Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

بعد از عمری کمی غزل بخوانیم

يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۲۴ ب.ظ

خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست

راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست

من در این جای همین صورت بی‌جانم و بس

دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم

فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست

آخر ای باد صبا بویی اگر می‌آری

سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست

درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم

روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست

نکند میل دل من به تماشای چمن

که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست

سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست

رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست  (سعدی)


+این غزل اینقدر قشنگه که آدم حیفش میاد از اینکه چرا تو باغ عشق و عاشقی و یار و این صوبتا نیست :|
+گنجور خوانی غزل
+لینک آپارات آواز خونی همایون شجریان (همین غزل)
+غزل قشنگ از سعدی یا شاعر دیگه ای اگر در یادتون هست، کامنت کنید :)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۰۹
حدیث

نظرات  (۱۲)

میفرمایم : خرم آن صبح که یار از خانه بیرون برود ... :)))

پاسخ:
:)))

[آیکون به به ، بــــــه بـــــــه ]
من برام سواله یه آدم چقدر میتونه عاشق باشه که اینقدر شعرهاش پر از احساس بشه؟ لامصب این سعدی و حافظ خیلی خوبن :))

حافظم میگه
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
  آخراشم میگه:
ساقی و مطرب وی جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

:))
پاسخ:
چقدررر اینم قشنگ بود :)
حالا میرم کاملش هم پیدا می کنم و می خونم.


هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

پاسخ:
بعد از خوندن شعر قصد داشتم بپرسم از کیه, که خوب به انتها که رسیدم دیگه فهمیدم :دی

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم"
به به:)) بعد قرنی بیای بیان وبلاگ توکا رو باز کنی چشمت به شعر بخوره اونم از حضرت سعدی ^____^
این رباعی از سعدی رو خیلی دوست دارم 
 

هشیار سری بود ز سودای تو مست

خوش آنکه ز روی تو دلش رفت ز دست

بی‌تو همه هیچ نیست در ملک وجود

ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست

پاسخ:
به به لادن خانم :)) خااااانم معلوم هست کجایی آخه؟ عدم حضورت بسیور حس میشد! هرچند این روزا عدم حضور خیلی از قدیمیها به شدت حس میشه *__*

مرسی از شعر ^_^
۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۴۱ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد

در جای دیگه ای می فرماید:
سعدیا دور نیک نامی رفت
نوبت عاشقی ست یک چندی
پاسخ:
خیلی هم خوب ^__^
همه کامنت شعر دادن ولی من فقط تو ذهنم از حفظ فقط"سعدی مرد نکونام نمیاد هرگز"میاد
پاسخ:
منم از حفظ چیزی بلد نیستم پاش بیفته :دی
یادداشت می کنم چیزی به نظرم قشنگ بیاد.

والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کان عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

پاسخ:
مرسی ^___^
سلام 
طفیل هستی عشق اند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری 
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند؟
به عذر نیم شبی کوش و گریهء سحری
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری
هزار جان گرامی بسوخت زین غیرت
که هر صباح و مسا شمع محفل دگری...

پاسخ:

به به ^___^
خلاصه که حال خوش آنجاست که دلدار آنجاست (: 
چقدر خوب بود... 
پاسخ:
حال خوش آرزوست :دی
اینجا آیکون به به و به به نداره؟ عالی بود شعر

من با اجازه تون شعری از استاد شهریار میذارم که عاشقشم:

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند
چشمه سار طبع من دیگر نمی جوشد ولی
جویبار اشکم آهنگ روانی می کند
بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند
ما به داغ عشقبازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند
نای ما خامش ولی این زهره ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می کند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می کند
سال ها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می کند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
هر چه گردون می کند با ما نهانی می کند
دور اکبر خوانی ما طی شد اکنون یک دهن
از اجل بشنو که با ما شمر خوانی می کند
می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
شهریارا گو دل ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می کند





پاسخ:
چقدرررررر خوب بود این شعر^____^
ممنون
بیت ۵ رو بیشتر دوست داشتم :)
ممنونم غزل دلنشینی بود
پاسخ:
نوش جان 
جهت گندزدن به حال و هواتون، یادآوری می‌کنم این شعر در وصفِ پسر شونزده‌ساله‌های تازه سیبیلشون رنگِ سبز گرفته‌ست. یار هم اونان.
و من الله توفیق. :)))
پاسخ:
خب منم عارضم به خدمتتون که نخیر به حالمان گند نزده شد :دی 

و من الله توفیق یو :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی