قول میدم حسین!
مامانم وایمیسه جلوم از خواستگاره میگه درحالیکه من پای لپ تاپ نشستم و مشغول ری واچ (از ابتدا دوباره تماشا کردن) یکی از بهترررین سریال های زندگیم Greys Anatomy ام و سعی می کنم بین حرف های دریک که از یه گوش از هندزفریم می شنوم و حرف های مامان که از گوش آزادم می شنوم, روی حرف های دریک تمرکز کنم, تااااا اونجاییکه مامان می رسه به اینکه خواستگاره خواهرزاده ی آقای فرامرزیه! و من نه دیگه می شنوم دریک چی میگه و نه مامان! یهو پرت میشم به سوم دبیرستان و آقای فرامرزی و اون یکشنبه, سه شنبه های حسابان, هندسه, جبر که معلم هرسه تاش هم آقای فرامرزی بود! یاد این میفتم که زنگ اول درحالی حسابان رو شروع می کردیم که آقای فرامرزی خودشو فرامرزی 1 معرفی می کرد و زنگ دوم هندسه رو با فرامرزی 2 و زنگ سوم جبر رو با فرامرزی 3 شروع می کردیم! وقت هایی که از سه باررر فرامرزی توی یک روز و 6 باررر فرامرزی توی یک هفته خسته می شدیم, گاهی تو غالب فرامرزی 1 از فرامرزی 2 و یا فرامزی 3 بد می گفت! و یا به عنوان فرامرزی 2 از از 1 و 3 و .....
بعد یاد اون روزی افتادم که تازه می خواست بهمون "حد" رو توی حسابان درس بده! من حد رو بلد بودم! یادمه کلییییی طولش داد و کش داد و توضیح داد! من ریاضی رو هیچ وقت با توضیح دوست نداشتم! ریاضی واسه من همیشه عمل بود و مسئله! یادمه کلافه بودم, اینقدررر که ثانیه ای یه بار کلافگیمو نشون می دادم! فرامرزی 1 هر بار کلافگی منو می دید و باز ادامه می داد! همچنان مامان و دریک همزمان داشتن توی هر کدوم از گوش هام حرف می زدن که من از گذشتن یهویی تمام این خاطرات از جلوی چشمهام رسیدم به وقت هایی که خودم الان به عنوان یه معلم وایمیسم جلوی حسین و وقتی همه چیز رو بلده و من همچنان همه چیز رو از اول میگم چون بقیه بلد نیستن و حسین کلافه میشه و کلافگیشو قایم نمی کنه و غر می زنه, که گاهی خودمو کنترل می کنم و چیزی نمیگم ولی بیشتر وقت ها توبیخ طوری و طلبکار طوری بهش میگم اجازه ی کلافه شدن نداره! خودمو توی حسین دیدم!
و بعد از اون لحظه به خودم و حسین قول دادم دیگه هیچ وقت از کلافه شدن های حسین کلافه نمیشم! هیچ وقت!