Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

تا حالا به این فکر کردین که آیا بلاگر شدنتون تاثیری توی زندگیتون داشته یا نه؟! و آیا به این فکر کردین که اگر بلاگر نمی شدین زندگیتون متفاوت می شد!؟ یا چیزی رو یه چیز مثلا با ارزش رو از دست می دادین؟! 

من اگر بلاگر نمی شدم, حتما هنوز هم به دوستیم با اشخاصی که اصلا شبیه خودم نبودن ادامه می دادم و هیچ وقت معنی دوست واقعی رو داشتن رو نمی فهمیدم! 

من اگر بلاگر نمی شدم یقینا همچنان همون حدیث ده سال پیش می بودم که راجع به هیچ چیزی در حد دو خط هم نمی تونست بنویسه! 

اگر بلاگر نمی شدم نه با فیلم و نه آهنگ و نه کتاب خوب آشنا نمی شدم! یحتمل همچنان خواننده ی مورد علاقه ام مسیح و آرش ای پی و نویسنده ی مورد علاقه ام جوجو مویز و فیلم و سریال های کره ای ترکیه ای قوت غالبم می بودن!

اگر بلاگر نمی شدم صد در صد منم الان یه دونه ازین پیج های زرد و چرت نویس اینستاگرام رو داشتم و خودمم با هر موج جدیدی سوار بر موج و جمعیت می شدم!!

من اگر بلاگر نمی شدم, چی می شدم, یقینا لیست بلند بالایی می تونه باشه! همینقدر هم که گفتم می تونه نشون بده که بلاگر بودنم همیشه چقدر برام مهم بوده و چقدر اون بلاگر درونم و عضوی از بلاگر ها بودنش رو دوست دارم :) حتی اگه دیگه حال و هوای وبلاگ نویسی مثل قدیم ها نباشه, حتی اگه حال و هوای بلاگر درون خودمم مثل قدیما نباشه!

+شما چی؟ 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۷ ، ۲۳:۴۳
حدیث

من سالیان سال از کمبود اعتماد به نفس شدییییید رنج می بردم! ولی خب ذره ذره خودمو کشیدم بالا تا میشه گفت از پارسال تا به الان خیلیییییییی سیر صعودی تری داشتم, جوریکه فقط موقعیت ها و موارد کمی باقی موندن که هنوز درشون ضعف از خودم نشون میدم! 

یکی از سخت ترین کارها و استرس زا ترین کارها واسه حدیثی که اعتماد به نفسی نزدیک به صفر و یا حتی کمتر داشت, این بود که عکس خودش روی پروفایل هاش باشه, توی پست ها و استوری های اینستاگرامش باشه! اوایل هزار سالی یه بار یه عکس از خودم رو میذاشتم پروفایل و تا چند وقت اخیر اصلاااا عکسی از خودم توی پست های اینستاگرامم حتی وجود نداشت! و اون معدود دفعاتی هم که عکسی از خودم میذاشتم همه اش نگران بودم و استرس داشتم که بقیه وقتی عکسم رو ببینن چه فکری می کنند و آیا اصلا عکس قشنگی بوده یا نه و خلاصه هزار جور فکر و خود تلقینی و استرس :| سخت بود با همه ی این تلقین ها جنگیدن, هنوزم گاهی می جنگم, هنوزم بعضی وقت ها دو دلم از گذاشتن بعضی عکس هام! هنوزم نگرانم بقیه چه نظری دارن, چه فکری می کنن!! مثل همین امروز که وقتی لینک گروه دورهمی بچه های دانشگاه رو واسم فرستادن کلی دو دل بودم که با کدوم اکانت تلگرامم وارد گروه بشم ( اون اکانت عمومیه که راه ارتباطی با شاگردها و کلا برای جنبه های کاری و ایناست و عکسی هم نداره, یا اکانت شخصیم), در نهایت به این نتیجه رسیدم که با اکانت شخصیم و محکم و با اعتماد به نفس و با یه هویت مشخص برم توی گروه. طبیعتا اولین کار هرکسی بعد از عضویت توی این گروهها دیدن عکس پروفایل تک تک بچه هاست و من باز امروز ثانیه ای اون حدیث ترسو و کم اعتماد به نفس شدم که  از ترس خوب نبودن خودش توی عکس هاش خواست پا پس بکشه! چیزی رو که نزدیک بود امروز باز یادم بره این بود که مهم خوب بودن و یا بد بودن عکس های پروفایلم نیست! مهم اینه که حتی اگر کسی هم علنا به بد بودنشون اشاره ای بکنه من باید یادم باشه که هیچ تاثیری نپذیرم و به هیچ جام نباشه به عبارتی! و این یعنی آرامش, یعنی اعتماد به نفس, یعنی بالاخره سلامت روان!

شما هم بجنگید, با هر چیزی که ازش میترسید, فکر نکنید و برید سر وقتش و شروع به عادی سازیش کنید :) 

پروژه ی بعدیم بالاخره گواهینامه گرفتن هست! یکی از چیزهایی که به خاطر اعتماد به نفس نداشته ام همیشه بهانه آووردم که علاقه ای بهش ندارم و فکر گرفتنش رو هم ندارم! ولی دیگه فکر کنم آماده ام :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۷ ، ۲۰:۰۸
حدیث

وقتی شروع به تدریس کردم به خودم قول دادم من یکی از اون معلم هایی نباشم که کابوس کودکی های خودم بودن! یا توی آموزشگاه و دوران زبان خوندن خودم به شدت قبولشون نداشتم از رفتارهاشون گرفته تا روش تدریسشون و میزان انگیزه اشون! 

هیچ وقت اون روزی رو که هستی سر یاد نگرفتن گرامر Reported speech از کوره در رفت و کلی حرف بهمون زد رو یادم نمیره! هیچ وقت جلسه هایی که شیرین نمی تونست تایم رو کنترل کنه و همیشه زمان کم میومد رو دوست نداشتم! هیچ وقت اینکه شیرین یادش می رفت رایتینگ هامونو به موقع تصحیح کنه و بهمون برگردونه رو دوست نداشتم! هیچ وقت کم کاری های قاسمی رو دردک نکردم! هیچ وقت طلبکار بودن فهیمه و توقع های بیش از اندازه اش ازت به عنوان دانش آموز رو دوست نداشتم و بهم استرس میداد! 

حالا هر بار که سر کلاس با بچه ها( بچه ها که میگم از طیف سنی 10 سال بگیرید تا سی سال و یه دونه هم 40 و خورده ای حتی) به بن بست می خورم! هر بار که در برابر خواسته هام مقاومت می کنن, اولین پیام از جانب تمام وجودم اینه که بکوبون و بشونشون سرجاشون! کلافه شو! تسلیم شو و ولشون کن! به درک بگو! 

ولی دلم نمیاد , هرررر بار دلم نمیاد! هر بار دلم رو میشکنن! ولی من باز دلم نمیاد! بیشتر از به فکر برابر نبودن زحمت هام با حقوق و حق الزحمه ام, و بیشتر از حساب مساوی بودن زحمت ها و انرژیم با حقوقم رو داشتن, یک چیزی تو وجودمه که بیشتر  دلش می خواد من تو ذهن تک تک این شاگردها و توی فرایند و پروسه ی یادگیری تک تکشون یه نقش پر رنگ داشته باشم تا هیچ وقت منو یادشون نره! مثل خودم که هیچ وقت مینا رو یادم نمیره! که هیچ وقت خانم بنی اسدی رو یادم نمیره! خانم خلیلی رو یادم نمیره! کلاس سطح ادونسمون و بچه هاشو یادم نمیره! می خوام این بچه ها هم هیچ وقت منو یادشون نره! می خوام کلاس من بشه اون turning point عه تو یادگیری زبانشون! واسه همین باز جلسه ی بعدی صبورتر از قبل میرم که بشینم سر کلاس! برای همین باز تمااام عزمم رو جزم می کنم که بگم من این کلاس رو ترم بعدم قبول می کنم حتی وقتی همه از این کلاس فراری باشن!! 

بازم بغضمو قورت میدم و فراموش می کنم وقتی بعضی وقت ها تلاش هامو چطوری نادیده می گیرن بچه ها!! باید به خودم همیشه یادآوری کنم درصد بزرگی از کلاس زبان رو ها به طور جدی انگیزه ای برای یادگیری و پیشرفت ندارن و عصبانی شدن من هم نه تنها این انگیزه رو ایجاد نخواهد کرد بلکه بیشتر و بیشتر در شکل نگرفتتش موثر هست! 

:نفس عمیقی می کشد و از خدا صبر بیشتری می خواهد 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۷ ، ۰۱:۱۲
حدیث

می دونید پسته کیلویی دویست هزار تومن شده؟ 

و می دونید آدم هایی که در این بین پیدا میشن و حاضر میشن پسته کیلویی دویست هزار تومن بخرن, از صد تا دلال و واسطه و نون به نرخ روز خور و از آب گل آلود ماهی بگیری که این وضع و اوضاع رو درست کردن, بدترن؟!! 

آخه پسته ای که جزو اقلام ضروری زندگی نیست رو چرا باید تن داد و رفت و کیلویی دویست هزار تومن خرید؟؟ چرا باید اینقدررر نفهم بود؟؟ 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۱
حدیث
همیشه گفتند که هر کسی هست و سلیقه ی شخصی اش! ولی من شرمنده ی این یک اصل هستم, چرا که اگر آدمی باشید که فقط توی کل زندگیتون آهنگ پاپ گوش دادید و فقط فهیمه رحیمی و جوجو مویز خونده باشید, من خیلی رک میگم که ازتون خوشم نمیاد :|
خب شاید سوال پیش بیاد که حالا نامبرده دلش از کجا خون است که اینجور لج کرده؟ *__* از اینجا که هفته ی پیش مبحث درسی انواع مختلف آهنگ ها بود و به متال که رسیدیم, به راک که رسیدیم و به فولک که رسیدیم و به جز که رسیدیم و به کانتری که رسیدیم و به کلاسیک که رسیدیم و به خلاصه هر چیزی که رسیدیم به غیر از پاپ و هر نمونه ای که از هر کدوم توی کلاس پخش کردم تا درس کمی جنبه ی ملموس تر پیدا کرده باشه و نه فقط ردیف کردن ژانرهای مختلف! همگی قیافه ها رو کج و کوله کردند و گفتند اینا دیگه چیه و یا خندیدند و مسخره کردند :/ 
حالا بپرسی از خواننده های مورد علاقه اشون, می شنوی: بهنام بانی, حامد همایون و .... -__- 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۷ ، ۲۰:۲۲
حدیث

قل دوم ( سه قلو ها رو که یادتونه :دی) به گوشی به قدری علاقه داره جوریکه از علاقه هم گذشته و به نظر هممون دیگه معتاد شده و باید بستش به تخت :| یعنی این بچه با یه گوشی موبایل می تونه ساعت ها یه گوشه در خودش جمع بشه و صدایی ازش درنیاد. جوریکه یادتون بره که حضور داره :| ولی خب ازونجاییکه هم گوشی گرونه و هم صد البته مهمتر برای سلامت بچه اصلا خوب نیست :دی همه از دادن گوشی هاشون به این جغله امتناع می کنن!!

الان که یک ساعته از برگشتنمون گذشته و من یادم رفته حتی گوشی رو از جیبم دربیارم یه لحظه با خودم گفتم کاش اصلا این گوشی ها نبودن! اینقدرر که این جمعه های بدون گوشی خوبه!! ابنقدررر که اسیر و وابسته ی گوشی هامون شدیم! اینقدرر که بعضی روزها به خودم میام و می بینم عوض صد تا کار مفید فقط گوشیم دستم بوده و الکی توی این پیج ها و صفحه ها چرخیدم و یه روز دیگه هم به همین سادگی کاری از پیش جلو نبرده تموم کردم :/

+قل نامبرده وسطی شیشه به دستشون می باشد :چشمهایش را می چرخاند

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۷ ، ۰۰:۱۵
حدیث

شبکه ی یک داره فیلم Miss Sloan رو نشون میده! چون من به اینجور ژانرها علاقه دارم و این فیلم هم به شدت دوست داشتم, با اینکه می تونستم برم و باز بشینم پای لپ تاپ نگاهش کنم ولی خب نشستم پای نسخه ی صدا و سیمایی!! 

از جالب ترین سانسورهای ریز و درشتشون, تغییر جنبش فمنیسم به محیط زیست بود :/

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۷ ، ۲۳:۰۷
حدیث

یادمه قبل از راه افتادن به فائلا می گفتم یک حسی همراه با استرس دارم که بهم میگه یه اتفاقی میفته که خوش نمی گذره! ولی خب در نهایت هر دو به توافق رسیدیم که فقط یک مشت انرژی منفی الکی و مسخره است! و واقعا هم همینطور شد :)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۷ ، ۲۳:۱۴
حدیث

بعد از سه روز برگشتن به خونه, فهمیدم نبودن من اولین چیزی رو که تغییر میده طعم چایی خونه خواهد بود! بدون من, بدون حدیث یعنی بودن چایی دارچین! 

بوی دارچین باقیمونده توی قوری باعث شد به این فکر کنم با نبودن من دیگه چه چیزهایی توی این خونه می تونه تغییر کنه! چه چیزهایی فقط منتظر نبودن حدیث هستن!

+حدیث به دارچین حساسیت دارد.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۷ ، ۲۱:۵۱
حدیث