Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

چرا؟

دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۹، ۰۹:۳۱ ق.ظ

به نظر شما چرا باید رمان بخونیم؟ آیا اصلا باید داستان بخونیم؟ شما چه نوع رمان ها و داستان هایی دوست دارید؟ شاد و طنز و کمدی و خانوادگی و اجتماعی و .... ؟ ملاک انتخابتون چیه؟ تا حالا فکر کردید یک داستان ساده چیزی بیشتر از یک داستان و اساب سرگرمی می تونه باشه؟

 

ممنون میشم جواب بدید :)

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۷
حدیث

نظرات  (۱۸)

۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۴۸ مترسک ‌‌‌‌‌

چون معتقدم حتی تخیلی‌ترین داستان‌ها هم یه ریشه‌ای تو واقعیت دارن، به خاطر همین می‌خونم تا به دید بهتری از زوایای پنهانِ جوامع و آدم‌ها برسم :)

پاسخ:
بعد رسیدن به این دید بهتر از زوایای پنهان آدم ها چه کمکی بهت می کنه؟

من کلا داستانی میخونم

مغزم باز میشه،‌نمیدونستم دیگه چجوری توضیح بدم:))

پاسخ:
مچکرم که تا این حد هم توضیح دادی :دی

برای تخیل کردن،برای تجربه کردن چیزایی که ممکنه درواقعیت هیچوقت تجربه نکنم، لغت یادمیگیرم و با چیزای قدیمی و جدید اشنا میشم. کلا حس میکنم ادم میتونه به تعداد داستان هایی که میخونه زندگی تجربه کنه.

کتابا رو من یا باید نویسنده رو بشناسم،یا به موضوعش خیلی علاقه داشته باشم و یا یک ادم مورد اعتمادم تو این زمینه معرفی کرده باشه.

پاسخ:
بعد با این زندگی تجربه کردن چکار می کنی ؟

داستان شنیدن یا خوندن جذابه خب... دوست داشتنش دلیل خاصی نداره... همون طور که ژانر تخیلی باب سلیقه م نیست و دلیل خاصی نداره... صرفا دوسش ندارم...

البته دقت کردم داستان و فیلم رو بیشتر وقتی میرم سراغشون که زندگی خودم برام خسته کننده میشه...

پاسخ:
پس خیلی دلی و تفریحی طور :))

"باید" رمان بخونیم؟ نه واقعا. هیچ بایدی در کار نیست به‌نظرم.

اما حالا اگه کسی خواست و تونست بخونه، "چرا"؟ خب، مطمئن نیستم. اما شاید باید یک نیاز باشه. (مثل نوشتن) یک طلب روانی قوی. وگرنه وقت تلف کردنه. کسی با رمان خوندن به جایی نمی‌رسه. یا مثلا می‌گن "برای تجربه کردن زندگی‌های دیگه". واقعا چرا یک نفر باید بخواد سرنوشت گرگور زامزا رو زندگی و تجربه کنه؟

و اگه برای یادگیری، درک جامعه و زندگی و بدتر از اون، برای فهم فلسفه، کسی رمان می‌خونه، باز هم داره راه اشتباه می‌ره.

 

پاسخ:
چه جالب :دی

اول گفتی بایدی در کار نیست، بعد گفتی باید یک نیاز باشه. 
بعد خب میشه نظرت رو اینجوری تعبیر کرد. چرا خب یه نفر نباید سرنوشت گرگور زامزا رو زندگی و تجربه کنه؟؟ به کجا ممکنه بر بخوره؟؟ 

تحلیلت برام گنگ بود :دی

رمانها و داستانها بدون اینکه بخوان و ادعایی داشته باشن ما رو با انسان آشنا میکنند؛ ما رو مینشونن وسط زندگیهای شخصیت های مختلف.. من

وقتی رمانها زندگی اصیل رو که ناقصه و آدم طبیعی که خاکستریه رو به نمایش میذارند بیشتر دوسشون دارم .. 

پاسخ:
بعد از خوندن داستان این آدم های خاکستری چه دیدی بهت دست میده؟ 

راستش من رمان می‌خونم چون زیاد برای همدلی کردن بهم کمک کرده. دقیقا کاری که وبلاگ خوندن هم انجام می‌ده. با بعضی موارد این دو جا آشنا شدم و بعدها که برای آدم‌های زندگی خودم پیش اومده بهتر موقعیت‌شون درک می‌کردم.

ولی جدای از این، کلا داستان می‌خونم (چه رمان و چه داستان کوتاه) چون دوست دارم که گاهی از فکر کردن به زندگی خودم دست بردارم. اگه رمان جذابی دستم باشه واقعا تا چند ساعت از زمان و مکان خودم جدا می‌شم و گاهی به این احتیاج دارم.

 و در نهایت، حس خوبی بهم می‌ده. یک ترکیب تازه و دلنشین از کلماتی که توی یک رمان می‌بینم کلی سرِ کیفم میاره.

 

من بیشتر داستان‌های بر اساس واقعیت رو دوست دارم، و اجتماعی رو. جدیدا هم کمی فانتزی و علمی‌تخیلی. ملاک انتخابم؟ راستش زیاد نمی‌دونم. من چون به خود کلمات و تجربه‌ها علاقه دارم و زیاد برام نیست که اسپویل بشه، معمولا یک خلاصه ازشون می‌خونم و بعد تصمیم می‌گیرم که بخونمش یا نه.

پاسخ:
ممنون از توضیح کامل و جامع و مفصلی که دادی :)

من رمان خوب زیاد خوندم و یا در حال خوندنشون هستم ولی یه جورایی خیلی وقته ازون مدل رمان ها و یا کلا داستان هایی که من رو از زمان و مکان جدا می کنه رو نخوندم. اینم خودش عالمی داره. 
اگر سراغ داری و یا در حال خوندن یکی از اینها هستی, ما رو هم شریک کن :)
۱۷ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۴۶ دامنِ گلدار

بیشتر داستان کوتاه خوندم. اما اگر منظور سوال داستان به معنای کلیش باشه، چند تا دلیل دارم برای خودم:

 

خوندن باعث میشه فکر کنم. 

داستان‌ها زاویه‌ی دید جدیدی برای درک جهان بهم میده و علاقه‌مندم هم به اون روایت از جهان و هم به درک قوانینش و اتفاقاتی که توش میافته. در واقع به جهان داستانی نویسنده علاقه‌مندم. چه شخصیت‌هایی توش هست و اونها چه کارهایی یا فکرهایی میکنند. چطور چیزی رو می‌پذیرند یا مشکلی رو حل میکنند یا نه، چطور شکست میخورند و آدم دیگه‌ای از دل اون همه اتفاق بیرون میاد. 

در نهایت به زبان علاقه‌مندم، کلمه‌ها و چیدنش کنار هم و جمله‌ساختن با اونها رو دوست دارم. 

معمولا اگر یکی از این دلایل اتفاق نیفته، از کتابی خوشم نمیاد و خب زیاد هم دربند این نیستم که جه کتابهایی توصیه شده یا قبل از مرگم باید بخونم :) چون روایتها، کلمه‌ها، و فکرها همینطور معلقند در چیزهای دیگر زندگی و کتاب دست گرفتن یک خوشبختیه که مثل هنر حس خوبی بهت میده ولی خب عادت منظم من نیست. معمولا برای سرگرمی خارج از این چارچوب که گفتم، کتاب نمیخونم. هر مقطعی از زندگی هم یک مدل خوندم، بچگی تانوجوانی علمی تخیلی و کمیک میخوندم، بعد اجتماعی مثل کوری و پابرهنه‌ها، و سووشون و بعضا از بزرگ علوی، و غیره. بعدتر دیگه رفتم سمت شعر گاهی روانشناسی و خودشناسی و الان دیگه از همه اینها خسته‌ام. اگر گیرم بیاد تاریخی، زندگینامه، روایت‌های مستند، درباره‌ی جنگ، ملیت‌ها و اقوام مختلف، کمی فلسفه و اینها رو دوست دارم بخونم :)

پاسخ:
بله بله مچکر از توضیحات مفصل شما نیز :)

منم دقیقا توی هر دورانی از زندگیم روی یه ژانر و یا شاخه تمرکز کردم. هیچ وقت نشده بتونم طی سالیاااان طولانی در یه حوزه فقط بخونم! مدام در حال تغییر بودم. و چقدر هم دوست دارم این گذار و تغییرها رو! هیچ وقت نتونستم درک کنم کسایی رو که همیشه به یک ژانر پایبند می مونن رو :دی 

گفتی داستان کوتاه, توی ذهنم جرقه ایجاد شد که خب من خیلی به ندرت به این قسمت سر زدم و فقط تعداد انگشت شماری از چند تایی از کتاب های معروف و نه بیشتر! باید یادم باشه یه دوره ای هم بذارم برای داستان کوتاه و نمایشنامه :)

کلا من عاشق اصالت زندگیم؛ یعنی زندگی واقعی که هیچ وقت کامل نیست.. هیچی توش قطعی و همیشگی نیست.. پر از تضاده.. شادیش هست، لذتش هست، هیجانش هست.. اما غم و درد و کلافگیش هم هست و همه چیش تمام میشه.. اینا بهم نگاه نو دادند.. نگاه در گذر .. رهایی.. سپردن.. خلق میکنم بی اینکه بخوام عالی و کامل باشم.. زندگی میکنم بی اینکه بخوام روزها عالی و کامل باشن..

این وسط آدمهای واقعی و طبیعی که خودشونن با شادیشون حتی با غمشون..

با محبتهاشون حتی با بدجنسیاشون.. با صداقت و بی صداقتی.. با سفیدی ها و سیاهی هاشون،، واسم اصل و جذابن؛ چون هر چیزی طبیعیش قشنگتره.‌ 

خب اینها رو البته قبل از هر کتاب و رمان و ... از خود زندگی یاد گرفتم و حالا دیگه کمتر چیزی  بیرون از خودم بهمم میریزه .. یا حداقل کوتاه و با شدت کم بهم میریزه.. منی که زمانی هرچیزی روم مثل یه زلزله ی ۸ ریشتری عمل کرد 😄

واسه این گفتم قصه ی آدمهای واقعی خاکستری رو بیشتر دوست دارم 

پاسخ:
بله بله به قول معروف دنیا دیده ها :دی 

ولی جدی وقتی آدم به همچین درکی می رسه و آستانه ی تحمل و پذیرش برای زندگی واقعی که اکثر غم و تلخیه و گاهی شادی و خوشی انگاری آرامش بیشتری داره :)

به تجربه هام اضافه میشه.تو تحلیل کردن کمکم میکنه(از دید یک فرد دیگه به قضایا نگاه کردن مثلا به من تو این زمینه کمک میکنه) و خب لذت هم داره واسم

پاسخ:
خیلی هم خوب :)

خب، واقعا سخته که غیرگنگ‌تر از این بگم. مثلا فرض کن کافکا "گزارشی برای یک آکادمی" رو سرراست و واضح می‌نوشت. چیز مسخره‌ و مستعملی می‌شد. این هم قضیه‌ش همینه.

اما نتیجه‌ش می‌شه این‌که اگه کسی هدفش «تجربه زندگی‌های مختلف»، «یادگیری»، «بالا بردن سطح درک اجتماعی»، «آشنایی با عقاید و فلسفه‌ها» و.. هست، توصیه می‌کنم از اینستاگرام شروع کنه، بعد بره توییتر، و بعد ردیت. ویکیپدیا هم در کنارشون. از این مراجع چیزهای بهتری گیرش میاد. رمان در خدمت این اهداف نیست و نباید باشه.

پاسخ:
این چیزی که تو میگی درسته که میشه از طریق شبکه های اجتماعی به خیلی چیزها پی برد ولی آیا علت رو هم میشه پیدا کرد؟ به نظر من علت رو میشه در رمان ها و کتاب ها پیدا کرد. 

البته به نظر من این برای هرکسی متفاوته. سوال من برای رسیدن به یک جواب واحد نیست. و یا رد و پذیرش نظریات بقیه. می خوام ببینم کی نظری همراستای نظر و هدف خودم داره. آیا اصلا کسی با دیدی که من دارم و یا بهتره بگم اخیرا پیدا کردم در حال رمان خوندن هست یا نه.

منظورت از «علت» نمی‌دونم دقیقا چیه. ولی حدس می‌زنم و براساسش جواب می‌دم: علت رو نه از رمان، نه از سوشال مدیا و نه مستقیما از کتاب‌ها، نمی‌شه پیدا کرد. یافتن علت به تفکر نیاز داره. تفکر محض.

و من قرار دادن سوشال مدیا در برابر رمان رو توی کامنت قبلی‌م مشخصا (نه، گویا خیلی هم مشخص نبود) به دلایل طعنه‌آمیز انجام دادم. صرفا به این دلیل که گفته باشم رمان خوندن با این اهداف هم، همین‌قدر سطحیه. 

 

همین‌طور باید توجه کرد: کتاب‌های رمان و کتاب‌های علوم انسانی دو مقوله مجزا هستند. دسته‌بندی‌ای که هنر و خالقیت رو در کنار تحقیق، تفکر و سنجش قرار می‌ده، به بی‌راهه رفته. و خب، منظورم از علوم انسانی؟ مشخصا فلسفه، سیاست، تاریخ، جامعه‌شناسی، روانشناسی _در حدی که در حوزه علوم انسانی می‌گنجه، زبان‌شناسی، اقتصاد و...

در کتاب‌های علوم انسانی و علوم پایه می‌شه به دنبال سرنخ گشت. می‌شه به دنبال راه و روش و راهنمایی برای رسیدن به جواب گشت. (اگرچه همچنان بدون تفکر محض، "دنباله‌روی"، "تقلید"، "تقید" و نوعی "دین‌داری" به حساب میاد)

اما در رمان نباید به دنبال جواب گشت. ادبیات و هنر خودِ جوابه. و هدفمند کردن هنرِ رمان، یعنی از دست دادن روح هنر. 

 

پ.ن. از وقتی دانشگاه تعطیل شده، به واقع تشنه چنین مباحثاتی هستم. اگه شبیه سخنرانی شد، معذرت می‌خوام. :)))

پاسخ:
خب تفکر باید بر اساس یک چیزی باشه دیگه! یعنی تو یک ورودی داری که در رابطه با اون ورودی به تفکر می پردازی. که خب این ورودی باید به هرحال از یک جایی دریافت بشه! از پاراگراف یک کتاب و یا سکانس و دیالوگ توی یه فیلم و یا یه رفتار از اطرافیان و رفتاری در شبکه های اجتماعی و ....

و اینکه ادبیات و هنر جواب به چه چیزی هست؟ 

پ.ن: عب نداره بیا خودتو اینجا خالی کن :)))

۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۴۱ مترسک ‌‌‌‌‌

هر چی آگاهی بالاتر باشه طبیعتاً واکنش و درک بهتری نسبت به اطرافم خواهم داشت

پاسخ:
بله درسته :)

آخرین کتابی که من رو از زمان و مکان جدا کرد، خالکوب آشویتس بود. قبل از اون دختر پرتقال (یا دختر پرتقالی) :) دیگه نمی‌دونم با سلقیۀ شما هم جورن یا نه.

پاسخ:
خالکوب آشویتس رو نخوندم ولی دختر پرتقالی رو خوندم :)

نمی دونم برای من چه اتفاقی افتاده ولی سرعت خوندنم خیلی کاهش پیدا کرده و در نهایت بتونم روزی ده صفحه بخونم، همین دختر پرتقالی رو با همون کوتاه بودنش یک هفته طول کشسید خوندم و کلا ربطی به دوست داشتن و نداشتن و لذت بخش بودن و یا نبودن یک کتاب نداره، فکر کم باید بپذیرم پیر شدم و دیگه مثل قدیما نمی تونم تند کتاب بخونم و یا بپدیرم که این آهستگی شاید بهتر باشه، نمی دونم والاع :دی
۲۰ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۵۰ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

برای من کسب تجربه است. هر چند زندگی واقعی من نیست اما بارها میتونم خودم رو جای شخصیت‌های مختلف بذارم و خودم رو به چالش بکشم. تجربه‌ای میشه که توی زندگی واقعی و توی چالش‌های واقعی بهتر تصمیم بگیرم.

پاسخ:
بله اینم یه جورش هست :)

من هم از خرداد به این‌ور کتابی رو یک‌جرعه سر نکشیدم؛ و نظرم روی پیر (خسته) شدنه :دی

پاسخ:
هعییی جوونی :دی
۲۵ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۱۸ پیمان کرامتی

با یک فاز خوندن شروع میکنیم

میبینیم فازمون داره عوض میکنه

کلا میریم تو اون سبک

این شد که من کتابی نبود از همینگوی و بوکوفسکی نخونده باشم

همیشه همینه فکرکنم

اولین لغزش مهمه

بقیش خودش شکل میگیره

پاسخ:
خب همین دیگه، اون بعدی ها چرا شکل می گیره؟ بی دلیل که شکل نمی گیره!!
۰۹ مهر ۹۹ ، ۱۲:۵۱ پیمان کرامتی

بعدی ها فازت درک میکنن بهت قالب میشن و میشن تعیین کننه فازت از این به بعد

پاسخ:
که اینطور 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی