Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

پشت فرمونم و برام سخته شوماخر طوری فرمون بگیرم و درست مثه کسی که الفبا رو فقط بلده, خیلی ناحرفه ای و داغون راهمو باز می کنم و میرم, ولییییی برام مهم نیست بقیه دارن نگاهم می کنن! بقیه مسخره کنن! باز بحث ال بودن بِل بودن رانندگی زن ها رو وسط بکشن! با خیال راحت و صبر و حوصله دونه دونه همه چیز رو چک می کنم و راهمو ادامه میدم :) 

+من ساااالیان خیلی زیاااااد از گواهینامه گرفتن سرباز زدم چون تحمل اینکه نگاه بقیه متوجه من باشه و من نابلد و غیرحرفه ای باشم رو نداشتم! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۸ ، ۲۳:۳۷
حدیث

نمی دونم واکنش آدم های مختلف در برابر از دست دادن چی میتونه باشه! ولی برای من عزاداری همینکه اومدن و بدن بی جون و آروم سلیمون رو بردن توی آمبولانس تموم شد! اشک هام خشک شد! بهتم تموم شد! چایی میبرم وسط مجلس! حلوا و خرما تعارف مردم می کنم! میگن خدا رحمتش کنه! میگم ممنون, زنده باشید! صدای قرآن خون ها رو می شنوم! وایمیسم کنار قبرش تا سنگ های روی قبرشو بچینن! خاک بریزن روش! 

توی تک تک ساعت های این دو روز انگار که سلیمون همچنان توی اتاق بزرگه خوابیده و این همهمه ها برای یه نفر دیگه است! می ترسم از این همه دل آرومی! نمی دونم چرا آرومم! چرا دلم نمی سوزه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۸ ، ۲۳:۲۱
حدیث

سلیمون رفت ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۸:۳۰
حدیث

خیلی حرفه بلد باشی به آدمی که هنوز زنده است محبت کنی! خیلی سخته "باشی" برای آدمی که روزهارو داره می شمره تا رفتن! 

میشینم پای تخت سلیمون به این فکر می کنم چقدر همه کم کم رفتنشو قبول کردن! همه فقط منتظرن! خیلی ها که دیگه زحمت اومدن و سر زدن هم به خودشون نمیدن!

توی اینستاگرام یه پیج بود راجع به نحوه ی برخورد با آدم هایی که سرطان دارن! دونه دونه اشو حفظ می کنم به سلیمون که می رسم یکیشو انجام بدم! ولی وقتی دیگه هوش و احوالش سر جاش نیست! وقتی  چشم هاش واسه چند دقیقه بیشتر باز نیستن! دیدن هیچ کس دیگه براش مهم نیست! بیشتر و بیشتر از خوش خیالیم حرصم می گیره! از خودم بدم میاد که ادای آدم های نگران رو مثلا می خوام دربیارم! که مثلا بگم من چه نوه ی خوب و به فکریم! خلاصه میشینم پای تختش و به این فکر می کنم چقدر وجودم به درد نخوره! چقدر راحت یکی عمرشو میذاره واسه بچه هاش و تهش خیلی هاشون که جا می زنن و زحمت یه سر زدن هم به خودشون نمیدن تااااا وقتش که شد بیان بشینن تو مجلس ختمش و به عنوان صاحب عزا زار بزنن واسه مردم که آی عزیزمون رفت! 

کاش میشد زمان رو کشید عقب و برگشت و به جوونی های سلیمون گفت; نذار عمرتو به پای کسی! واسه خودت فقط زندگی کن! تهش هیچ کدوم برات نمی مونن! تهش خودت می مونی و یه تخت و.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۸ ، ۲۲:۲۹
حدیث