Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

دورهمی ددونک (ورژن توکا)

يكشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۰۹ ق.ظ
اول بگم که من دیر رسیدم! ساعت 5 و خورده راه افتادیم و دیگه تا رسیدیم به مرقد امام و ماشین رو گذاشتیم تو پارکینگ و با مترو رفتیم، شده بود ساعت ده و نیم! بچه ها از ورودی شهید بهشتی پیاده شده بودند و همونجا هم اتراق کرده بودن ولی ما ( من و خانواده منظور ) از ورودی مصلا پیاده شدیم! من این اولین بار در عمرم بود که پا به نمایشگاه گذاشته بودم! حتی دقیق تر بگم اولین بار بود اومده بودم تهران :| خلاصه شروع کردم پرسون پرسون تا رسیدم به ورودی شهید بهشتی!
فائلا اومد پیشوازم :) بابام هم که دید دیگه من دوستان رو پیدا کردم راضی شد بالاخره من رو تنها بذاره و خودشون برن به نمایشگاه گردی! ( بعد چیزی که توی حد فاصل ایستگاه مصلا تا شهید بهشتی بابام راجع بهش مدام غرغر می کرد این بود که ما اومدیم نمایشگاه چون تو گفتی! حالا تو میخوای بری با دوستات، بعد ما که نمی خوایم کتاب بخریم چیکار کنیم تا بعدازظهر؟ بعد بعدازظهر که من به آغوش خانواده بازگشتم به همین سوی چراغ، بابام حدود چهارصد تومن کتاب برای خودش خریده بود درحالیکه من به جز دو تا کتابی که هدیه بود دیگه کتاب نرسیدم برم بخرم :| حالا خوب شد به خاطر من اومده بود نمایشگاه و نمی خواست کتاب بخره! اگه با قصد قبلی بود که دیگه هیچی :دی )
بعد هم که با فائلا به سمت گروه بچه ها رفتیم و من همون ابتدای ورود متوجه شدم که برنده قرعه کشی خرید کتاب شدم :دی هوچی دیگه سی هزار تومن کمک هزینه ی خرید کتاب رو همون لحظه ی ورودم دادن دستم :)) [ آخرش هم نشد بدم بچه ها برام کتابی رو که خریدم، امضا کنن :| ] بعد دیگه بچه ها بهم معرفی شدند که البته همه نه! ولی دیگه تا به انتها تقریبا به یه شناخت کوچولو از همه در حد تطبیق چهره با اسم وبلاگی تونستم برسم:دی
بعد از این نمایشگاه گردی شروع شد و به گروه های چند نفره تقسیم شدیم و کلا همین گروه گروه شدن باعث شد من با کسانی که توی گروه ما (متشکل از من و فائلا و هولدن و ماهی و گلبول و  جود(چقدر جود رو دوست داشتم ^__^ ) و کروکدیل بانو و زمر 53 و سید طاها) نبودن خیلی نتونم بیشتر آشنا بشم متاسفانه! مثلا من با جولیک تونستم یه سلام و احوالپرسی مختصر فقط داشته باشم! با حریر و صبا هم همینطور! خیلی کوتاه شد! با زهرا یه ریزه تو راه ناهار حرف زدم و با بقیه دیگه همون برخوردهای گروهی !
توی قسمت نمایشگاه گردی چقدررر که حضور آقای گلبول به چشم اومد و چقدر از حضورش استفاده کردیم ! چون که پسرها مدام میفتادن جلو و ما هی عقب می افتادیم ولی خب جناب گلبول ماشالله با قد رشیدشون همیشه بهمون کمک می کردن تو اون شلوغی پسرها رو پیدا کنیم و بریم دنبالشون :دی سر همین عقب افتادن هم چقدر هولدن هی بهمون تیکه انداخت که مگه رو فرش قرمز دارید راه میرید که اینقدر خرامان خرامان میاید! ادامون هم که مثلا داریم روی فرش قرمز راه میریم رو هم هر بار لازم به ذکره که می گرفت :| قسمت گروهی خیلی فان شد! از اون قسمتی که رسیدیم به کتاب های سلینجر و تعظیم های هولدن جلوی کتاب ها و سلفی گرفتن هولدن با عکس رفسنجانی و بعدم که توی نشر افق هولدن به جای اون آقایی که مثلا وظیفه اش این بود کتاب ها رو با جون و دل بشناسه و جوری معرفشیون کنه که باقی ترغیب به خرید بشن ( که خب شما عکسش رو تصور کنید :دی) هولدن وارد عمل شد و چند تا کتاب توی همون 5،6 دقیقه فروخت :)) این کتابه هم اولش قرار شد به عنوان پورسانت ورداره که خب آخرش هم ندادن بهش :دی
بعد همینجا و دم در نشر افق پریسا بهمون ملحق شد ^__^ حضور پریسا هم کوتاه بود ولی خب یه کم راجع به شاگردهام و اون بچه ای که کنترل کردنش سخت بود صحبت کردیم و راجع به سه قلوها و راجع به لیلی :) هولدن هم یکی از کتاب های لیلی رو درآورد و شعرهاشو برامون خوند :|
بعد دیگه تایم ناهار بود و باورتون بشه یا نه، موقع ناهار هولدن لیست اسم های حاضرین رو گرفته بود دستش و حضور غیاب می کرد و ما هم می گفتیم حاضر :| 35 تا آدم :| البته که من اونجا تونستم یه معارفه ی جمعی دیگه هم داشته باشم! من که رسیدم یادشون رفت معارفه داشته باشن :| من تا ناهار هی از فائلا می پرسم این کیه و اون کیه :|
ازینجا به بعد انگار همه چی رفته باشه روی دور تند اینقدر زود گذشت! دیگه تا ناهار خوردیم و تا کتاب چارلی رو همه امضا کردیم و تا عکس های دسته جمعی انداختیم و تا من خداحافظی کردم :)
موقع امضای کتاب چارلی هم هولدن باز حماسه آفرید! با آهنگ های سالن مذکوری که ما زیرش اتراق کرده بودیم، کمی با انرژی و حرارتی خارج از حد معمول حراست اونجا همراهی کرد تا  اومدن گفتن همتون جمع کنید زودتر برید :|
موقع خداحافظی هم هنوز یه کمی پول مونده بود که گفتن نفری یه آیس پک هم می تونیم بخوریم! شما ها رو نمی دونم آیس پک هاتونو چطوری خوردید ولی آیس پک من اینقد یخ بود که من تا یک ساعت بعد که توی راه بودیم تا برسیم به پارکینگ حرم و ماشین خودمون، گذاشتمش توی ساک و بعد توی ماشین که رسیدیم دیگه به شرایط مناسب برای خوردن و از نی بالا اومدن رسیده بود :))

دیروز خیلی باحال بود ^__^ من شاید همون توی حد فاصل بین اسستگاه مصلا تا شهید بهشتی رو که داشتم طی می کردم یه کم توی دلم غوغا و اینا به پا شد از دیدن جمعی از آدم هایی که تا به حال ندیدمشون ولی به محض دیدن همه شون شاید در حد دو سه ثانیه اون غوغای تو دلم بیشتر باقی نموند و یه جوری رفت که اصن انگار نبود از اول! جو یه جوری بود که انگار من بچه ها رو از قبل می شناختم و اینجوری بود که دیروز بعد از یه مدت دوری و همدیگر رو ندیدن دوباره جمع شده بودیم تا همدیگر رو ببینیم. همینقدر خودمونی :)
امروز به فائلا می گفتم من الان و بعد از دیدن هولدن و خود فائلا و جولیک و پریسا و حریر و صبا ! تی رکس و خانمی و نگین و لادن رو هم ببینم، دیگه بلاگر درونم آرزویی نداره و سرشو میذاره زمین و راحت میمیره :دی

دیروز برام ولی خیلی کم بود! دوست داشتم هر کدومتون رو بتونم تک تک ببینم و تک تک بشینیم کلی حرف با هم بزنیم :قلب

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۱۶
حدیث

نظرات  (۲۱)

۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۲۲ هولدن کالفیلد
چرا ننوشتی برنده جایزه یعفو هم شدی!؟
یک عمر فعالیت وبلاگی (یعفو)
پاسخ:
ع داشتم می نوشتم توی یادم بودها!! ولی اسمشو یادم رفته بود، بعد گفتم بیام ازت بپرسم چی بود راستی همون یه عمر وبلاگی و اینا :دی که دیگه کلاااا تا ته پست یادم رفت دیگه :سوت

بله دوستان بنده برنده ی یک عمر فعالیت وبلاگی هم شدم :|
علاوه بر یعفو که هولدن گفت، توی شعری که قبل اومدنتون خوندم هم بودید (-:
پاسخ:
ع چه حیف پس که نشنیدمش *__*
انگار واقعا یک روز کمه برای اینکه با هم باشیم،باید بگیم وقتش رو بیشتر کنن:))
خوشحال شدم دیدمت و ناراحت شدم که کم دیدمت
پاسخ:
منم همین حس رو دارم خوشحال و ناراحت!! خوشحال از اینکه دیدمتون و ناراحت از اینکه واقعا وقت نشد با صبر و حوصله ببینمتون *__*
۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۰۳ جولیک ‌‌‌‌‌
من به عنوان یکی از اعضای هیات اهدای جایزه ( چون همه دریافت کنندگان دختر بودن من و پری و یه نفر که به همین سوی چراغ تا الان یادم بود کی رفتم فکر کنم پری بود یا نه از ذهنم پرید :| نقش «عزیزم بیا بغلم» و «آورین عشقم بیا بوست کنم اینم جایزه ت» رو بر عهده گرفتیم :دی ) به تاخیرت اعتراض دارم :دی یعنی چی آقا :دی 

+و همینجا هم میتونیم یکی بزنیم تو سر این چند سال سابقه وبلاگ نویسی من با این جمله بندیم :)))))
پاسخ:
عععععععع چه چیزیو از دست دادممممممممممممم :( 
بغل من از سوی هیات داوران چی میشه! کجاست! 


۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۲۴ جولیک ‌‌‌‌‌
بله اصن یه مراسم بسیور جدی و بسیور رسمی و بسیور سیمرغ بلورین طور رو از کف دادی :دی
+من هنوز دارم فکر می کنم اون نفر دوم کی بود :| کی بودی نفر دوم؟ بیا خودت بگو!!! من یادم بود به خدا ...  میدونم به کیا جایزه دادم، میدونم قطعا کیا نبودن، ولی اون یه نفری که قطعا بوده یادم رفت :| عجبا :|
پاسخ:
حالا هی بگید و دل منو آب کنید :( 

اصنم هیییچ مهم نیست, مهم همون جایزه بود که گرفتم :ایششش :دی
۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۲۹ عاشق بارون ...
چه عجب یه پست مفصل خوندیم از این دورهمی. :))
تعداد که زیاد باشه این بدی رو داره که نمی‌تونی وقت زیادی با تک‌تک‌شون بگذرونی دیگه. ولی به همه‌تون که خوش گذشته حسابی. :)
پاسخ:
آره کسی خیلی مبسوط ننوشته بود! تازه منم خیلی ازش زدم باز شد این :))
من ولی مثه چییی هم خسته شدم! از بسس راه رفتیم ها :/ :دی
@ جولیک 
مینا بود نفر سوم.
و اینکه عههه چرا گفتید :| داشتم حال میکردم که در نقش نایب با هیئت داوران دست دادم و تازه مینا هم بهم گفت مبارکت باشه :|| خیلی سیمرغ طور بود و من کلی در نقشم فرو رفته بودم :((


ولی خداییش انقدر از دیدنت ذوق کردم که یادم رفت مراسم رو برات تعریف کنم :| هم اهدای جوایز و هم قرعه کشی رو -_- بعد برخی اعضا براق شده بودن که ایشون خودش نیس و فرت و فرت داره جاییزه میگیره، و در غبطه ی خویش غوطه ور بودند خلاصه 
پاسخ:
آخی تو به جای من رفتی گرفتی جایزه رو *_* 
آقای مجری من از بچگی آرزوم بوده یه فائلا بره کادومو به جای من بگیره :دی
یاد آقاگل افتادم که گفت من تا حالا یه توکا رو از نزدیک ندیده بودم :))
فکر کنم اگه خودم بودم عمرا جایزه رو می بردم :| من هرجا خودم باشم شانسم اونجا نیست :/
شانسو ببین تو رو خدا. دیر برسی ازت تجلیل هم بکنن!
پاسخ:
همونطور که گفتم چون خودم نبودم شانسم بوده! من هرجا خودم باشم شانسم اونجا نیست :دی
۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۲۹ جولیک ‌‌‌‌‌
مرسی فائلا داشتم دود می کردم:)))
پاسخ:
بله مرسی فائلا, آتیش به موقع خاموش شد :)))
احتمالا منو یادت نیاد ولی در دوران بلاگفا میخوندیم همو
ب طور کلی خوشال شدم:)
پاسخ:
ع جدی بلاگفا میخوندیم همو؟ 
اونجا هم نرگس سبز بود اسمت؟ :متفکر
آدم خودش جایی نباشه شانسش زودتر از خودش بره اونجا خوش شانسی خانوم خوش شاااااانس:))
محو موهای اون آقاهه شدم تو عکس:)))
ماهم از نزدیک یه توکا ندیدیم:((

ایشالا همیشه به خوشی و دورهمی
پاسخ:
باورتون میشه این جزو معدود زمان هاییه که من یه چیزی بردم! در این حد شانس دارم :))
خودشم خیلی آدم باحالی بود :دی

ایشالا دورهمی های بعدی همه بتونن باشن, از جمله خودم حتی :دی
فرق ورودی مصلی و بهشتی چیه دقیقاً؟ منظورت متروئه دیگه؟
کدوم کوتاه‌تر بود و کمتر پیاده‌روی داشت؟

+ آخر هفته می‌خوام برم دارم اطلاعات جمع می‌کنم :دی
پاسخ:
آره ورودی متروها منظورمه! شهید بهشتی نزدیک تره! به نظرم ازون وارد شو .
دیگه اینکه نقشه هم داشته باش یا از اون اپلیکیشن ها که اسم انتشارات رو میزنی و بهت میگه کجاست! کمتر دورت خودت میچرخی اینجوری :)
خدارو شکر خوش گذشته بهتون
و تا باشه از این دورهمی ها و خوش گذرونی ها :)

پاسخ:
جای دوستانی که نبود خالی
دروغ چرا. لحظه اول که فهمیدم شما توکا هستین قشنگ چند ثانیه‌ای در شوک فرو رفتم:d تصورم از توکا دختری خیلی کم سن و سالتر از خودم بود. :)
دیدار دوستان و آشنایان وبلاگ‌نویس خیلی لذت بخشه. و دیدار شما هم دیروز خیلی لذت‌بخش بود. :))

پاسخ:
جدی؟ :دی 
الان پس یعنی به خودم نمی خورد ترانه 15 سال داشته باشم؟ :))
همچنین ^__^
"من میدونم" (آیکون شخصیت گلام توی کارتون گالیور) یه روز میشه من بتونم بلاگرای محبوبمو ببینم :دی 
میگن همه امکانات تهرانه هااااا ://
چرا شیراز انقدر دوره از همه جا؟
پاسخ:
ایششششششالا ^_______^

همه بلاگرها به عبارتی اهل تهرانن :| 
چرا من اصلا نشد باهات حرف بزنم؟؟:(((
پاسخ:
آررررررذه ما اصلا خیلی وقت نکردیم , یعنی اصلا وقت نکردیم با هم حرف بزنیم :(
همیشه همینه. تعداد زیاد باشه نمی‌شه با همه اونطور که دلت می‌خواد حرف بزنی. حیف شد واقعا! من سعی می‌کردم تا می‌تونم کنارتون باشم ولی بازم نشد :/
دارم فکر می‌کنم چی می‌شه یه روز تو و فائلا و جولیک رو تو یه قاب داشته باشم *___*
پاسخ:
اون قسمت که گروهی شدیم تقریبا بیشترین تایمی شد که تونستیم با هم باشیم و چون جدا شدیم خیلی خلاصه کم تونستیم با هم ارتباط داشته باشیم *__*

ایشششالا آینده ی نزدیک :*
پرگل بهاری بودم:)
پاسخ:
با عرض شرمساری های فراوان چرا یادم نمونده :اون میمونه که دستاشو رو چشمش گذاشته 
:دی
من شمارو که دیدم خجالت کشیدم که بهم می‌گفتن پیرمرد. نوجوانی بیش نیستم گویا. :)
پاسخ:
عججججب :))))
منو دوست داشتین؟!منوو؟!*__*
 قلب !قلب !قلب!
پاسخ:
آره خیلی دوست داشتم ^___^ و دارم البته :دی
ایشالا باز قسمت بشه ببینیم همدیگه رو :)
این درست نیست گروه تشکیل می‌دین و یک بلاگر خوشتیپی مثل من رو توش راه نمی‌دین!
پاسخ:
حضور برای عموم آزاد بود! شما خودتون اقدام می کردید .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی