Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی
برای لینک هرچه توی نظر من بود, قبلا کسی اشغالش نموده بود! برای همین نگاهی به دور و برم کردم و نزدیک ترین کتاب به خودم رو برداشتم و بازش کردم, که متنی راجع به امگا3 بود! اول sasmeseed به چشمم خورد ولی در کمال ناباوری, از من هم چیز تر معلوم شد, بوده که خواسته لینک کانالش رو دونه کنجد بذاره :|| [آیکون سیریسلی:|] این شد که اولین لغت بعدی و eggyolks امتحان شد, که خوشبختانه تایید هم شد و زرده تخم مرغ سرشار از امگا3 شد لینک کانال :| 

و اما خود کانال :دی 
یک گردآوری و یکجا نمودگی آهنگ های فرانسوی با لیریک های فرانسوی و انگلیسی شون :) هیچ ترجمه ای از خود من صورت نگرفته و من فقط همه رو یکجا جمع کردم تا اول برای خودم , همه رو تر و تمیز و مرتب داشته باشم و بعد شما هم اگه خواستید استفاده کنید :) 
@eggyolks 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۸
حدیث
نیم ساعته که فقط دارم ماهیتابه می شورم! خب وقتی مامان ِ خونه ای در اون خونه نباشه. همین میشه که داشتیم : نیمرو , املت, کتلت, کوکو و امثالهم را ...
ولی به خودم و بابا و رضا از همینجا قول می دم که اگر فردا شب هم مامان نیامد, حتما خورشت آلو اسفناج خواهیم داشت :|

+رضا: چرا این کتلت ها هرکدوم یه اندازه است؟ :دی 
×من: چون بسته به فضای خالی موجود در ماهیتابه کتلت گرد (؟) می کردم مینداختم تو ماهیتابه ! تو هم بخور اصول دین نپرس :|

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۶ ، ۲۰:۵۶
حدیث

بهترین راه مقابله با افسردگی هجوم آورنده ی اول صبحی! این است که با چنگ و دندان هم که شده خودتان را از تخت خواب بلند کنید و بزنید بیرون و بروید و بنشینید سر کلاستان!! نه اینکه مچاله تر و مچاله تر بشوید و پتو را بیشتر به خودتان بچسبانید و جواب  پیام های کجایی و زنگ های به دنبالش را ندهید و بگیرید بخوابید و بعد هم ظهر بشود و همچنان مچاله باشید و بعد هم تا سر حد مرررگ بخواهید جایی باشید، جایی شلوغ، جایی بین باقی ولی فقط کنج اتاقتان همچنان مچاله اید ...


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۶ ، ۱۴:۵۶
حدیث
فکر کنید ازتون می خوان که اسم ده تا از بهترین فیلم هایی که تابحال توی زندگیتون دیدید رو بگین! چه فیلم هایی شامل این لیستتون میشن؟ اگه زحمتی نیست لیست کنید و کامنت کنید :)
حالا ده تا کمتر هم بود مهم نیست، فقط سقفش ده تاست :دی
۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۶ ، ۰۱:۱۵
حدیث

اگر به عقب برمی گشتم _همان روزی که مامان پرسید برای تولدت چه می خواهی و من گفتم سه عدد از دیوید سداریس  لطفا _ حقیقتا آرزوی خریدن هر سه کتاب ترجمه و منتشر شده از دیوید سداریس را با کتاب دو جلدی "مدار صفر درجه" احمد محمود عوض می کردم!

چون انتظاری که از سداریس باید داشته باشید در قالب مجموعه ای از داستان ها ی کوتاه طنز می باشد و خوب نه در حد طاعون ی که به تازگی از آلبرکامو خوانده بودید و امثالهم!!

پس شما مثل من یک جا دیوید سداریس ها را توی حلقومتان نریزید, بلکه ابتدا از "بالاخری یه روزی قشنگ حرف می زنم" استاد شروع کنید که حقیقتا خود من با بعضی از قسمت های پارت دوم کتاب تقریبا هرهر خندیدم :دی

بعد هم بگذارید کمی بگذرد و چند تا کتاب دیگر این بین بفرستید بالا و بعدش بروید سراغ "بیا با جغد ها درباره ی دیابت تحقیق کنیم" که مجموعه ای از داستان های کوتاهی نه به خوبی اولی  ولی خوب به عنوان شبی یا روزی دو سه تا داستان کوتاه خواندن ازش برای عوض کردن روحیه خوب و دوست داشتنی است :)

دوباره مدتی که گذشت و اگر حس کردید باز دلتان برای دیوید سداریس تنگ شده، می ماند آخری که "مادربزرگت را ازینجا ببر" است ! این آخری را خیلی دوست نداشتم :دی کمی روند فرسایشی داشت *_* البته شاید کاملا سلیقه ای باشد و فقط به مذاق من خوش نیامده باشد.


بخش هایی از کتاب "بالاخری یه روزی قشنگ حرف می زنم"


" چه حقه ای سوار کنم که یادم بماند ساندویچ مذکر است؟ چه خصلت مشترکی دارد با موجوداتی که ابزار مردانگی دارند؟ به خودم می گویم ساندویچ مذکر است چون اگر یکی دو هفته به حال خودش بماند ریش درمی آورد. این منطق جواب می دهد تا وقتی که موقع سفارش دادن می رسد و به این نتیجه می رسم که چون بعضی وقت ها آرایشش پاک می شود پس ساندویچ بدون شک مونث است. هر کاری می کردم بالاخره آخرش به سردرگمی ختم می شد. به این امید که با تکرار یاد بگیرم, در مکالمات روزمره ی انگلیسی ام هم جنسیت را وارد کردم. وقتی که یک جعبه کلیپس باز می کردم می گفتم "سلام آقایون" و یا "هی, کمربند من رو ندیدی؟ این سرکار خانم رو پیدا نمی کنم ." برای هر چیزی که در کمد بود یک شخصیت می ساختم و در ذهنم با هم می فرستادمشان سر قرار. وقتی کیف پولم با ساعتم دعوایشان می شد دست به یکی می کردند تا میانه ی شانه و فندکم را به هم بزنند. این سناریوها من را یاد بچگی ام می انداخت که با خواهرهایم با غذاهای مان نمایش نامه های حماسی اجرا می کردیم. سیب زمینی هایی که با سس گوجه فرنگی برایشان کلاه گیس درست کرده بودیم توی بشقاب ها رژه می رفتند و بر سر هویج پخته ها با هم می جنگیدند و ران های عضلانی مرغ ها از دور نظاره گر بودند تا اگر یک وقت کنترل اوضاع از دست خارج شد وارد عمل شوند. جنسیت ها را خودمان انتخاب می کردیم و ممکن بود شب به شب تغییر کنند. بر عکس اینجا که مغز ذرت و لوبیاسبز اسیر نقش سفت و سخت مردانه شان بودند. هرچه دوست دارید راجع به ساختار اجتماعی جنوب بگویید, ولی دست کم در کارولینای شمالی سر و گوش یک هات داگ به هر دو طرف می جنبد."


" آرزویم این بود که زبان را همینطوری غریزی یاد بگیرم, درست مثل بچه ها. ولی مشکل این جاست که مردم با خارجی ها همان طور حرف نمی زنند که با بچه ها. این طور نیست که با یک شی براق هیپنوتیزمت کنند و بعد یک کلمه را اینقدر تکرار کنند تا بالاخره بگویی "جیش" یا "پی پی" و بهت قاقا بدهند. کارم به جایی رسیده بود که وقتی یک بچه را در نانوایی یا بقالی می دیدم ناخودآگاه مشتم از خشم گره می شد, آخر چرا به این راحتی حرف می زند؟ می خواستم توی یک گهواره فرانسوی دراز بکشم و از صفر شروع کنم. دوست داشتم بچه باشم, ولی به جایش آدم بزرگی بودم که مثل بچه ها حرف می زد, یک پسربچه ی ترسناک که بیشتر از کوپنش توجه می خواست."




این قسمت هم نیز (دلم نیومد نذارمش)


"وقتی سوال هیجان انگیزی به ذهن مان می رسید علم همیشه مسخره ترین جواب ممکن را برای مان در چنته داشت. درست است که یون ها هوا را باردار می کنند ولی ازشان برنمی آمد که چنین کاری را با تخیل من هم بکنند, بقیه را نمی دانم, با من که چنین کاری را نمی کردند. تا همین امروز هم دوست دارم فکر کنم که داخل هر تلوزیونی پر است از بازیگرانی کوچولو که بلدند نقش هر موجودی را بازی کنند, از یک گوینده اخبار باسواد تا زن یک میلیونر که در جزیره ای متروک گیر افتاده. کنترل آب و هوا به دست جن های کوتوله دم دمی مزاج است و کولر با یک مشت سنجاب کار می کند که لپ هایشان پر از یخ است."


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۶ ، ۱۵:۵۳
حدیث

تمامی کسانی که : 

_قند را اول و بعد هم چایی را برای همیشه بوسیده اند و گذاشته اند کنار.

_روزی 8 لیوان را حتما آب می خورند.

_به جای کیک و بیسکوییت و جانکی جات, صبحانه سالم می خورند (مخصوصا میوه می خورند) 

_یک گاو را برای شامشان نه, بلکه حتی کمتر از یک موش را برای شامشان می خورند. (حیوانات نامبرده شده صرفا جنبه ی تشبیهی دارند :دی) 

_برنج دوست ندارند.

_سوسیس و کالباس را حتی ذره ای برنمی تابند . * 

_نوشابه سال هاست دیگر از گلویشان پایین نمی رود. * 

_با شکم پر نه بلکه با شکم خالی میوه می خورند. * 


_به امید روزی که اینجانب تمامی موارد بالا را ستاره دار کرده و کاملا سالم و هلثی و پاستوریزه حیات خویش را در پیش بگیرم_ [آیکون ویش لاک]

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۴:۴۲
حدیث
از اون روزهایی که رفتم کتاب بخرم شد 51 هزار تومن, قابلمه مسی که داده بودیم سفید کرده بودن رو پس گرفتم شد 12300 تومن! کرایه تاکسی رفت هم شده بود 3000 تومن! بعد من موندم سر ظهر با فقط 2500 تومن توی کیف پولم و 400 تا تک تومنی توی کارتم!! یعنی به خاطر 500 تومن کمتر مجبور شدم به جای تاکسی با مینی بوس برگردم خونه! هم گرسنه ام بود و هم تشنه ام ولی فقط می تونستم یه آب معدنی بخرم! نشستم توی مینی بوس و بالاخره مینی بوس پر شد و راه افتاد ولی خوب چه راه افتادنی :/ گازوئیل تموم کرد توی جاده :| وایسادیم و وایسادیم تا یه مینی بوس دیگه اومد ولی اونم اونقدری گازوئیل نداشت که به یکی دیگه هم قرض بده! دوباره وایسادیم و وایسادیم تا یه ماشین سنگین رسید و خوشبختانه این یکی دیگه داشت اونقدری که مینی بوس ما رو هم راه بندازه! بعد پروسه ی گازوئیل کشی ازین ماشین و ریختن به اون ماشین هم بماند :/ خلاصه که فقط به خاطر 500 تا تک تومنی کمتر من به جای اینکه ساعت 2ونیم خونه باشم! ساعت 4 رسیدم خونه :| [آیکون آی لاو یو پی ام سی]
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۶ ، ۱۶:۳۸
حدیث

اگر خیلی وقت ها نبوده ولی حداقل بوده بعضی وقت هایی که به سان ماری که از پونه بدش میاد افرادی که دل خوشی ازشان ندارید, پونه وار دم لونه اتون سبز شده باشند!

ولی آیا شده خودتون پونه ای باشید که دم لونه ی مار دیگری سبز بشوید؟ 

خوب من هستم! گاهی حتی دلم برای پیرمرد می سوزه! از اینکه یکهو انگار که از آسمون افتاده باشیم هرکدام جلوی دیگری درمی آییم! 

من حتی یک دلیل قانع کننده هم برای تنفرش و اینکه من مقصر رخدادی باشم ندارم! دلم بیشتر به این خاطر برایش می سوزد که  کینه ای بی دلیل را ول نمی کند! 

و اینکه من هم نمی توانم سلام ندهم! چون حتی سر سوزنی مقصر نیستم و اگر هم بدون سلام دادن بخواهم رد بشوم, یعنی اعتراف کرده ام که مقصرم و یعنی که شرمنده ام درحالیکه اینطور نیست. و درحالیکه نیستم و سرم بالاست ...

دلم  می سوزه که به خاطر حرف و داستانی از جانب من کینه به دل گرفته! که فقط یک جمله الکی بود که به شخص اشتباهی زده شد و بعد شاخ و برگ داده شد و به گوش پیرمرد رسید درحالیکه من فقط خیلی غیرعمد یک فعل اشتباه برای یک جمله ی نیم خطی کامنت وار انتخاب کردم! یعنی نه قصدی و نه بیشتر!! حالا سال ها می گذره و اون پیرمرد برای موضوعی کاملا پیش پاافتاده هربار که مرا می بیند, حالت چهره اش تغییر می کند و با صدایی از ته یک چاه و با سری که حتی ذره ای بالا نمی آید, جواب سلامم را می دهد و می رود! 

بعد از قضیه پیرمرد و بعد از اینکه اینچنین سمت مقابل کینه قرار گرفتم و وقتی از این سمت به قضیه نگاه کردم! فکر کردم و شمردم از چند نفر متنفرم , از چند نفر در حدی متنفرم که هیچ وقت نخواستم   ببینمشان و یا هر بار که می دیدمشان حالم بد می شد! و بعد خودم را جای شان گذاشتم! اینکه اگر در طرف دیگر قضیه باشم و از جانب آنها, چقدر همه چیز خصمانه است! شاید باورتان نشود ولی در مدت تقریبا کوتاهی توانستم تمام تنفرم را نسبت به آدم هایی که تا به حال ضربه های سختی بهم زده بودند را کنار بگذارم! بخشش نه! ولی کنار گذاشتن کینه و بد شدن حالم هر وقت که می دیدمشان را چرا ! 

البته شاید این همه راحت بودن کنار گذاشتن این کینه ها و صاف کردن دلم بیشتر دلیلش این است که همیشه شجاعت این را داشته ام که سهم حماقت و کوتاهی و سادگی و خام بودن خودم را در اشتباهی بپذیرم و همه چیز را برای تسکین خودم گردن دیگران نیندازم! 


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۶ ، ۰۰:۰۶
حدیث
فرآیند خواب کردن یک قل: 
گاوه میگه :ماوه ماوه / پوشوئه میگه: میو میو / هاپوئه میگه: هاپ هاپ/ جوجوئه میگه: جیک جیک / خروسه میگه: قوقولی قوقو/ اردکه میگه: کواک کواک (معمولا به این قسمت که می رسیم قهقهه می زنه:دی) ببعی میگه: بع بع, دمبه داری نع نع, پس چرا می گی بع بع 
خلاصه در دور چند هزارم به خواب می رود.

قل بعدی: با ناز و نوازش و لطافت و عطوووووفت های بسیار و با تکون تکون دادن گوشی بر بالای سرش در حالیکه دارد این لالایی را می خواند و تو هم همگام و همراه تکرار می کنی و ...
خلاصه دور سوم, چهارم بچه خمار می شود .

قل آخر: پستونک :| بچپانی در دهانش  و دستهایش را هم در دستهات قفل کنی و. وووه وووه صدا کنی و بجنبانی اش هم همزمان تاااااا خمار شود. 
در پایان هم که دیگر چیزی از خودتان نمانده *__*   حداقل یک لالایی * هم برای خودتان که باهاش خودتان را بخوابانید.
۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۶ ، ۱۳:۴۳
حدیث

بیایید حالا که امکان بلاک کردن کاربر فراهم شده, تمامی کاربران وبلاگ های تبلیغاتی ِ صاحب کامنت های موفق باشید ها و تبریک می گویم ها و آمده ام چرت و پرت بگویم و بروم ولی شما به وبلاگ من سر بزنید ها, را لااقل بلاک کنیم, تا این امکان حیف نشود :| 


+پستی که با های های اشک ریختن نوشته شد, پیش نویس شد! بعد دو سوت این پست نوشته شد و شورای بلاگریت درون رای به انتشارش داد! این روزها اشک هایم برای دیگران ریخته می شود! برای یک عالمه دیگران خسته با یک عالمه مشکلات حل نشدنی و زندگی های گره خورده! غصه های خودم را توی یک گنجه قدیمی با قفلی بر درش, کنج پستوی خاک گرفته ی خانه ی دلم گذاشته ام! و در عوضش غصه های دیگران را روی طاقچه ی خانه دلم ...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۶ ، ۰۱:۲۳
حدیث