Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

ده سالگی بلاگر درونم

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۳ ق.ظ

امسال تیر دقیقا ده سال می شود که من بلاگر بوده ام! دقیق یادم نمی آید کدام روز از تیرماه سال 89 بود ولی می دانم که تیرماه سال 89 بود که من بالاخره وبلاگ ساختم! داستان وبلاگ ساختنم هم کمی مسخره و بچگانه است البته و همینطور کیفیت وبلاگ نویسی سالیان اول شروع کارم با یک وبلاگ زرد برابری می کرد اگر راستش را بخواهید :دی تیر ماه 89 یک سالی می شد که از وقتی که یکی از معلم های مدرسه مان وبلاگش را با آن اسم عجیبی که برایش انتخاب کرده بود بهمان معرفی کرد! اسمش نام یکی از باورها و آیین های سنتی مردم این حوالی است در رابطه با 40 روز گذشتن از هر ماه! الان رفتم گوگل کردم که ببینم آیا همچنان وبلاگش پابرجاست و یا نه! که یک عالمه هم استانی پیدا کردم که در وبلاگ های وختلف در رابطه با این موضوع پست گذاشته بودند و یا اسم وبلاگشان را همین عبارت "ناقالی" گذاشته بودند ولی هیچ کدام معلم سوم دبیرستان ما نبود1 الان البته همسایه ی روبه رویی عمه جان می باشند! حالا بگذریم از معلم مان و برگردیم به وبلاگ! من از همان گوشه ی وبلاگ و در همان اولین مرتبه از دیدن وبلاگ کشیده شدم به دنیای رنگارنگ وبلاگ های مختلفی که برای قالب بودند! و از آنجا بود که فقط و فقط به خاطر قالب ها دلم خواست بلاگر باشم و وبلاگ داشته باشم و هر هفته یک رنگی اش کنم و پرش کنم ازین اسمایلی ها! و نشانگر موس اش را عوض کنم و گاهی با هر کلیک قلب از هر جهت به بیرون بچاشد و آهنگ بگذارم برای وبلاگ و ازین حرکت های تباه مختص به وبلاگ های زرد خلاصه :| تا دو سه سالی هم فقط مطالبی که کپی شده از اینور و آنور و مجلات و سایت ها و گوگل بود را پست می کردم و همیشه هم بعد از هر پست با تلاشی وصف ناپذیر کلی وقت را صرف مطلع کردن این و آن می کردم که پست جدید گذاشته ام، به من سر بزنید :| یا بیا تبادل لینک کنیم :| یا خوشحال میشم به من سر بزنی :| و یک کامنت را صد جا کپی می کردم :| بله همینقدر تباه :||

تا گذشت و گذشت و من با بلاگرهای خوبی آشنا شدم و کم کم کمال هم نشینی این بلاگرها باعث شد تا دست از این حرکت ها و این سبک وبلاگ نویسی بردارم و روزانه نویس شوم و از خودم بنویسم! هر چند همیشه در حد همین چرت و پرت نویسی های روزانه باقی ماند ولی به نظرم کیفیت نوشتنم از روزی که شروع کردم تا به الان تغییر چشمگیزی کرده! نه از این جهت که پتانسیل های نویسندگی داشته باشم :دی چون تقریبا اون موقع ها خفن های وبلاگ نویسی همگی آروزی نویسنده شدن داشتند! همگی وبلاگ نویس شده بودند تا روزی نویسنده شوند! برای من این یکی را فاکتور بگیرید! ولی نوشتنم به عنوان کسی که همیشه انشا نوشتن برایش یک کابوس بزرگ بود به سطح قابل قبول و خوبی رسید از طریق همین وبلاگ! طوریکه الان نوشتن اصلا چیز سختی برایم نیست! در طول این سال ها و یا مخصوصا سال هایی که به دلایلی با تمامی دوستانم در دنیای واقعی قطع رابطه کردم، همین وبلاگ و دنیای مجازی و آدم هایش برایم ماند! و الان که ده سال گذشته بهترین و صمیمی ترین ها از این وبلاگ و دنیایش به دنیای واقعی ام وارد شده اند! چه آن هایی که به خاطر من تا این شهر کوچک آمدند! و یا چه وقت هایی که خودم در تهران دیدمشان! و چه الان که فائزه و آزیتا پای ثابت آدم هایی شده اند که حتما در هر بار تهران رفتن باید ببینمشان! چه وقتی که نگین و حیران را هم دیدم! یا در اولین دورهمی هم توفیق دیدن پریسا و جولیک و زیزیگولو و یک زهرای دیگر که اسم وبلاگی اش را نمی دانم :دی و خورشید و حریر را هم از بین بلاگرهایی که می شناختم دیدم! یا یک بار که با نگین و فائزه و همان زهرایی که اسم وبلاگی اش را نمی دانم و غمی، وقتی رفته بودیم پارک ملت! روی زیراندازی که از دکتر میم قرض گرفته شده بود نشستیم که البته چایی هم رویش ریخت:دی ایشالا یک روز خود دکتر رو هم قسمت بشه ببینم :)) این ها کسانی هستند که مانده اند! یک جایی می شود لیستی بلند بالا بنویسم از کسانی که دیگر خبری ازشان ندارم و نمی دانم چه می کنند و کجا رفته اند! 

ده سال است این وبلاگ تنهایی هایم را پر کرده است! کلی دوست برایم پیدا کرده! باعث شد فیلم های بهتری ببینم! کتاب های بهتری بخوانم! آدم بهتری باشم! و یاد بگیرم همه ی کسانی را هم که فکر می کنم چون بلاگرهای خفنی هستند و یا مجازی آدم های کولی به نظر می آیند، دلیل نمی شود آدم های خوبی باشند! به راحتی می توانند سال ها دروغ بگویند در رابطه با کسی که هستند و تمام عقاید و اعتقادات درستی که ادعایش را می کنند دروغ باشد! یک بار تجربه ی این را داشتم که در وبلاگی ازم بد بنویسند و عده ای فحشم بدهند :)) 

یا با همین وبلاگ بود که بالاخره استارت کلاس های خودم را زدم و با یک عالمه آدم های مختلف از شهرهای مختلف صحبت کردم و  تا جایی که در توانم بود کمک شان کردم و یا تعدادی هم شاگردم شدند ^____^ 

ده سالگی ات مبارک در حالی که بارها اسمت را عوض کردم! آدرست را عوض کردم! قالبت را عوض کردم! پست هایت را پاک کردم! کامنت هایت را بستم گاهی و یا پست هایت را خصوصی کردم! ماه ها سراغت نیادم و پستی برایت ننوشتم! یک خط در میان بودم و یا گاهی هستم! یا وقتی که بلاگفا همه ی بودنت را پاک کرد! و یا وقتی که در بیان فیلتر شدی! و ....... ده سال از همگی شان گذشت.

پرسشی از شما: تا حالا به این فکر کردید که وبلاگتون و یا بلاگر بودنتون چه تاثیراتی چه مثبت و یا منفی توی زندگی تون داشته! و یا بودن لحظه هایی که به خاطر بلاگر بودنتون خوشحال تونستید باشید و یا ناراحت؟  

 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۱۵
حدیث

نظرات  (۱۲)

۱۵ تیر ۹۹ ، ۰۶:۵۰ مترسک ‌‌‌‌‌

منم چند روز پیش وبلاگ‌نویسیم ۱۳ ساله شد 😊

۱۰ سالگیت مبارک وبلاگ‌نویس کار درست 👌

من بیش‌تر رفقای خوبم (مثل خودت) رو از این دنیا پیدا کردم و بابتشون شدیداً هم خوشحالم ❤️

پاسخ:
به به هم تولد سیزده سالگی شما و باز هم بازگشتتون به آغوش وطن رو مجددا تبریک میگم :دی 
الان که کامنت گذاشتی دیدم من به دوستان بلاگری آقا هیچ اشاره نکردم :))) خیلی با رعایت شئونات اسلامی طور پست رو نوشتم :دی

من از تمام پست فقط اینو بگم که حاااااجی پراااام! چه قدر بلاگرای خوب دیدی! جولیک تو لیست بلاگراییه که من احتمالا نمیتونم هیچوقت ببینمش چون از وقتی باهاش اشنا شدم کندع بود:))) خلاصه که خوش به حاااالت! 

پ.ن: البته منم بلاگرای خوب نسل خودمو زیاد دیدم. شما انگار یه نسل قبل تر از مایید. همه تون با هم و همه تون با آقاگل و همه تون با مترسک و همه تون با خرمالوی سیاه و همه تون با بچه های رادیو بلاگیا و همه تون با خورشید و اینا! خیلی زیادین واقعا الان حضور ذهن کافی و وافی ندارم! خلاصه یه پا مافیایید برا خودتون حتی😂 ما یه کنج بلاگستان نشستیم چارتا دوست داریم سالی دوبار هم همونارو میبینیم😁

پاسخ:
البته من خیلی کمتر با دوستان زیادتری تونستم در ارتباط باشم! شاید اگر تهران زندگی می کردم بیشتر مستفیض می شدم :) 

حالا شما اون گوشه نشین, خودتو هم نسلهای وبلاگیت پاشین ریخت و پاش کنید :)) [آیکون الکی مثلا من پیشکسوتی چیزی ام] :دی
۱۵ تیر ۹۹ ، ۰۹:۱۱ حامد سپهر

ده سالگی وبلاگت رو تبریک میگم ایشالا همیشه از خوشی هات بنویسی

مزیت بزرگ وبلاگ نویس شدن سوای اینکه خودت افکارت رو به اشتراک میزاری اینه که با کلی آدم از جاهای مختلف و طرز فکرهای مختلف و سبکهای نوشتن مختلف و آشنا میشی کلی چیز ازشون یاد میگیری کلی فیلم و کتاب بهت معرفی میشه و مهمتر از همه اینا کلی دوست جدید پیدا میکنی و اینا یعنی اتفاقهای خوب زندگی:)

پاسخ:
ممنونم ^______^

دقیقا 👌
۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۰:۱۹ مترسک ‌‌‌‌‌

کارِت درسته 😂

چاکریم 😊

پاسخ:
D:

من از تیر 91 شروع کردم به وبلاگ‌نویسی. دنیای کتاب رو از وبلاگم گرفتم و دنیای فیلم رو بهش وارد کردم. بهترین اتفاق درونی‌ای که می‌تونست برام رخ بده همین بلاگری بود چون چهارچوب‌های فکری خوبی برام ساخت و به قولی جهانم زیر و رو شد. 

با این‌که همیشه دلم می‌خواست و می‌خواد که بیشتر و صمیمی‌تر توی گروه بلاگرا بُر بخورم ولی هیچ‌وقت قدمی برنداشتم. با این حال حظ می‌برم از رفاقت‌های نابی که شکل گرفته و خواننده‌اشونم :)

پاسخ:
من وبلاگی پس دو سال ازت بزرگترم :))

برای منم دقیقا همین اتفاق افتاد, وبلاگ باعث رو به کتاب ها و فیلم های خوب بیارم! 
من هم به خاطر شهری که توش زندگی می کنم خیلی توی جمع ها شرکت کردن برام امکانش نبوده! و انگشت شمار هستن در طول سال تجدید دیدارها و ملاقات ها! ولی تجربه ی خیلی خوبیه, مخصوصا اون حس قبل از اولین بار دیدن کسی که سال ها می شناختیش ولی به جز عکس تا به حال از نزدیک ندیدیش :)
۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۳:۵۲ نار خاتون

من از اواخر سال ۸۸ و ابتدا کمی تباه (نه به اندازه تو خدایی:))) ) از بلاگفا شروع کردم ... بعد تقریبا بیشتر خواننده هام فکر میکردن من آقام و همین شد که علاوه بر آدمای واقعا کاردرست با یه آقای کار درست تر و آدم حسابی نزدیک به نیم قرن سن آشنا شدم که تا سال دوم دانشگاه تو همه جا کمکم کرد و بعد پدر مادرم بیشترین نقش رو تو تربیت من داشت و همیشه خودمو مدیونش میدونم... عمیق ترین اعتقاداتم رو اینجا به چالش کشید و بعدش به ثبات رسوند...

واقعا باید ازش تشکر کرد:)

پاسخ:
بله بله واقعا باید ازش تشکر کرد :)
منم توی برهه ای خیلی غیر مستقل بودم و یا از مستقل شدن و تنها بودن می ترسیدم، آزیتا از همین بچه ها و دوست های وبلاگی خیلی بهم کمک کرد که از تنها بودن نترسم و یا خجالت نکشم:)

من اول و اخر، برمی گردم وبلاگ

تنها جایی که لبخند میاد رو لب ام وقتی میام داخلش

واقعا فضاش رو دوست دارم، هر چند که خیلی کم رونق تر از سابق شده

پاسخ:
برای من احساس امنیت بیشتری ایجاد می کنه! چیزی که توی اینستاگرام هیچ وقت نتونستم داشته باشم! یا همین امکان پر جزییات بودن و از هر دری حرف زدن بدون محدودیت کپشن و یا ترس از اینکه فکر کنی مسی حوصله ی این همه متن طولانی رو نداره! هر طوری باشه مخاطبش رو داره! 
شاید به همین دلیل دیگه پر رونق نیست که عادت کردیم توی اینستاگرام و یا کانال های تلگرامی خیلی مختصر و خلاصه و سریع یک چیزی رو به اشتراک بذاریم! ولی اینجا احساس می کنیم باید یه کم وزن داشته باشن مطالبی که می خوایم بگیم.
۱۶ تیر ۹۹ ، ۱۰:۴۱ هانی هستم

به‌به! مبارک باشه!

به قول قدیمیا نویسا بمانید :)

پاسخ:
به به ممنون :)
۱۸ تیر ۹۹ ، ۲۰:۲۸ جولیک ‌‌‌‌‌

ضمن عرض تبریک، چی شد که تصمیم گرفتی به جای نقطه، کلا علامت تعجب بذاری؟ :دی

پاسخ:
ضمن عرض تشکر بابت تبریک :دی

راستش این سوال ذهن خودم رو هم درگیر کرده ولی نمی تونم و دست خودم نیست که ته جمله هام نقطه بذارم! و باید و حتما علامت تعجب بذارم نمدونم چرا :|
۱۹ تیر ۹۹ ، ۰۸:۲۱ گمـــــــشده :)

برای من خوب بود واقعا

با آدم های مختلفی آشنا شدم و چیزهای زیادی یاد گرفتم

ده سالگیت مبارک

:)

پاسخ:
مچکر ^_____^

تو چند سالت شده؟ :دی

ده سالگیت مبارک :)

راستش من اصلا نمدونم از کی شروع کردم، میدونم حداقل هشت هشت ساله اما اونقدر اینور اونور پریدم و آرشیوی در دست ندارم که بفهمم از کجا و کی و چجوری شروع کردم، فقط میدونم دوسش دارم و روی حالم تاثیر داره

پاسخ:
منم آرشیو فقط فکر می کنم سه سال گذشته رو داشته باشم! و باقی معلوم نیست کجای اینترنت داره دست به دست میشه :)))
۲۰ تیر ۹۹ ، ۱۷:۱۵ گمـــــــشده :)

اسفند99هفت سالو تموم می کنم

:)

پاسخ:
آخی پس با این حساب کلاس اولی هم که هستی :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">