوده؟

بسته ای که امروز از دیجی کالا به دست من رسید متشکل بود از یک عدد جعبه لایتنر, لامپ ریسه ای, شوینده صورت و دو تا بسته ی 6 عددی شورت (خیلی خوب تخفیف خورده بودن) :دی 

Two potatoes: عنوان یکی از آهنگ هاییه که سر کلاس برای بچه ها پلی می کنم وقتی دارن یک فعالیت انجام میدن ( در جهت خشک و خالی نبودن فضای کلاس) به قول جولیک; شده کرم گوش و افتاده روی زبونم *___* 

Three potatoes: خیلی خسته ام! ذهنی! از اون مدل های خستگی که می دونم اگر مرخصی هم بگیرم و مدتی سر کار نرم, شاید دو چندان هم بشه! فقط خودم رو با بولت ژورنال و هبیت ترکر و رنگی رنگی کردن و علامت زدن روزها ملزم می کنم روزی حداقل سه یا چهار تا تسک رو انجام بدم و بعد بیهوش بشم!  

More: اتاقم با اون ریسه های لامپ خیلی باحال شده :) 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۸ ، ۲۳:۵۷
حدیث