Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

قول میدم حسین!

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۳۷ ق.ظ

مامانم وایمیسه جلوم از خواستگاره میگه درحالیکه من پای لپ تاپ نشستم و مشغول ری واچ (از ابتدا دوباره تماشا کردن) یکی از بهترررین سریال های زندگیم Greys Anatomy ام و سعی می کنم بین حرف های دریک که از یه گوش از هندزفریم می شنوم و حرف های مامان که از گوش آزادم می شنوم, روی حرف های دریک تمرکز کنم, تااااا اونجاییکه مامان می رسه به اینکه خواستگاره خواهرزاده ی آقای فرامرزیه! و من نه دیگه می شنوم دریک چی میگه و نه مامان! یهو پرت میشم به سوم دبیرستان و آقای فرامرزی و اون یکشنبه, سه شنبه های حسابان, هندسه, جبر که معلم هرسه تاش هم آقای فرامرزی بود! یاد این میفتم که زنگ اول درحالی حسابان رو شروع می کردیم که آقای فرامرزی خودشو فرامرزی 1 معرفی می کرد و زنگ دوم هندسه رو با فرامرزی 2 و زنگ سوم جبر رو با فرامرزی 3 شروع می کردیم! وقت هایی که از سه باررر فرامرزی توی یک روز و 6 باررر فرامرزی توی یک هفته خسته می شدیم, گاهی تو غالب فرامرزی 1 از فرامرزی 2 و یا فرامزی 3 بد می گفت! و یا به عنوان فرامرزی 2 از از 1 و 3 و ..... 

بعد یاد اون روزی افتادم که تازه می خواست بهمون "حد" رو توی حسابان درس بده! من حد رو بلد بودم! یادمه کلییییی طولش داد و کش داد و توضیح داد! من ریاضی رو هیچ وقت با توضیح دوست نداشتم! ریاضی واسه من همیشه عمل بود و مسئله! یادمه کلافه بودم, اینقدررر که ثانیه ای یه بار کلافگیمو نشون می دادم! فرامرزی 1 هر بار کلافگی منو می دید و باز ادامه می داد! همچنان مامان و دریک همزمان داشتن توی هر کدوم از گوش هام حرف می زدن که من از گذشتن یهویی تمام این خاطرات از جلوی چشمهام رسیدم به وقت هایی که خودم الان به عنوان یه معلم وایمیسم جلوی حسین و وقتی همه چیز رو بلده و من همچنان همه چیز رو از اول میگم چون بقیه بلد نیستن و حسین کلافه میشه و کلافگیشو قایم نمی کنه و غر می زنه, که گاهی خودمو کنترل می کنم و چیزی نمیگم ولی بیشتر وقت ها توبیخ طوری و طلبکار طوری بهش میگم اجازه ی کلافه شدن نداره! خودمو توی حسین دیدم! 

و بعد از اون لحظه به خودم و حسین قول دادم دیگه هیچ وقت از کلافه شدن های حسین کلافه نمیشم! هیچ وقت!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۱۹
حدیث

نظرات  (۶)

۱۹ اسفند ۹۷ ، ۰۳:۴۴ جولیک ‌‌‌‌‌
ای بابا من منتظر بودم تهش به آقای فرامزی ختم بشه چرا به حسین ختم شد:))
پاسخ:
نه دیگه ته خاصی نداشت که, فقط همینکه اسمش بعد از سالها یهو به گوشم خورد کشونده شدم به اون روزها و خاطرات و اون ساعت و اون نتیجه :دی
حسین رو ولش کن ، خواهر زاده آقای فرامرزی رو بچسب:)) از اون بگو:)
پاسخ:
د نگرفتید دیگه! اگه مهم بود که از همون اول به جای گوش دادن به سریالم به مامانم گوش میدادم!!
۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۱۱ گمـــــــشده :)

واقا منم منتظر بودم به یه قصه عاشقانه ختم بشه حسین از کجا پیداش شد

پاسخ:
آخه با آدم ندیده و نشناخته چطوری میشه به داستان عاشقانه رسید :دی 

۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۰۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
این خواستگار چی شد؟ حسین رو که فهمیدیم! بعدش مامان چی گفت؟:-))
پاسخ:
هیچی دیگه اتفاق خاصی نیفتاد در این رابطه :دی
بابا من منتظر بودم تهش بگی از اول رویِ این خواهرزاده‌یِ آقای فرامرزی کراش داشتی و دست سرنوشتو نگا اصلا:)). حسین از کجا پیداش شد این وسط؟:))
پاسخ:
کلی خندیدم با کامنتت :))
کراش :))))
خب اگه حسین بلده چرا نمیره ترم بالاتر؟
من هم سر کلاس زبان های مدرسه عصبی میشدم چون همه چیز رو بلد بودم و کلافگیم رو نشون میدادم. یک دفعه یکی از دبیرامون تنبیهم هم کرد حتی :-)))
پاسخ:
یه کم قصه اش درازه *__*  این سیاست ها و محدودیت های آموزشگاهی و اینا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی