ده سالگی بلاگر درونم
امسال تیر دقیقا ده سال می شود که من بلاگر بوده ام! دقیق یادم نمی آید کدام روز از تیرماه سال 89 بود ولی می دانم که تیرماه سال 89 بود که من بالاخره وبلاگ ساختم! داستان وبلاگ ساختنم هم کمی مسخره و بچگانه است البته و همینطور کیفیت وبلاگ نویسی سالیان اول شروع کارم با یک وبلاگ زرد برابری می کرد اگر راستش را بخواهید :دی تیر ماه 89 یک سالی می شد که از وقتی که یکی از معلم های مدرسه مان وبلاگش را با آن اسم عجیبی که برایش انتخاب کرده بود بهمان معرفی کرد! اسمش نام یکی از باورها و آیین های سنتی مردم این حوالی است در رابطه با 40 روز گذشتن از هر ماه! الان رفتم گوگل کردم که ببینم آیا همچنان وبلاگش پابرجاست و یا نه! که یک عالمه هم استانی پیدا کردم که در وبلاگ های وختلف در رابطه با این موضوع پست گذاشته بودند و یا اسم وبلاگشان را همین عبارت "ناقالی" گذاشته بودند ولی هیچ کدام معلم سوم دبیرستان ما نبود1 الان البته همسایه ی روبه رویی عمه جان می باشند! حالا بگذریم از معلم مان و برگردیم به وبلاگ! من از همان گوشه ی وبلاگ و در همان اولین مرتبه از دیدن وبلاگ کشیده شدم به دنیای رنگارنگ وبلاگ های مختلفی که برای قالب بودند! و از آنجا بود که فقط و فقط به خاطر قالب ها دلم خواست بلاگر باشم و وبلاگ داشته باشم و هر هفته یک رنگی اش کنم و پرش کنم ازین اسمایلی ها! و نشانگر موس اش را عوض کنم و گاهی با هر کلیک قلب از هر جهت به بیرون بچاشد و آهنگ بگذارم برای وبلاگ و ازین حرکت های تباه مختص به وبلاگ های زرد خلاصه :| تا دو سه سالی هم فقط مطالبی که کپی شده از اینور و آنور و مجلات و سایت ها و گوگل بود را پست می کردم و همیشه هم بعد از هر پست با تلاشی وصف ناپذیر کلی وقت را صرف مطلع کردن این و آن می کردم که پست جدید گذاشته ام، به من سر بزنید :| یا بیا تبادل لینک کنیم :| یا خوشحال میشم به من سر بزنی :| و یک کامنت را صد جا کپی می کردم :| بله همینقدر تباه :||
تا گذشت و گذشت و من با بلاگرهای خوبی آشنا شدم و کم کم کمال هم نشینی این بلاگرها باعث شد تا دست از این حرکت ها و این سبک وبلاگ نویسی بردارم و روزانه نویس شوم و از خودم بنویسم! هر چند همیشه در حد همین چرت و پرت نویسی های روزانه باقی ماند ولی به نظرم کیفیت نوشتنم از روزی که شروع کردم تا به الان تغییر چشمگیزی کرده! نه از این جهت که پتانسیل های نویسندگی داشته باشم :دی چون تقریبا اون موقع ها خفن های وبلاگ نویسی همگی آروزی نویسنده شدن داشتند! همگی وبلاگ نویس شده بودند تا روزی نویسنده شوند! برای من این یکی را فاکتور بگیرید! ولی نوشتنم به عنوان کسی که همیشه انشا نوشتن برایش یک کابوس بزرگ بود به سطح قابل قبول و خوبی رسید از طریق همین وبلاگ! طوریکه الان نوشتن اصلا چیز سختی برایم نیست! در طول این سال ها و یا مخصوصا سال هایی که به دلایلی با تمامی دوستانم در دنیای واقعی قطع رابطه کردم، همین وبلاگ و دنیای مجازی و آدم هایش برایم ماند! و الان که ده سال گذشته بهترین و صمیمی ترین ها از این وبلاگ و دنیایش به دنیای واقعی ام وارد شده اند! چه آن هایی که به خاطر من تا این شهر کوچک آمدند! و یا چه وقت هایی که خودم در تهران دیدمشان! و چه الان که فائزه و آزیتا پای ثابت آدم هایی شده اند که حتما در هر بار تهران رفتن باید ببینمشان! چه وقتی که نگین و حیران را هم دیدم! یا در اولین دورهمی هم توفیق دیدن پریسا و جولیک و زیزیگولو و یک زهرای دیگر که اسم وبلاگی اش را نمی دانم :دی و خورشید و حریر را هم از بین بلاگرهایی که می شناختم دیدم! یا یک بار که با نگین و فائزه و همان زهرایی که اسم وبلاگی اش را نمی دانم و غمی، وقتی رفته بودیم پارک ملت! روی زیراندازی که از دکتر میم قرض گرفته شده بود نشستیم که البته چایی هم رویش ریخت:دی ایشالا یک روز خود دکتر رو هم قسمت بشه ببینم :)) این ها کسانی هستند که مانده اند! یک جایی می شود لیستی بلند بالا بنویسم از کسانی که دیگر خبری ازشان ندارم و نمی دانم چه می کنند و کجا رفته اند!
ده سال است این وبلاگ تنهایی هایم را پر کرده است! کلی دوست برایم پیدا کرده! باعث شد فیلم های بهتری ببینم! کتاب های بهتری بخوانم! آدم بهتری باشم! و یاد بگیرم همه ی کسانی را هم که فکر می کنم چون بلاگرهای خفنی هستند و یا مجازی آدم های کولی به نظر می آیند، دلیل نمی شود آدم های خوبی باشند! به راحتی می توانند سال ها دروغ بگویند در رابطه با کسی که هستند و تمام عقاید و اعتقادات درستی که ادعایش را می کنند دروغ باشد! یک بار تجربه ی این را داشتم که در وبلاگی ازم بد بنویسند و عده ای فحشم بدهند :))
یا با همین وبلاگ بود که بالاخره استارت کلاس های خودم را زدم و با یک عالمه آدم های مختلف از شهرهای مختلف صحبت کردم و تا جایی که در توانم بود کمک شان کردم و یا تعدادی هم شاگردم شدند ^____^
ده سالگی ات مبارک در حالی که بارها اسمت را عوض کردم! آدرست را عوض کردم! قالبت را عوض کردم! پست هایت را پاک کردم! کامنت هایت را بستم گاهی و یا پست هایت را خصوصی کردم! ماه ها سراغت نیادم و پستی برایت ننوشتم! یک خط در میان بودم و یا گاهی هستم! یا وقتی که بلاگفا همه ی بودنت را پاک کرد! و یا وقتی که در بیان فیلتر شدی! و ....... ده سال از همگی شان گذشت.
پرسشی از شما: تا حالا به این فکر کردید که وبلاگتون و یا بلاگر بودنتون چه تاثیراتی چه مثبت و یا منفی توی زندگی تون داشته! و یا بودن لحظه هایی که به خاطر بلاگر بودنتون خوشحال تونستید باشید و یا ناراحت؟
منم چند روز پیش وبلاگنویسیم ۱۳ ساله شد 😊
۱۰ سالگیت مبارک وبلاگنویس کار درست 👌
من بیشتر رفقای خوبم (مثل خودت) رو از این دنیا پیدا کردم و بابتشون شدیداً هم خوشحالم ❤️