Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

شوهر آهو خانم

جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۳۹ ق.ظ

سید میران که شوهر آهو خانم باشد در سرانه ی پیری به سرش می زند بعد از 14 سال زندگی برای آهو خانم هوو بیاورد. 

این لپ (لب؟!) کلام رمان "شوهر آهو خانم" می باشد. سال ها بود قصد داشتم این رمان را بخوانم ولی نشده بود تا اینکه آقای کاف صاد این رمان را به خیال اینکه من ادبیات داستانی بخوان نیستم و نبوده ام داد تا بخوانم و راستش کمی هم حرصم گرفت :/ البته وقتی رفتم رمان را بگیرم ملتفتش کردم که درست است در اکانت اینستاگرامم و در باب پست هایی که از کتاب هایم برمی آید که فقط فلسفه و روانشناسی قوت قالب این روزهایم شده ولی بنده از 15 سالگی تا 21 سالگی را با ادبیات داستانی گذرانده ام و الان بر حسب نیاز به روانشناسی و فلسفه بیشتر احتیاج دارم. پس برای من ژست ادبیات داستانی بخوان و تو غریبه ای و بیا کتابی بهت بدهم و دستت را بند کنم، نگیر :دی 

خلاصه "شوهر آهو خانم" را زیر بغل زده و به خانه آمدم و شروع کردم. هشتصد صفحه. آخرین کتاب قطوری که تازگی ها تمام کردم ششصد صفحه بود که سه ماه طول کشید تا تمام شد :| حالا با این کتاب هشتصد صفحه ای که در دستم امانت است نمی دانم چه کنم تا به سه ماه نکشد خواندنش. و چقدر هم تلخ و سخت است خواندنش. انگاری نشسته ای وسط تاریخ سیاه روزی زنان این مملکت و الحق و الانصاف علی محمد افغانی هم جوری خدای توصیف و فضاسازی است که کم مانده بشینی با روزگار تمام زنان سیاه بخت از قدیم تا به همین الان زار زار گریه کنی.

 

بریم یه چشمه از تری سِم حاج میران و همسران رو داشته باشیم :))

آنگاه زن خواب آلود را که هیچ گونه اختیاری از خود نداشت روی کف فرش کرده ی اتاق دراز کرد و برای آنکه خواب از سرش برود و در حقیقت من باب شوخی و بازی، شروع کرد او را قلقلک دادن و در تاریکی فاصله به فاصله گونه ها و زیر گلویش را بوسیدن. لحظه ای بعد هر سه نفر به اتاق بزرگ که چراغش روشن بود رفته بودند. سید میران هما را با خنده و بازی سر دست بلند کرد. زن بازوانش را به نرمی دور گردن او انداخت. آهو نیز که تا این لحظه بیکار مانده بود برای آنکه عقب نمانده باشد خودش را به شانه ی چپ مرد که آزاد بود آویخت و لش کرد. سید میران مثل دو لنگه آرد هر دو زن را وزن کرد، هما با اینکه بلندتر بود سبک تر می نمود. در دل مرد سالمند و به آرزو رسیده، قند آب می کردند. در وسط اتاق بزرگی که با بهترین سلیقه های زنانه آراسته شده بود، دو دلبر نازنین را روی زانو نشانده بود، یکی را می بوسید و دیگری را نیشگون می گرفت. یکی می بود و دیگری مزه اش. آن می و مزه ای که خدا حلال کرده و پیغمبر روا داشته بود.

 

جایی دیگر هم سید میران خوان باز عنایت فرموده و می فرمایند:

زیرا می دانی که بزرگترین پوشش یک زن که او را از گرما و سرمای محیط حفظ می کند، شوهر است. زن و شوهر در حکم آستر و رویه یک لباس هر دو لازم و ملزوم هم اند. تو هر فکر و نقشه ای در سر داشته باشی و از برای زندگی خود هر طرح و رنگی بریزی. من قبول نمی کنم بتوانی مستقل از مرد روزگار بگذرانی. فاطمه زهرا می فرماید: زن گلی است که خداوند متعال برای بوییدن خلق کرده است. نمی دانم حرف های مرا می شنوی یا نه، و اگر می شنوی چگونه تعبیر می کنی. در هر حال آنچه که من در عمر خود به آن اعتقاد یافته ام، زن آن مروارید اصلی است که اگر در گردنش نیاویزند خاصیت زنده بودن و شفافیتش را زودتر از دست خواهد داد.

 

درد اینجاست که رمان در سال هزار و سیصد و چهل نوشته شده. ولی هنوز هم تفکرات متحجرانه و مردسالارانه ی کتاب رو در زندگی زن های الان می بینیم.

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۴
حدیث

نظرات  (۱۰)

پست من ٤ سال پیش وقتی داشتم این کتابو میخوندم:

لینک

پاسخ:
آخ گفتی ...

یکی باید بیاد شوهر آهو خانم را از دست من بگیرد :( 
۱۴ شهریور ۹۹ ، ۰۷:۴۳ دامنِ گلدار

ای وای! چه خوشحالم که من کتاب کم خوندم و این یکی رو خوشبختانه نخوندم  :/

تا مدتها فکر میکردم این کتاب از بهنوده، نگو اسم کتاب اون خانوم بوده.

پاسخ:
یعنی چی خوشحالی کتاب کم خوندی :دی 
با چشممون رو, روی حقایق بستن, اونها از بین نمیرن! همچنان خواهند بود. 
۱۴ شهریور ۹۹ ، ۰۹:۵۷ مترسک ‌‌‌‌‌

یه مدل تحجرم داریم (من بهش میگم تحجر+) که به مردی که این حوری نباشه یا میگن «زن ذلیل» یا این‌که کلاً مردونگیش رو زیر سوال می‌برن! :|

این یه قلم از ابتدای تاریخ تا به امروز همین جوری دست نخورده باقی مونده و یه نمونه‌اش رو زیر پست تجاوزم به چه واضحی می‌تونی ببینی :|

پاسخ:
کلا هر نگاه بی منطق و اساسی تحجر میشه! چه نسبت به زن ها باشه و یا چه مردها و کلا هر جنبه ای از انسانیت! 

همین دو پاراگراف هم روان آدم رو به بازی می‌گیره؛ نکن این کارو با خودت. با افتخار بذارش تو لیست ناتمام‌ها...

پاسخ:
کتاب رو بذارم کنار, اونوقت با واقعیت چکار کنم. اینکه این سرگذشت واقعی میلیون ها زن در طول تاریخ بوده و یا همچنان هست و حتی خواهد بود...

چه دلیلی داره آدم خودش رو شکنجه بده با خوندن کتابی که هیچ تمایلی بهش نداره؟! حیف زمان و انرژی ادم نیست که اینطوری صرف بشه و تهش تلخی و حس چندشی باقی بمونه؟! وقتی میشه با کتاب‌های بهتری حال خوبی برای خودمون بسازیم چرا باید ادامه ش بدیم؟

 

پاسخ:
برام واکنش ها عجیبه! خیلی عجیبه! 
خوندن کتاب سخته. ناراحت کننده است. اتفاقا تصمیمش رو داشتم کتاب رو نخونم حتی, ولی همه طوری واکنش نشون دادید که انگار این کتاب و داستان رو بذاریم کنار, قضیه حل میشه. همه نسبت به کتاب انزجار نشون دادید, ولی واقعیت چی؟! واقعیت اینکه این کتاب برگرفته از داستان میلیون ها زن با همین سرنوشت مشابه بوده. 

دو تا پاراگراف خوندنش برای شما تلخ بود و سخت. اتفاقا برای همین باید این کتاب زیاد خونده بشه. تا همه بفهمن چقدر زجرآور و تلخه اینطوری حقوق زن ها پایمال شدن. 

باورم نمیشه 😐

این چرا اینجوری بود!

پاسخ:
چون بر اساس واقعیت بیان شده. واقعیت هایی همینقدر تلخ و همینقدر اعصاب خورد کن.

من مخالف مواجه شدن با واقعیت ها نیستم. سالهاست که بعنوان یک زن دارم - داریم - با انواع و اقسام این مشکلات دست و پنجه نرم می کنیم. منظورم بیشتر این بود انرژی مون رو روی تغییر شرایط بگذاریم. و در نهایت صرفا یک نظر بود. انتخاب با شماست.

:)

پاسخ:
خب حالا شد.
بین این کامنت و کامنت قبلی کلی تفاوت در بیان منظور هست :)

همین تغییر شرایط ها به نظرم با خوندن همچین کتاب هایی و یا حرف زدن از این کتاب ها و معرفیشون می تونه ایجاد بشه. مخصوصا برای کسایی که همیشه خواستند مقاومت کنند که وضعیت زن ها اونجوری هم که میگن بد نیست و کلا برابری خواهی از جانب زن ها خیلی چیز واجبی هم نیست حالا.

نه توکا، اگه می‌گم نخونش به این معنی نیست که می‌خوام صورت‌مساله رو پاک کنم و بگم با ندید گرفتن این واقعیت، می‌شه راحت‌تر باهاش کنار اومد. این درد بزرگیه و وجود داره، خیلی هم حقیقی و ملموس. ولی همون‌طور که مثلا انتخاب می‌کنی در معرض بمباران خبری رسانه‌ها قرار نگیری و اون انرژی و روحیه رو برای خودت ذخیره کنی، منظور منم این بود که این‌جا هم این انتخاب رو برای خودت قائل شو. 

نمی‌دونم، گاهی در مورد کتاب آدم وسواس داره که حتما تمومش کنه و نیمه‌کاره رها کردنش مثل بار اضافه توی ذهن می‌مونه، از این منظر خواستم بگم سخت‌نگیر. 

 

با این وجود جوابت به کامنت‌ها رو که خوندم متوجه شدم می‌شه مثل قضیه‌ی در معرض نظر مخالف قرار گرفتن برای تقویت استدلال و مباحثه هم باهاش برخورد کرد. یعنی تلخی کتاب رو به جون خرید تا بیش از پیش یاد گرفت که باید آگاه بود به این مفاهیم و از دل عرف و باورهای غلط، تفکر و اندیشه‌ی درست رو کاوش کرد.  

پاسخ:
نه ببین حرف من و تعجب من از بابت اینکه بقیه گفتن نخونش به این دلیل نیست که حس کردم بقیه می خوان صورت مساله رو پاک کنن! 
تعجب من از اون همه نفرت نسبت به کتاب بود :دی یه جوری که حس کردم بقیه این برداشت رو کردن که کتاب این قضیه رو خوب جلوه داده! اونم فقط به خاطر اون دو تا پاراگرافی که گذاشته بودم. جالب بود بود برام راستش. 
می دونی قضیه در رابطه با در معرض نظر مخالف قرار گرفتن هم نیست. مساله اینه که ما این قبیل داستان ها رو می خونیم تا از یک نظر یه خطی پرهیز کنیم.
ببین داستان از سه تا شخصیت اصلی تشکیل شده: آهو (زن اول)، هما (هوو) و سید میران (شوهر ذلیل مرده :دی) 
در نگاه اول و کلا وقتی یه نفر بخواد این داستان رو تعریف کنه، میگه آهو خانم رو میشناسی، شوهر ذلیل مرده و نمک نشناسش رفته سرش یه هوو آوورده، دختره فقط بیست سالشه، دختره ی ذلیل مرده ی هرجایی معلوم نیست از کدوم گوری پیدا شده و چکاره بوده که الان اومده مثل بختک افتاده روی زندگی یه زن دیگه!بیچاره آهو خانم که سیاه بخت شد.

این تعریفیه که یک شخص عام نسبت به داستان داره. ولی با خوندن این کتاب می بینیم که هر کدوم تا رسیدن به اون نقطه چه داستان هایی داشتن. می بینیم نمیشه از یک نفر  به راحتی متنفر بود و از دیگری اعلام برائت کرد. می بینیم که جامعه اشون و طرز تفکر اطرافشون چه سهمی داشته. چه شکلی به کارها و انتخاب هاشون داده.

این برداشت دوم چیزیه که ادبیات داستانی به ما یاد میده. بفهمیم داستان آدم ها چیه. حتی آدم بدها. از کجا و چی شد که رسیدن به اینکه بشن آدم بده. 
۱۶ شهریور ۹۹ ، ۰۷:۰۲ دامنِ گلدار

خب شاید حق با توست، اولین چیزی که به ذهنم اومد ولی همین بود، باید عجله نمی‌کردم در کامنت :)

کمی هم به این خاطره که پاراگرافی که گذاشتی از وسط کتابه، شاید اگر آخرش یا درباره کلش بحثی بود یا از‌ زاویه دید آهو بود، جور دیگه ای فکر میکردم. بهرحال اگر نویسنده بودم فقط به توصیف واقعیات تلخ اهمیت نمی‌دادم و فکر راه‌حل یا نشونه‌ای یا روزنه‌ی امیدی هم بودم. کلاس داستان‌نویسی هم بچه‌ها همه از خیانت و داستانهای عشقی این مدلی مینوشتن، ولی در همون حالت منجلاب تموم میشد، بدون نتیجه. خب چرا. حالا اگر تا آخر خوندی بعدا بیا بگو آخرش به جایی رسید یا نه :دی

پاسخ:
آره صد در صد یک عالمه قسمت های دیگه داره.
چیزی که برای منم جالب بود این بود که همه کتاب رو یک کتاب بد تصور کردن. نمی دونم منم جایی به نکوهش کتاب نپرداختم، فقط گفتم خوندنش سخته! خوندنش تلخه چون واقعیته!شاید هم واضح نگفتم ولی فرض رو بر این گذاشتم که کتاب معروفی هست و همه می دونن در حوزه ی ادبیات داستانی و توصیفی چه کتاب بزرگی هست. 
یه ذره شوکه شدم راستش که همه کتاب رو بد دونستن چون در رابطه با همچین داستانی هست. ولی کسی فکر نکرد که خب شاید در رابطه با نکوهشش باشه.
قسمت هایی رو که من گذاشتم برای این بود که نشون بدم شخصیت ها چه دیدی دارند که این نشات گرفته از دید اون زمان نسبت به زن ها بوده، که من اشاره کردم جالبه که همچنان الان هم همچین دیدی وجود داره. ولی این به این معنی نبود که نویسنده اینطوری فکر می کنه که :دی
۱۷ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۱۵ دامنِ گلدار

هاهاها :)))

اگر نگفته‌ بودی دیگه داشتم نقشه میکشیدم که با جناب افغانی یک صحبتی داشته باشم :)))

اسمش رو خیلی شنیدم ولی نه سراغ نقد میرم وقتی کتابی رو نخوندم و نه تا وقتی خودم بخونم ازش تعریف میکنم. سپری فولادین دارم جهت مقاومت با نظر دیگران.. ممنونم از توضیحت. 

حالا تا اینجا صحبت کردیم بذار این هم ازت بپرسم. اینکه چه دیدی به زن‌ها اون موقع بوده یا الان هست، ارزشمنده. ولی من مطمئن نیستم اون اثری که قراره با دیدن این نگاه گذاشته بشه به مخاطب اصلیش برسه یا نه. من اگر 50 بار هم شبیهش رو بخونم از نظرم حقوق زنان پایمال شده. کسی هم که با این تفکر زندگی کرده شاید پذیرفته‌ش و اصلا همینطوری درست به نظر بیاد. مثال، مامان‌بزرگ من زن دوم بابابزرگم بوده. کلا ارزش و نگاهی که به همسرداری یا نقش‌های زن و مرد داره با من و نسل‌های جدید داره متفاوته :دی ولی خودش که فکر نمیکنه اینها نقض حقوق زن هست. پس بین خواننده‌های کتاب باید چندین طبف رو در نظر بگیریم: 

ما که خودمون میدونیم وضعیت زنان چطور هست (حداقل در حد آگاهی اولیه)

گروهی که پذیرفتن این رسم دنیاست و دیگه آداب زندگیشون شده و خب حتی اگر از دید ما حقوقی ازشون پایمال شده ولی خودشون این فکر رو نمیکنند. به نظرم باید به اونها هم احترام گذاشت.

گروهی که در بطن آزار و خون دل خوردن هستن که دیگه چه نیازی به داستانش دارند.

گروهی هم که (نمیگم آقایون بلکه از هر جنسیتی) خودشون مولد دید ابزاری به دیگر انسانها هستند و حالا به هر دلیلی نمیخوان بفهمند هر آدمی و خواسته‌هایش به اندازه دیگری مهم و درخور توجه و درک متقابله و رابطه‌ها رو از بالا به پایین و نه دوطرفه و سازنده در نظر میگیرند. 

 

به نظرم این گروه آخرند که باید دیدشون باز بشه، که خب این نمونه‌ای که گفتی اثری ندارد بر آنها! از یک داستان همچین انتظاری دارم برای همین فکر میکنم مثلا نوشتن از زنان رو نویسنده‌های زن بهتر میتونند انجام بدن. 

 

دیگه سرت رو درد نیارم و بیشتر حرف نزنم. آره باید اول کتاب رو خوند و بعد درباره‌ش حرف زد. اینها رو هم کلی‌گویی در نظر بگیر :) 


+ جواب کامنتهای قبلی رو خوندم، موافقم درست میگی، ممنون.

پاسخ:
خب من خودم هنوز کتاب رو تا به انتها نخوندم که دقیق تر بخوام راجع بهش چیزی بگم که مثلا بگم از کجا نمی دونی توی کتاب همه ی این شخصیت های مختلفی که گفتی با زاویه دید متفاوت و در موقعیت های متفاوت توی کتاب نباشن و یه دید کلی به همه نداده باشه ازینکه هرکسی چطوری این قضیه رو می بینه! 
اگر کتاب رو خوندم و دیدم که همچین رویکردی داشت, خب میام میگم که حجت رو این کتاب تموم کرده! اگر هم که نه, خب موافقم میرسیم به اینکه خیلی ضرورتی نداره خوندنش مخصوصا برای اشخاصی مثل ما که صد در صد مخالف ضد زن بودن و اجحاف در حق زنانیم.

خلاصه ببینم چی میشه دیگه, در جریانتون میذارم :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی