Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جمع_بندی_سال_99» ثبت شده است

خب جمع بندی من از 99 تموم شد و فکر می کنم خیلی ها رو خسته کردم :)) ولی خودم به نوشتن این پست ها احتیاج داشتم و نوشتنشون و تلاش کردن برای به یادآوردن دستاوردها و شکست های 99 و برای مرتب کردن ذهنم توی این سال که بیشتر شبیه یک نقطه ی عطف بود :)

من این روزهای آخر جنب و جوش زیادی داشتم و بالا و پایین ها هم روزهای آخر دست بردار نبودن، مسیری که از بهمن ماه توی اون قرار گرفتم و تصمیماتی که این چند روزه در رابطه با کارم باید بگیرم احتمالا شرایط رو در 1400 جوری رقم می زنن که سال شلوغ و پرتلاشی باید بشه و من حداقل 6 ماه اول سال باید همه اش در حال تلاش کردن باشم و همین کمی ته دلم رو خالی کرده، همین کمی بهم اضطراب داده، ولی دارم تمرین می کنم به همه ی این قضایا به چشم صفر و یکی نگاه نکنم، یعنی اینطوری در نظر نگیرم که اگر این قضایا به نتیجه رسید یعنی موفقیت و اگر هم به نتیجه نرسید یعنی شکست و تلاش بیهوده، اگر اینقدر صفر و یکی به قضیه نگاه کنم، می دونم اضطراب و استرسم بیشتر میشه و همین می تونه کار رو خراب تر بکنه و یا همین فرایند تلاش کردن و رسیدن رو هم سخت تر. پس می خوام توی شش ماه اول سال جدید تمام تلاشم رو بکنم که نتیجه هر چیزی شد من امیدم رو از دست ندم و همچنان به تلاش هام برای رسیدن به آروزها و خواسته هام ادامه بدم :)

 

از بین همه ی پست هایی که نوشتم فکر می کنم این چند تا فقط به درد شما می خوره و باقی تقریبا حرف های من به خودم بود بیشتر :)

 

بخش هشتم: ابزارهایی که بهم برای توسعه ی فردی خیلی کمک کردن 

بخش نهم : در رابطه با سیستم جدید برنامه ریزی و بولت ژورنال 

بخش یازدهم: کتاب هایی که خوندم

بخش دوازدهم: فیلم هایی که دیدم

بخش سیزدهم: سریال هایی که دیدم

 

 

 

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۰۶
حدیث

اینم از لیست سریال هایی که امسال دیدم :

1. سریال Banshee

2. سریال Fleabag

3. سریال The Man in The High Castle

4. سریال Bojack Horseman

5. سریال Witcher

6.سریال Brooklyn 99

7. سریال Killing Eve

8. سریال Queen's Gambit

9.سریال  The Pale Horse

10. سریال The Undoing 

11. سریال The Morning Show

12. سریال Little Fires Every where 

13. سریال The Discovery of Witches

14. سریال War and Piece 

15. سریال Carnival Row 

 

سریال هایی که فصل های جدیدشون رو امسال دیدم :

16. سریال Dark (فصل آخر)

17. سریال Elitte (فصل دوم)

18. سریال Money Heist (فصل جدیدش)

19. سریال This is us (فصل سوم و چهارم )

20. سریال Black Mirror ( فصل دوم و سوم)

21. سریال Grey's Anatomy ( فصل پانزدهم)

22. سریال Poldark (فصل پنجم)

23. سریال Peaky Blinders ( فصل پنجم)

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۲۲
حدیث

امسال خیلی سیر فیلم دیدن مشحصی نداشتم و هر چی تقریبا دستم اومد دیدم .

اول شروع کنیم با فیلم های اسکار 2019 

1. فیلم کره ای Parasite 

2. فیلم JoJo Rabit

3.فیلم Knives out

4. فیلم Marriage Story

5. فیلم Ford v Ferrari

6. فیلم Bombshell

7. فیلم Little women

8. فیلم Irishman

9. فیلم Once Upon a Time in Hollywood

10. فیلم Joker

 

و حالا باقی فیلم ها:

11. فیلم Birdman

12. فیلم Mulan

13. فیلم The Old Gaurd 

14. فیلم The One I Love

15. فیلم Palm Spring

16. فیلم Tenent 

17. فیلم The Master

18. فیلم There will be Blood

19.  فیلم Punch Drunk Love

20. فیلم Magnolia

21. فیلم Inherent Vice

22. فیلم Cinderella Man

23. فیلم The Game

24. فیلم Mank 

22. فیلم Panic Room

23. فیلم The Social Network

24. فیلم Pans Labyrinth 

25. فیلم Enola Holmes

26. فیلم Bad Times At The El Royal 

27. فیلم The Invisible Man

28. فیلم The Gentlemen 

29. فیلم 6Underground

30. فیلم Hustler

31. فیلم Ana

32. فیلم  Million Dollar Baby 

33. فیلم Horrible Bosses (هر دو قسمت)

34. فیلم Magic Mike 

35. فیلم Project power 

36. فیلم Malcolm and Marrie 

37. فیلم Rebecca 

38. فسلم The Invisible Guest 

39. فیلم Shazam 

40. فیلم Dear John 

 

منتشر کردن این پست رو هی به تعویق انداختم تا مگر وقتی پیدا بشه تا نظرم رو هم راجع به فیلم ها بگم، ولی متاسفانه نشد و در نهایت به لیست کردن اسم فیلم ها بسنده می کنم.

فقط یک نکته در رابطه با لینک ها< اول اینکه باید از فیلتر شکن استفاده کنید تا بتونید سایتی رو که لینک دانلود فیلم رو ازش گذاشتم رو ببینید، و دوم اینکه برای دانلود از سایت هم باید اشتراک بخرید :دی 

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۳۱
حدیث

1. روان درمانی اگزیستانسیال

این کتاب برام یه جور خاصی، خاص محصوب میشه چون با پولی که پارسال سلیمون تولدم بهم داد این کتاب رو خریدم و اولین فصل کتاب با مرگ شروع می شد. 

کتابی در رابطه با دلواپسی ها و اضطراب هایی که به واسطه ی زندگی انسان ها همگی با اون روبرو میشن، اضطراب هایی از قبیل: مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی 

نویسنده ی کتاب اروین یالوم به دین و خدا اعتقادی نداره نداره ولی از هر دین و مسلک دیگه ای به نظر من بهتر میتونه تو رو قانع کنه که چرا احتیاج داری در برابر این اضطراب ها آگاه بشی و به مقابله با اونا بپردازی. البته که آگاهی به نشونه های این اضطراب ها کار سختیه و راه درازی در پیش داره هر کسی تا بتونه بفهمه هر عقب کشیدنی و هر طفره رفتنی از زندگی کردن و هر تسلیم شدنی به خاطر چه اضطرابی به وجود اومده و ریشه در چی داره. 

بهتون توصیه می کنم همزمان با کتاب به پادکست محضر رواق هم گوش بدید.

 

2. دروغگویی روی مبل

این هم کتاب دیگه ای هست از اروین یالوم در رابطه با سه روان درمان و چند بیمار که داستان هاشون به طریقی به هم گره می خوره و در رابطه با مشکلات و رویکردهایی که هر کدوم در رابطه با مشکلات زندگیشون در پیش گرفتن و در نهایت هم بینشی که هر کدوم در انتهای داستان پیدا می کنن

 

3. مامان و معنای زندگی

این کتاب در رابطه با چند داستان کوتاه هست که مربوط میشن به ارنست لش (یکی از روانشناس هایی که توی کتاب قبلی باهاش آشنا میشیم) و مراجعانش. که پادکست رواق هم توی یک اسپین اف یکی از داستان ها رو بهش پرداخته. بعضی داستان ها ساختگی و بعضی هم واقعی هستن و تو با خوندن هر داستان می تونی بخش از خودت رو در یکی از مراجعان ارنست لش ببینی. 

 

4. درباره ی معنای زندگی 

این کتاب محشره و پر از زندگی و پر از حس خوب.

این کتاب توسط ویل دورانت نوشته شده اون هم به این صورت که در اواسط قرن بیستم نامه ای می نویسه با این مضمون که توی جهانی که هر چیزی معنی خودش رو گم گرده و هر روز هم با پیشرفت علم و تکنولوژی و بیشتر صنعتی شدن زندگی، انسان معنای زندگی و هدفش برای ادامه ی زندگی رو از دست میده، چطور میشه معنای زندگی رو پیدا کرد؟! این نامه رو به هزاران نفر می فرسته، افرادی مثل نویسنده ها و فیلسوف ها و رهبران جهان و دانشمندان و هنرمندان و رهبران مذهبی و دینداران و حتی زندانی ها و ازشون می خواد تا برای دروانت بنویسن اونا معنای زندگی رو در چی می بینن و چقدر بعضی جواب ها عالی هستن. این کتاب به نظرم ارزش خوندن داره چون کتاب خیلی هم کم حجمی هست. 

 

5.نقشه ی راه خودشناسی

این کتاب در رابطه با سفر قهرمانی هست، اینکه ما چطور نقش ها و کهن الگوهای متفاوتی از قبیل یتیم و جستجوگر و جنگجو و معصوم و حامی و جادگر داریم و اینکه چطور در قسمت های مختلف زندگی هر کدوم از این کهن الگوها در ما پر رنگ تر هستن و یا اینکه چطور بعضی ها در تمام زندگیشون فقط یکی از کهن الگوها نقش پررنگی داره.

طبق توضیحات خود کتاب:

یتیم زمانی ظاهر می شود که ما از معصومیت می افتیم. وقتی چیزی اتفاق می افتد که ما ایمانمان را به پدر و مادرمان، صاحبان قدرت، خدا و حتی خود زندگی تحت ااشعاع قرار می گیرد. وقتی با ناکامی مان در زندگی کردن در یک دنیای خارج شده از معصومیت روبه رو می شویم، جنگجو از اسارت رها می شود و به ما انگیزه می دهد تا سفر قهرمانی خودمان را آغاز کنیم تا کشف کنیم چه چیزی امکان پذیر است. با این حال ما خیلی زود یاد خواهیم گرفت که همیشه نمی توانیم وفتی شرایط سخت می شود و بر وفق مرادمان نیست، همیشه چیزی را ترک کنیم. در این مرحله جنگجو به ما کمک می کند که یاد بگیریم بمانیم و حرف مان را بزنیم. اما در پیشرفت عادی زندگی، اگر همیشه در حال جنگیدن باشیم، متوجه خواهیم شد که منزوی و تنها شده ایم. وقتی حامی ظاهر می شود، ما لذت های کمک کردن به دیگران و محبت به آن ها را کشف می کنیم. در این زمان، دیگر آنقدر احساس آسیب پذیری نمی کنیم، بازگشت به معصومیت، زخم های کودک درون را التیام می دهد و به ما امکان و یا اجازه ی اعتماد کردن به زندگی را می دهد. پس جادگر ظاهر می شود و ما به کنترل شخصی و توانایی انتخاب های معنادار دست پیدا می کنیم.

این فرایند یک خانواده ی درونی را ایجاد می کند که هر کمبودی در خانواده ی پدر و مادری مان را جبران می کندو یعنی وقتی شما یک خانواده درون تان دارید، زندگی شما دیگر به واسطه ی آنچه که در کودکی داشتید یا کارهایی که انجام دادید یا ندادید محدود نخواهد شد، شما همیشه درون تان  یک خانواده ی سالم را حمل می کنید.

 

ما به این دلیل نمی توانیم در زندگی مان نظم ایجاد کنیم که کهن الگوهای ما توازن ندارند. یتیم بیش از حد باعث می شود از دیگران فاصله بگیریم. طوری که کمکی را که به آن نیاز داریم دریافت نمی کنیم. جنگجوی بیش از حد باعث می شود که احساس کنیم مجبوریم به موقعیت های زیاد دست پیدا کنیم، زندگی مان را هدر دهیم تا اینکه به دیگران کمک کنیم یا آن ها را از خودمان راضی کنیم. معصوم بیش از حد باعث می شود نتوانیم مشکلات ر ا پیش بینی کنیم و کورکورانه در زندگی پیش برویم. جادوگر بیش از حد باعث می شود هیچ درکی از محدودیت ها نداشته باشیم، ممکن است فکر کنیم می توانیم هرکسی یا هرچیزی یا هر موقعیتی را متحول کنیم.

 

یتیم به ما کمک می کند از مشکلات به سلامت بیرون بیاییم و به ترس از تنبیه شدن غلبه کنیم.

ارزش ها: واقع گرایی و مراقبت و همدلی 

غیرارزش ها: ساده لوحی و قربانی بودن ذهنی و شکایت و حس مستخق بودن 

 

جستجوگر به ما کمک می کند ارزش خود را اثبات کنیم و به ترس از شکست غلبه کنیم

ارزش ها: اتکا به خود و آزادی عمل و عدم وابستگی 

غیرارزش ها: احساسات کنترل ناپذیر و خود درگیری و نداشتن برنامه 

 

جنگجو به ما کمک می کند ارزش خود را اثبات کنیم.

ارزش ها: رقابت و سرسختی و نظم و انضباط 

غیرارزش ها: احساسات کنترل ناپذیر و خشونت و جاه طلبی و حرص و ولع و دنباله روی 

 

حامی به ما کمک می کند سخاوتمندانه زندگی کنیم. 

ارزش ها: خودخواه نبودن و مهربان, همکاری گروهی 

غیرارزش ها: جاه طلبی فردی, دنباله روی, تنبلی 

 

معصوم برای ما ایمان و مثبت اندیشی را فراهم می آورد, تا باور کنیم که لازم نیست برای موفق شدن, در مورد صداقت مان کوتاه بیاییم.

ارزش ها: ایمان و خوش بینی

غیرارزش ها: ساده لوحی, بی دلیل متعصب بودن, منفی گرایی

 

جادوگر به ما کمک می کند بدانیم چیزی که به درون جهان می فرستیم همیشه دوباره به ما برخواهد گشت.

ارزش ها: قابلیت تبدیل و تغییر دیدگاه های جدید

غیرارزش ها: عجیب بودن, به نظر در دسترس نبودن 

 

6. جوجه اردک زشت

خوندن این کتاب به نظر من کمی ریسک بالایی داره. این کتاب در رابطه با سایه هاست. سایه ها اون بخش هایی از وجود ما هستن که ما نمی خوایم اونا رو ببینیم و یا انکارشون می کنیم و به صورت تاریکی در ناخودآگاه ما دارن ما رو کنترل می کنن. ولی کتاب خیلی ناقص و خیلی کوتاه توضیح داده، و بیشتر باعث شد من دچار شک و بدبینی به خودم بشم و کلا به کسی خوندن این کتاب رو توضیح نمیدم و به نظرم بهتره اگر مراجعه ی مداوم و مرتب پیش روان درمانگر دارید این کتاب رو بخونید تا بعد بتونید ابهامات و شبهه هاتون رو با روان درمانگرتون در میون بذارید.

 

7. باتلاق فریب 

این کتاب رو فقط 7 هزار تومن خریدم چون چاپ سال 94 بود اگر اشتباه نکنم :دی و انتشارات با انصاف نیومده بود بعد از این همه سال قیمت کتاب رو تغییر بده و یه برچسب بزنه روی کتابی که چندیین سال پیش چاپ شده :) این کتاب در رابطه با اینه که ما چه مکانیزهایی رو کاملا ناخودآگاه به کار می بریم تا خودمون رو فریب بدیم. 

 

8. هنر شفاف اندیشیدن

این کتاب در رابطه با تقریبا صد خطای شناختی هست که ترجمه ی عادل فردوسی پور هم می باشد.

 

9. کتاب کی

پادکست بی پلاس هم توی یکی از اپیزودهاشون به معرفی این کتاب پرداختن. توصیه می کنم اگر حالا حالاها وقت ندارید این کتاب رو بخونید، حداقل اپیزود مربوطه رو حتما گوش بدید.

این کتاب به نظر من کتاب خیلی مفیدی هست در رابطه با اینکه چطوری بتونیم کارآمدتر برنامه ریزی کنیم و اینکه باید چه المان هایی رو در برنامه ریزی کردن دخیل بدونیم و بهمون میگه که توی چه بازه هایی از روز هرکس باید چطوری بفهمه کی بازدهی بالا و کی کارآیی پایینی داره و یا اینکه چه زمانی از هفته ها و ماه ها و سال ها. اینکه چطوری و در چه بازه ای از این ها بازدهی بالایی داریم و کی برعکس. یعنی با خوندن این کتاب تازه می فهمی که اگر خیلی وقت ها نمی تونی به برنامه ریزی هات پایبند بمونی و یا نمی دونی چرا موفق نمیشی برای این هست که یه سری المان ها رو در نظر نگرفتی.

 

10. تحصیلکرده

این کتاب رو برای تولدم هدیه گرفتم. کتابی در رابطه با سرنوشت دختری که توی یه خانواده ی معتصب به دنیا میاد و اینکه چطور تعصب خانواده اش و عدم درکشون از بیماری پدر خانواده و بعد برادرهای این دختر و عدم حمایتی رو که هیچ وقت از خانوده اش دریافت نمی کنه، همگی چطور باعث میشن این دختر تا سال ها نتونه تصمیم درستی برای زندگیش بگیره در حالیکه بعدها به یکی از ممتازترین دانشجوهای هاروارد و کمبریج تبدیل میشه و می تونه در نهایت راهش رو پیدا کنه و زندگینامه اش رو چاپ کنه.

کتاب به راحتی می تونه یه جورایی به سرنوشت مشابه میلیون ها دختر و پسر ایرانی هم شباهت پیدا کنه. کسایی که توی خانواده هاشون زندانی شده اند. کسایی که حتی اگر سال ها جنگیدن تا تونستن از جهل و تعصب و آزارهای خانواده هاشون رهایی پیدا کنن، باز هم مطمئن نیستن که آیا حق داشتن یا نه. که ممکنه هزاران بار به خودشون شک کنن که شاید اونا بوده اند که مشکل داشتند و نرمال نبوده اند، نه خانواده اشون. 

 

11. شوهر آهو خانم 

در رابطه با این کتاب یه پست نوشتم و خیلی صحبت های جالبی هم توی کامنت ها به وجود اومد که در نهایت به این سوال ختم شد که از خوندن ادبیات و کتاب های داستانی چه هدفی دارید؟ توصیه می کنم پست و کامنت ها و جوابیه ها رو بخونید. 

توی این پست هم خیلی ها از این گفتن که چرا باید رمان بخونیم

 

کتاب هایی که به زبان انگلیسی خوندم:

12.  The power of Hbit  یا همون قدرت عادات

13.  Atomic Habit یا همون عادت های اتمی

این دو تا کتاب در رباطه با ماهیت عادت ها و اینکه چطوری ساخته میشن و چطوری باید عادت سازی کرد و یا عادت ها رو ترک کرد، هست و همینطور در رابطه با نقش عادت ها توی موفقیت شرکت ها و کارخونه های بزرگ و تیم های ورزشی بزرگ مثال های زیادی آوورده و یا حتی اینکه چطوری ازش توی صنعت تبلیغات استفاده میشه. و یا حتی مثال هایی از فاجعه هایی که فقط و فقط به خاطر نداشتن یه روتین و نظم سازمانی توی قسمت های مختلف دنیا روی دادن گفته. 

 

14.  The Handmaide's Tale یا همون سرنوشت ندیمه

کتابی که بر اساس اون سریال معروف رو ساختن و همینجا لازمه بگم که برای اولین بار در زندگیم سریال رو از کتاب بهتر دیدم. کتاب حتی به زور نصفی از وقایع فصل اول سریال رو هم پوشش میده و خیلی داستان کتاب یک جایی در ارتباط با اپیزودهای پنج و یا ششم فصل تموم میشه و همین :| و به نظرم خوندن کتاب لازم نیست اصلا وقتی سریال خیلی قویتر و خیلی مفصل تر داستان رو جلو برده.

البته کتاب یک جلد دیگه هم داره که اخیرا منتشر شده و خب نمی دونم این جلد دوم داستان رو تا کجا پیش برده و اینکه چقدر خوب هست یا نه.

ولی چیزی که راجع به کتاب برام ارزشمند بود توصیفات کتاب بود. توصیفات و صحنه سازی های خیلی زیبایی داره.

15.  The burried giant  یا همون غول مدفون

کتابی اثر ایشی گورو. اول اینکه من در رابطه با نسخه ی ترجمه شده و فارسی کتاب و نثر اون به زبان فارسی چیزی نمی دونم و حقیقتا هم نگاهی ننداختم بهش. ولی نثر کتاب به زبان انگلیسی خیلی سخت بود. نه اینکه نشه کتاب رو فهمید، بلکه به این دلیل انگلیسی سختی داشت چون نثر کتاب قدیمی بود و خیلی انگلیسی رسمی و با حال و هوای متون قدیمی داشت و همین جذابیت کتاب رو خیلی پایین آوورده بود درحالیکه داستان هم نقطه ی عطف خاص و یا هیجانی نداشت و تقریبا با یک روند یکنواخت تا به انتها پیش رفت تا حرفی رو که می خواست بزنه. من جمع بندی کتاب رو دوست داشتم و نکته ای که انتهای کتاب بود، که اگر به یاد بیاریم چکار می کنیم، که تو رو با این سوال روبرو می کنه که اگر من جای این زن و شوهر پیر بودم، من چه انتخابی می کردم؟! ولی به نظر من خوندن اوووون همه صفحه برای رسیدن به اون نقطه کمی خسته کننده بود :دی و به همین علت کسی با نخوندن این کتاب چیزی رو از دست نخواهد داد. 

 

16. The Great Gatsby یا همون گتسبی بزرگ

من نسخه ی انگلیسی کتاب رو خیلی وقت بود داشتم ولی هر بار از خوندنش طفره ر فته بودم چون حس می کردم خب فیلم رو دیدم و دیگه نیازی نیست کتاب رو بخونم. ولی چقدرررر حس کتاب با فیلم متفاوت بود. توی فیلم چون نقش گتسبی رو دی کاپریو بازی می کنه تو ناخودآگاه یه کاریزمای خاص برای گتسبی در نظر می گیری و یه شکوه و جلالی برات پیدا می کنه. در صورتیکه گتسبی توصیف شده توی کتاب اینجوری نیست، خجالتیه، جرئت زیادی نداره، مردد هست تو بیشتر مواقع و اینکه تو توی داستان می فهمی گتسبی آدم خوبی نیست ولی توی فیلم به خاطر دی کاپریو نمی تونی این قسمت رو ببینی. توی کتاب اون پیام اخلاقی رو خیلی بهتر درک می کنی، توی کتاب گتسبی و سرنوشتش خیلی بیشتر تو رو تکون میده، توی فیلم بیشتر حرصم گرفت ته فیلم که چرا باید اون بلا سر گتسبی بیاد و دیزی اون کار رو بکنه. توصیه می کنم کتاب رو حتما بخونید و به فیلم اکتفا نکنید. 

 

17. Kafka on the Shore یا همون کافکا در ساحل 

من ترجمه ی فارسی این کتاب توسط مهدی غبرائی از نشر نیلوفر رو چند سال پیش خونده بودم ولی همیشه این رو شنیده بودم که کتاب خیلی سانسور شده وقتی به فارسی ترجمه شده و فرقی هم نمی کنه کدوم ترجمه رو و از کدوم انتشارات تهیه کنید، چون همگی سانسور شده هستند.

داستان کتاب جادوییه و محشر. من عاشق رئالیسم جادویی و دنیای موراکامی هستم و یه بار دیگه با خوندن داستان باز محصور دنیای کافکا و موراکامی شدم و اینبار بدون سانسور :دی توی داستان مسائل جنسی زیادی مطرح شده که یک جورهایی بخشی از داستان و هویت کافکا هستند و به نظرم حیفه که این جنبه رو حذف کرد و بدون این جنبه داستان رو خوند.

اگر کتاب رو قبلا خوندید به نظرم سعس کنید نسخه ی اصلی رو هم بخونید یک بار دیگه و اگر کتاب رو نخوندید به نظرم همون نسخه ی اصلی رو بخونید :)

 

18.  The Artist's way یا همون راه هنرمند

یه کتاب در رابطه با آشتی با خودت. اینکه چطور، با قرار دادن خودت توی موقعیت های مختلف خودت رو فراموش کردی و به خودت داری ظلم می کنی و توی زندگی گیر کردی. 

من بیشتر از متن کتاب تمرین های پایان هر فصل و یا هفته رو دوست داشتم. تمرین هایی که کمک می کنن تو جنبه هایی از خودت رو دوباره بیدار کنی و با خیلی چیزها مثل خودمراقبتی و استراحت و برای خودت وقت گذاشتن و پیاده روی کردن و برای خودت جایزه خریدن و این مسائل آشتی کنی و کمی یاد بگیری که چطوری گاهی از فقط کار و موقعیت هایی که فقط بهت القا می کنن تو کافی نیستی، تو توانایی لازم رو نداری، تو هیچ وقت موفق نمیشی دور بشی و کمی هم صداهای درونی رو بشنوی که دارن میگن کمک. 

 

19.  The Essentialism یا همون اصل گرایی

این کتاب خیلی عالیه و خیلی هم توی زمان مناسبی به دست من رسید تا بخونمش. با این کتاب میشه یاد گرفت که چطور کمترین یعنی بهترین. همه توی زندگی هامون جوری تصمیم می گیریم و پیش می ریم که همه چیز رو انتخاب می کنیم و به همه چیز بله می گیم و از هیچ چیز نمی گذریم چون حس می کنیم نمیشه و عقب می مونیم، در حالیکه اگر می خوایم متمرکز تر و به تبع اون موفق تر باشیم باید یاد بگیریم چطوری نه بگیم و چطوری انتخاب های محدود داشته باشیم. باید با ذهنمون مثل یه کمد لباس برخورد کنیم و نباید تا می تونیم یک عالمه لباس فققط چون حس می کنیم ممکنه لازم بشن توش بریزیم و هیچ وقت هم نخوایم یه تعدادی رو کنار بذاریم و یا دور بریزیم چون فکر می کنیم حیف هستن و همون یک روزی به کار میان.

من اگر این کتاب رو نخونده بودم به چند تا پیشنهاد کاری ممکن بود بله بگم و باز یک المه چیز رو همزمان با هم پیش ببرم. درحالیکه با خوندن کتاب فهمیدم که اصلا از چیزی ممکن نیست جا بمونم و یا چیزی رو از دست بدم. بلکه باید متمرکز روی یک هدف باقی بمونم و نخوام یک عالمه سبدم رو پر کنم اونم فقط برای روز مبادا تا بلکه شانسی یکی از این میوه ها، میوه ی شانسم باشه.

 

 

در حال غصه خورذن بودم که چرا تعداد کتاب ها به 20 نرسیده و اگر فقط یک کتاب دیگه خونده بودم می شد که تعدادشون بیست تا بشه که یااااادم اومد:

20. توفان از رومن گاری 

این کتاب رو هم در کنار کتاب تحصیلکرده هم زمان هدیه گرفتم، چند تا داستان کوتاه از رومن گاری که همین داستان اول که اسم کتاب هم هست"توفان" به نظرم بهترین داستان و با شوکه کننده ترین پایان هست. اینکه توی چند صفحه و خیلی کوتاه و بدون توضیحات زیادی یک عالمه حرف بزنی و داستان رو در حالی تموم کنی که به شدت از داستان بهت زده و شوکه شدی. 

 

بعدا نوشت: حافظه نیست که :| امروز یادم افتاد دو تا دیگه هم خونده بودم که یادم رفته بنویسم :/

 

21. کتاب تله ی شادمانی: 

این کتاب در رابطه با درمان مبتنی بر تعهد و پذیرش هست. یعنی جی؟ یعنی به جای فرار کردن و سعی در فراموش کردن و جنگیدن با افکار و احساسات منفی و ناخوشایند, حضور اونها رو بپذیری و براشون جایی باز کنی. کتاب تمرین های خوبی داره و یکی از بهترین تمرین هاش و در عین حال ساده ترینشون اینه که سعی کنی در طول روز هر چتد باری که می تونی تمرین نفس کشیدن داشته باشی, که تمرکز کنی روی دم و بازدم هات و بهشون توجه کنی و با آگاهی نفس بکشی. کلا بیس و پایه ی بیشتر تمرین های کتاب اینه که خودت رو توی موقعیتی قرار بدی که باید با آگاهی به مشاهده کردن بپردازی, مشاهده بدنت, محیط اطرافت, صداهایی که می شنوی. که در این بین ممکنه بارها حواست پرت بشه و خودت رو درحالی پیدا کنی که داری به یه چیز دیگه فکر می کنی و توی لحظه حضور نداری, کتاب میگه ایرادی نداره, هر بار این اتفاق افتاد فقط بهش آگاه شو و باز به تمرکز کردن و در لحظه حضور پیدا کردن بپرداز.

 

به نظر من این کتاب رو هرکسی باید بارها بخونه و سعی کنه یکی ازش داشته باشه و بارها بهش رجوع کنه و نکاتش رو به خودش یادآوری کنه و سعی کنه اون ها رو توی زندگیش پیاده کنه.

 

22. Anxious people یا همون مردم مشوش از فردیریک بکمن جان دل :

یکی از نویسنده های مورد علاقه ی من توی کتاب ها و رمان های داستانی بکمن جانِ دل هست 💜 فضای داستانی کتاب های بکمن خیلی ناب هستند. داستان هایی که می تونی غم کاراکترها و در عین حال شادیشون رو عمیق حس کنی, توی موقعیت های زیادی قلبت از هجوم احساسات لبریز میشه و همه چیز رو با عمق وجودت درک می کنی. مخصوصا غم آدم ها رو و تلاششون برای ادامه دادن به زندگی, برای تسلیم نشدن ....

داستان در رابطه با یه گروگان گیری هست, گروگان گیری که یک جایی وسط داستان و یا حتی بهتره گفت, نزدیک به انتهای داستان می فهمی چقدر راجع به گروگان گیر کم می دونی وقتی یهو هویت گروگان گیر مشخص میشه. داستان در رابطه با یه گروگان گیر و گروگان ها و دو تا افسر پلیس توی یه شهر کوچیک قبل از سال نو هست. آدم هایی که اول کلی حرصتون رو در میارن از حجم خنگ بودن, ولی کم کم که جلو میرید تک تک این آدم ها یه جایی توی قلبتون پیدا می کنن. کتاب های بکمن رو از دست ندید.

 

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۳۱
حدیث

به روانشناس مراجعه نکردم

وقتی پای رفتن به روانشناس به وسط اومد و بحث جدی شد، من در کمال تعجب دیدم نمی تونم برم و مقاومت شدیدی پیدا کردم و خودم رو در حالی پیدا کردم که کلی بهونه میارم و به شدت ترسیدم. امیدوارم توی سال جدید بتونم مقاومتم رو بشکنم :(

 

دوره ی طراحی سایت شرکت نکردم

کار با ادوبی پریمیر رو یاد نگرفتم

دوره ی رایتینگ رو تکمیل نکردم

قرار بود یه تحقیقات وسیع میدانی در رابطه با عادت ماهیانه انجام بدم که انجام ندادم

قرار بود تغذیه ام رو درست کنم و همینطور راجع به انواع مواد غذایی و رژیم های مختلف و اینکه میگن باید پروتئینش کم باشه و لو کرب باشه و کینو باشه و اینا هم یه تحقیقات میدانی انجام بدم و بفهمم باید مصرف چه چیزهایی رو و چطوری و بر چه اساسی کنترل کنم که این کار رو هم انجام ندادم

 

قرار بود یه سری پست در رابطه با کهن الگوها و همینطور اگزیستانسیالیسم هم بنویسم که انجام ندادم اینا رو هم

 

 

و اما کارهایی که امسال انجام دادم

 

شروع به خوندن آیلتس به طور جدی و کلاس خصوصی رفتن

تموم کردن کتاب روش تدریس و خلاصه نویسی کردن 10 فصل و هفتصد صفحه

تموم کردم دو تا کتاب آموزشی زبان 

 

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۴۶
حدیث

توی 6 ماه آخر سال بولت ژورنال نویسی و برنامه ریزی کردنم تغییرات زیادی کرد و خیلی نکته های کارآمدی یاد گرفتم که باعث شد بهتر بتونم برنامه ریزی کنم.

(توی این قسمت می تونید در رابطه با فرایند بولت ژورنال نویسی من و مسیری که طی کرده ام و راهی که استفاده می کنم بخونید. )

خب حالا تغییرات بیشتر و یافته های جدیدتر:

اول اینکه فقط دو ماه تونستم صفحاتی رو که مربوط به حس و حال روزانه و ثبت ساعت خواب بودن رو تکمیل کنم و اصلا باهاشون انس نگرفتم و فکر نمی کنم ازین به بعد و توی بولت ژورنال سال 1400 براشون صفحه ای در نظر بگیرم. 

دوم اینکه فهمیدم لیست کردن روزانه ی کارهام بدون هیچ ترتیبی چقدر می تونه کارآیی رو پایین بیاره و چقدر درست نیست. برای همین سعی کردم کارهای روزانه ام رو اسمارت کنم. و به چهار دسته توی روز تقسیمشون کنم. و هر دسته رو با یه رنگ مخصوص توی قسمت To Do List روزانه وارد کنم و اینجوری می دونستم چه کارهایی اولویت بالاتری دارن و یه جورایی با این دسته بندی خودم رو ملزم کردم کارهای توی دسته های یکسان رو بلافاصله بعد از هم انجام بدم تا هم عادت بشه تا بلافاصله بعد از یه کارمشخص، کار مشخص دیگه ای قراره شروع بشه و ذهنم هم نسبت بهش شرطی بشه و دیگه نخوام توی روز کلی هم فسفر بسوزونم که بعد از هر کاری چه کار دیگه ای باید انجام بشه و وقتی بابت این موضوع تلف بشه، و هم اینکه انسجام داشته باشه و بدونم چه کارهایی اهمیت بیشتری دارن.

کار بعدی تایم گرفتن بود. این اغلب درست نیست که از شب قبل بگید من فردا دو ساعت فلان کار رو می کنم. و یا بگید برای تموم کردن یک کاری فقط لازمه من هر روز دو ساعت به این کار اختصاص بدم. بلکه باید ببینید اون کار به چه بخش هایی قابل تفکیک هست. مثلا اگر خوندن یه کتاب هست، باید ببینید کتاب چند صفحه داره و اینکه شما می خواید این کتاب یک ماهه تموم بشه و یا دو ماهه. و بعد تعداد صفحات کتاب رو تقسیم بر سی روز یا شصت روز بکنید. و درست نیست همون اول بگید من روزی نیم ساعت کتاب می خونم تا دو ماهه این کتاب رو تموم کنم. این اصلا معیار مشخصی نیست، چون انرژی شما هر روز متفاوت خواهد بود و همینطور حال و مود شما و وقتی تایم مشخص در نظر بگیرید ممکنه هر روز شرایط یکسانی نداشته باشید تا بتونید این زمان مشخص رو به اون کار اختصاص بدید. ولی خوبه که بدونید کارهایی که سخت هستن و انرژی و زمان بر، حدودا چقدر زمان لازم دارن. مثلا من توی بهمن و اسفند باید هر روز دو صفحه از یک کتاب درسی رو می خوندم و خلاصه نویسی می کردم. و با چند روز مداوم تایم گرفتن از فرایند خوندنم فهمیدم که یه زمان دو تا سه ساعته احتیاج هست. همین کار رو برای بقیه ی فعالیت ها انجام دادم.

یعنی کلا دو هفته شروع کردم از ساعتی که از خواب بیدار شدم زمان زدم برای همه چیز که از چه ساعتی تا چه ساعتی چه کاری انجام دادم، حتی مثلا شام و ناهار خوردن و استراحت کردن و گشتن توی اینستاگرام و خلاصه همه چیز رو به محض شروع تایم می زدم و به محض پایان هم می رفتم سر وقت دفتری که دم دست گذشته بودم و تایم می زدم. معجزه کرد این کار :) ذهنم آگاه شد به فعالیت های روزانه ام و به زمانی که برای هر چیزی میذاشتم چون تقریبا روتین ثابتی داشتم و به عبارت بهتر همون دسته بندی کردن تسک های روزانه ای که قبل تر ازش گفتم به کمک این تایم ثبت کردن ها میسر شد. الان چشم بسته هم می تونم روزم رو به ساعت های مختلف تقسیم کنم و بدونم باید چی رو کجا جا بدم، مخصوصا اگر روزی کار یا مسئله ای خارج از برنامه و کنترل من اتفاق میفته و یا خیلی ساده حالم خوب نیست و سطح انرژی پایینی دارم.

 

سومین آشنایی با عبارتی به اسم رومخی بود که این رو مدیون شرکت توی برنامه ی چله ی آرزو هستم. (چقدر من از آرزو اسم بردم :دی)

به این صورت که اول هر ماه باید ببینی چه کارهایی رو تا آخر ماه می خوای تموم کنی و باید سعی کنی یه جورایی واقع بین باشی و همه چیز رو نخوای در نظر بگیری، کلا رومخی ها چیزهایی هستن که تموم شدنشون رو هی به تعویق می ندازیم و توی ذهن داریم که می خوایم انجامشون بدیم. ولی وقتی ازشون یه لیست درست نمی کنیم توی ذهنمون مثل یه دسته غول بزرگ و ترسناک می مونن، که با لیست کردن و روی کاغذ آووردنشون و هربار تموم کردن یکیشون، می تونیم ببینیم چطوری داریم رومخی ها رو یکی بعد از دیگری قلع و قمع می کنیم و ذهنمون رو خلوت تر :)

مثلا این لیست رومخی من برای اسفند ماه بود: 

 

رومخی های یک روزه:
1. ارایشگاه 
2.  بانک 
3. خودکار خریدن
4. پیرهن خریدن
5. کادو خریدن
6. تمیز کردن و جارو کردن اتاق
7. تمیزکردن حموم
8.فنر کردن بولت ژورنال سال 1400
9.جلسه اخر کلاس بچه های کنکوری

 

رومخی های دو روزه::
10 و 11. بولت ژورنال اسفند

12 و 13. آماده کردن بولت ژورنال سال جدید
14 و 15. پست کردن عکس های زمستون 
16 و 17. خلاصه برداری فصل 4 روش تدریس 

 

رومخی 5 روزه:
18 تا 22. کتاب گرامر 

 

رومخی 14 روزه: 
23 تا 35 . فصل آخر روش تدریس 

36 تا 49. پست های آخر سال وبلاگ 
 

 

رومخی 20 روزه: 
50. ده درس دوم کتاب لغت 
51. مرور فصل های باقیمونده روش تدریس 
 

 

هر روز تا آخر ماه: 
کتاب تله شادمانی 

کتاب راه هنرمند
 

 

اول یه لیست بلند بالا نوشتم از هر چیزی که نصفه نیمه است و دوست دارم تموم بشن یه روزی. بعد یه الک گرفتم دستم و نشستم اونایی رو از بینشون انتخاب کردم که می شد و واقع بینانه بود که توی اسفند و توی یک ماه تموم بشن و بقیه رو گذاشتم کنار. بعد دوباره نشستم دیدم چطوری می تونم از این همه شلوغی و بی نظمی و فقط یه لیست از یه عالمه مورد پراکنده خارجش کنم و بهش نظم بدم و دسته بندیشون کنم. وقتی نگاه کردم دیدم بهتره از لحاظ تعداد روزهایی که هر کدوم به خودشون اختصاص میدن شروع کنم و به این ترتیب دسته بندی بالا رو انجام دادم و دیگه هر بار هر چیزی تموم می شد یه تیک کنارش می زدم. بهترین قسمت اونجایی بود که اون رومخی های چننندییین روزه رو تموم می کردم. مثلا 17 اسفند تونستم اون رومخی 14 روزه خوندن روش تدریس رو تموم کنم و چقدر در پوست خود نمی گنجیدم. به نظرم شما هم اینکار رو خوبه انجام بدید، که بیاید لیست کنید و ببینید چقدر کار نصفه نیمه هست و یا چه کارهایی رو آرزوش رو دارید امسال تموم کنید. مراقب باشید که عادت ها شاملش نمیشن، مثلا اینکه بخواید هر روز ورزش کنید و یا آب بخورید، اینا نمیشن رومخی، میشن ساختن یه عادت که بحث جداگانه ای دارند. باید کارهایی رو در نظر بگیرید که اگر روزی شروع بشن بلاخره تموم میشن حالا یا تو یک روز و یا توی یک هفته و یا بیشتر. و بعد هر ماه ببنید از لیستتون کدوم رو می تونید انتخاب کنید و توی یک ماه تمومش کنید و خطش بزنید تا کم کم و به انتهای سال که رسیدید خدا رو چه دیدید شاید همه رو خط زدید :دی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۵۷
حدیث

می خوام یه لیست از ابزارهایی که بهم توی این مدت یکسال به من کمک کردن رو اینجا بنویسم:

 

اول از همه کتاب روان درمانی اگزیستانسیالیسم و همراه با اون پادکست رواق

گوینده پادکست یه اصطلاح خوبی داره به اسم زندگی اصیل، و چقدر این عبارت و تلنگرهایی که باهاش همراه می شد گاهی باعث می شد به یاد بیارم دلیل اصرار و پافشاری من برای رسیدن به بعضی چیزها از راه هایی میانبر چقدر غیر اصیل می تونن باشن. با اگزیستانسیالیسم یاد گرفتم چقدر ساز و کارهای غلطی برای موقعیت های مختلف زندگی در پیش داشتم. نسبت به اضطراب از مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. خوشحالم پادکست هم هفته های پیشین به قسمت آخرش رسید و من امسال هم کتاب رو تموم کردم و هم پادکست رو. 

سال بعد هم حتما دوباره خوندن کتاب و شنیدن پادکست رو شروع می کنم.

 

بعدی مجتبی شکوری و کتاب باز :)

من قسمت های مربوط به مجتبی شکوری رو حتی دانلود کردم و دو فصل از حضورش توی کتاب باز رو هم خلاصه نویسی کردم، که یک فصل و کتاب هایی که معرفی کرده رو هم توی وبلاگ پست کردم. 

مجتبی شکوری مثل یه نور توی دل تاریکی می مونه. حرف هاش و تلنگرهاش واقعا تسکین بخش و آگاه کننده است.

 

بعدی دکتر بابایی زاد

ایشون اوایل دهه ی 90 ، شبکه ی چهار مهمون یه برنامه ی تلوزیونی به اسم اردیبهشت بودند و توی هزاران قسمت به واقع تموم نشدنی :دی در رابطه با تحلیل رفتار متقابل مفصل صحبت کردن. تحلیل رفتار متقابل که بحث مثلث کارپمن و کودک و بالغ و والد درون و بازی ها رو شامل میشه مثل یه گنجینه ای از دانش خودشناسی می مونه که وقتی بهش می رسی تا مدت ها از یافتن و کشف کردنش فقط مسرور و خر کیفی :دی

(بهتون توصیه می کنم فایل های صوتی رو گوش بدید، متاسفانه مجری برنامه _از دید من البته_ خیلی به صورت تصویری روی اعصابه :|) 

 

بعدی پادکست خویشتن نو 

یکی از شاگردهای دکتر بابایی زاد که الان خودشون هم الان روانشناس هستن، پادکستی به زبان ساده در رابطه با مثلث کارپمن و نقش های قربانی و حمایت گر و آزارگر و چگونگی خارج شدن از این نقش ها به وجود آوورده.

 

بعدی کتاب راه هنرمند از جولیا کامرون

که بزرگترین دستاورد این کتاب تمرین هایی هستن که در انتهای هر فصل آوورده شده و باعث کند و کاو زیادی توی ناخودآگاه میشن و مجبورت می کنن خیلی چیزها رو به سطح آگاهی بیاری و باهاشون روبرو بشی

و همینطور معجزه ی صفحات صبحگاهی ( هر روز سه صفحه به محض بیدار شدن از خواب نوشتن)

 

اپیزودهای رادیو جیپسی

که همراه با عضویت در کاروان در اختیارمون قرار می گیره( هر روز یک اپیزود) و برگرفته از کتاب پرواز اژدها نوشته ی همچنان سرکار خانم جولیا کامرون هستن

اپیزودهای مربوط به رهایی از خشم و تمرین هایی که داشت خیلی به من کمک کردن :)

 

بعدی کتاب اصل گرایی و کار عمیق و پادکست منیاز

هر سه در کنار هم محتوای هم راستایی دارن که کمک کردن با تمرکز و کار عمیق داشتن و هدفمند تصمیم گیری کردن و برنامه ریختن آشنا بشم.

 

در نهایت هم کتاب عادت های اتمی و قدرت عادات و کتاب "کی" از دنیل کانمن

با این سه تا کتاب خدای عادت سازی و روتین سازی شدم :)) از شوخی گذشته روتین و عادت ساختن کار سختیه ولی من بعد از این سه تا کتاب تازه فهمیدم که عادت ساختن چقدر یک دانش هست که برای رسیدن بهش باید اول این دانش رو به خودت هدیه بدی تا بعد بتونی کم کم تلاش کنی و عادت بسازی

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۵۷
حدیث

سال 98 نشانه های افسردگی رو نادیده گرفتم و فکر کردم با کار کردن و سر خودم رو گرم نگه داشتن بالاخره حالم خوب میشه، ولی بیشتر در حال فرار کردن بودم. و به این ترتیب وقتی سال 99 در حال شروع شدن بود، و وقتی سه هفته بود کار کردن به خاطر کرونا تعطیل شده بود و وقتی دیگه کاری نبود تا بهش پناه ببرم و فرار کنم، به خواب و سریال پناه آووردم و سه هفته روزهام رو اینطوری سپری کردم تا اینکه ایده ی مستقل شدنم و برای خودم کار کردن به ذهنم رسید و باز در دیگه ای رو باز کردم و فکر کردم با مستقل شدن، حالم خوب میشه، چون همه ی تقصیرها رو به گردن شغل سابق و محیط کار سابق انداخته بودم. تا خرداد سرگرم مهیا کردن و برنامه ریزی مقدمات کار جدید بودم و تیرماه همه چیز باز شلوغ شد و من باز خودم رو فراموش کردم. ذوق و شوق کار جدید تا مرداد ماه من رو سر پا نگه داشت تا باز دوباره وسط اون همه کار و شلوغی از پا افتادم و تبدیل شدم به رباتی که بدون انگیزه فقط کارها رو پیش می بره و باز همه چیز برام کسل کننده شد و شروع به غر زدن کردم و از کارم و شرایط ناراضی بودم. من بدون انگیزه و بی هدف و مثل یه زامبی با ساعات خواب نامنظم و گاهی با 48 ساعت بدون خوابیدن و گاهی با 24 ساعت پشت سر هم خوابیدن و گاهی هفته ها هر شب فقط سه تا چهار ساعت خوابیدن 5 ماه تا آذر خودم رو کشون کشون آوردم. 8 کیلو اضافه وزن پیدا کردم. از خونه به سختی بیرون می رفتم. انجام وظایف شغلیم هم سخت تر و سخت تر میشد. و علاوه بر افسردگی، خشم زیادی هم در درونم هر روز بیشتر و بیشتر می شد. از همه عصبانی بودم و هر کسی رو مقصر شرایط و وضع موجود و حال بدم می دونستم جز اینکه به درون خودم رجوع کنم و اونجا دنبال جواب بگردم. 

و همونطور که توی پست قبل گفتم با کاروان و آرزو آشنا شدم. ابتدای کار ابزاری به من داده شد به اسم صفحات صبحگاهی و من هر روز وقتی از خواب بیدار شدم، سه صفحه نوشتم. از تمام خشم ها و غصه ها و دلخوری ها و غرها هر روز سه صفحه نوشتم. برای خودم نوشتم، بدون سانسور نوشتم. خودم رو دیگه گول نزدم و گذاشتم تاریک ترین جنبه ها و دلیل ها هم روی کاغذ بیان. 

هفته های اول از محیط کاروان استفاده کردم، به این امید که اونجا هم نوازش منفی دریافت کنم، به این امید که بگم در حق من چه بدی هایی کردن و بقیه به من بگن وااای چه ظلم های بزرگی. به این امید که بگم چه آدم های بی ملاحظه ای توی زندگی من وجود دارن، تا بهم بگن وای حق داری از دست این آدم ها عصبانی باشی. ولی به من اینبار یه بینش داده شد. چیزی به اسم "مثلث کارپمن" و من شوکه شدم از حجم عصبانیت های بیهوده ای که صرف کرده بودم، از اون همه وقتی که خودم رو قربانی رابطه ها تصور کرده بودم و مدام گله کرده بودم و بد گفته بودم و بد گفته بودم تا حالم خوب بشه، غافل از اینکه اگر این آدم ها بد هستن و قصدی برای خوبی کردن ندارن، چرا من توی این چرخه ی معیوب باقی موندم و چرا من خودم، خودم رو نجات نمی دم.

و من در حالیکه به نقطه ای رسیده بودم که تصمیم گرفته بودم تمام آدم های اطرافم رو حذف کنم و برم توی غار تنهایی هام تا بلکه بتونم به آرامش برسم، چون معتقد بودم که من به کسی احتیاج ندارم، در عرض کمتر از یک ماه با بچه ها و کاروان بودن و همکار خلاق پیدا کردن و بعد از شرکت کردن توی چالش های مشترک مثل هر روز ورزش کردن، به نقطه ای رسیدم، که امروز سه ماه هست که دارم مرتب ورزش می کنم_ حداقل هفته ای چهار روز_ چیزی که مدت ها بود نتونسته بودم انجام بدم. تونستم به خواب منظم برسم. تونستم هر روز بین 6 تا 7 صبح بیدار بشم و روزی 4 تا 5 ساعت کار عمیق داشته باشم و درس بخونم. و فهمیدم هر بار هم که افسردگی برگرده می تونم چطوری و از کجا انرژی بگیرم، جایی که بهم نوازش منفی نمیده، جاییکه بهم یادآور میشه مسئولیت حال خودم رو خودم به عهده بگیرم. و فهمیدم من چقدر آدم تنهایی زندگی کردن نیستم و چقدر الکی داشتم اداش رو درمیاوردم، و فقط وسط آدم های اشتباهی قرار گرفته بودم و از آدم های اشتباهی می خواستم باهام همراه بشن. 

 

من بعد از این یک سال عجیب و مخلوطی از همه چیز، خیلی چیزها یاد گرفتم ولی مهمتر از اون یاد گرفتم که آزادی با مسئولیت همراه هست. اگر آزادی می خوام پس باید مسئولیتش رو هم بپذیرم، یاد گرفتم درمان افسردگی هم با تعهد و مسئولیت اتفاق میفته، که خودم مسئولیت خوب کردن حال خودم هستم وباید خودم مسئولیتش  رو به عهده بگیرم و مدام بین بقیه دنبال مقصر و یا حتی تسکین و به آرامش رسیدن نباشم

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۱۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۵
حدیث

اواسط آذر ماه بود که با یه پیج جدید توی اینستاگرام آشنا شدم و صاجب پیج چالش جالبی رو در حال اجرا بود که باعث شد از پیجش و حرکتش خوشم بیاد و شروع کنم پیج رو دنبال کنم. بله این شخص کسی نیست به جز همون آرزویی که توی اولین بخش ازش حرف زدم و گفتم کسی بوده که من رو با اصطلاح دور انداختن آلباتروس آشنا کرده. کم کم که از دنبال کردن پیج آرزو می گذشت توی استوری ها اشاره هایی به کاروان و رادیو جیپسی می شد و من نمی دونستم که چی هستن و خیلی هم پیگیری و کنجکاوی نکردم تا اواخر آذر که فراخوان ثبت نام توی کاروان ها رو توی استوری ها دیدم و رفتم سراغ هایلایت های مربوط به کاروان ها و شروع به خوندن کردم و علاقمند شدم. اونم ازین جهت که به نظر میومد توی گروه های مختلف با هدف های متفاوت می تونستی عضو بشی و ماهانه اشتراک داشته باشی تا اگر تو هم هدف مشترکی با اون کاروان و بچه های گروه داری بتونید به هم کمک کنید و پیشرفت کنید، کاروان خود مراقبتی و عادت ساختن و نویسندگی و در نهایت کاروانی که من انتخاب کردم کاروان "قهرمانان در سایه" و با هدف آشنایی با کودک و والد و بالغ درون بود. 

من از دی ماه عضو شدم و الان که اسفند ماه شروع شده، من برای سومین مرتبه عضویتتم رو تمدید کردم و خب قصد دارم حالا حالاها به عضویتم ادامه بدم :) هر هفته یه دورهمی داریم که تونست آروزی دیرینه ی من رو برای شرکت در گروه درمانی برآورده کنه، البته صددرصد کارکرد گروه درمانی رو نداره و دقیقا شبیه به اون نیست ولی خب تا حدودی همون قابلیت های گروه درمانی رو داره. جاییکه از حس و حال هفته ی گذشته ات برای بقیه میگی و از مشکلات و ناراحتی هایی که داشتی، از عدم انگیزه ات برای فعال بودن و قدمی برداشتن میگی. و از بقیه می شنوی و خیلی وقت ها می تونی خودت و الگوهای رفتاریت رو از طریق دیگران ببینی و بفهمی که دلایل چی می تونن باشن و  از پویایی حضور بقیه استفاده کنی و بالاخره بتونی گروهی از آدم های با دغدغه های مشترک پیدا کنی. چیزی که من مدت ها بود در خسرتش بودم. اینکه توی جمعی باشم که آدم های اون جمع با من دغدغه ی مشترک دارن. از بین هم گروهی ها، همکار خلاق تونستم پیدا کنم و با همراهی همین همکارهای خلاق تونستم از دی ماه مرتب یک روز در میون و یا گاهی هر روز ورزش کنم. تونستم هر روز بنویسم، از احساساتم، از خشم و عصبانیت هام. تونستم آروم بشم بالاخره بعد از مدت ها. چون جایی رو پیدا کردم که برم از خشم ها بگم و یاد بگیرم که چقدر اشتباه می کردم که دلیل خشمگین بودنم رو در بقیه می دیدم و اصلا حواسم نبود که منشا درونی داره.

الان هم که اسفند ماه شروع شده، وارد یه چالش چهل روزه برای جمع بندی آخر سال شدیم و باز توی یه گروع بزرگتر از کاروان فعلیم قرار گرفتم تا ببینم که می تونم تا آخر سال و قبل از شروع سال جدید پرونده ی یک سری مسائل رو ببندم و یه آخیش از ته د ل گویان برم سراغ سال جدید :)

 

وقتی پیام های این گروه هست، وقتی حضور توی دورهمی ها هست من تقریبا یادم میره که خودم رو تنها بدونم. 

گاهی وقت ها هم هست که از گروه و بین بقیه بودن دلسرد میشم و فکر می کنم اینا هم اون آدم هایی که من می خواستم نبودن ولی تفاوتی که اینجا هست اینه که من می تونم به این آدم ها بگم از بودن بینشون دلسرد شدم و اونجا بود که فهمیدم وقتی رابطه ها و آدم ها تو رو دلسرد می کنن، همیشه به خاطر بقیه نیست. باید به خودت برگردی و ببینی چه توقعی داری که برآورده نشده، نگاه کنی و ببینی آیا حرفی به بقیه زدی و به بقیه گفتی چه توقع و انتظاری داری و یا همینطوری ساکت و خنثی یه گوشه ایستادی و توقع داری خودکار و بدون خودت چیزی به رابطه اضافه کنی، آدم ها فکرت رو بخونن و بیان جلو و انتظاراتی که از یه رابطه داری رو برات برآورده کنن.

من با این آدم ها بود که فهمیدم من توی رابطه ها سریع ناامید میشم: چون هم اینکه پیش زمینه ی خیلی غیرواقع بینانه از یه رابطه و دوستی دارم و هم اینکه خودم هیچ وقت دهنده نیستم و هیچ قدمی برنمی دارم و همیشه یه مرز دور خودم می کشم توی اولین حرکت و بعد غرغر زنان و شاکی میگم چرا کسی با من صمیمی نمیشه و کسی به من توجهی نمی کنه.

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۲۶
حدیث

فروردین 99 دایی رفت.

و من برای بار اول فهمیدم که رفتن بعضی آدم ها اصلا راجع به از دست دادن خود اون آدم نیست، بلکه از دست دادن می تونه زخم هایی رو باز کنه و زخم هایی رو به وجود بیاره که تا مدت ها بعد از رفتن اون شخص طول بکشه تا اون زخم ها خوب بشن. 

من سلیمون رو سال قبلتر و 98 از دست دادم و هنوز گاهی اونقدر دلم براش تنگ میشه که با خودم میگم چرا پس میگفتن خاک سرده و مرده ها فراموش میشن. چرا دروغ می گفتن. چرا هنوز جای خالی سلیمون خیلی درد می کنه، حتی بیشتر از روزهای اول. 

بعد از رفتن دایی، بدجنسیه ولی واقعا خدا رو شکر کردم که رفتن سلیمون شبیه رفتن دایی نبود. خدا رو شکر کردم ما برای رفتن سلیمون و خداحافظی باهاش 8 ماه وقت داشتیم و یاد گرفتیم همو ببخشیم و از هم متنفر نشیم بعد از اینکه سلیمون رفت. اگر رفتن سلیمون مثل رفتن دایی می شد من نمی تونستم هیچ لحظه ایشو دووم بیارم. من دایی رو دوست داشتم ولی نه به اندازه ی سلیمون. من فکر می کنم کلا 4 نفر توی دنیا هستن که من خیلی و دیوونه وار دوسشون دارم که میشن سلیمون و بابا و مامان و رضا. دایی رو دوست داشتم و دارم ولی جزو این 4 نفر نبود. ولی مامان خیلی دلش شکست از رفتن دایی. مامان ولی خیلی تلاش کرد درگیر اون نفرت نشه. 

 

 99 همینکه شروع شد دایی هم رفت، سال 1400 و روز 22 فروردین سالگرد رفتنش هست و امسال آبان 98 سالگرد رفتن سلیمون بود، توی یه روز آفتابی و پاییزی وقتی بهشت زهرا خلوت و خالی بود و خودمون بودیم فقط. به نظر من کرونا و محدودیت هاش خیلی شکل قشنگی به مراسم های ختم داده وقتی دیگه مجبور نیستی مثل قبل با تشریفات برگزارشون کنی و یک عالمه نفر رو دعوت کنی و سرگرم پذیرایی بشی، الان خودتی و نزدیکان درجه یک و راحت می تونی بدون شلوغی و اعصاب خوردی برای دلت و برای عزیز رفته ات عزاداری بکنی. 

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید.

 

پ.ن: دوست عزیزی که راه افتادی داری هی پای پست ها منفی می زنی :دی من برای خودت نگرانم. خب اگر اینقدر چیزهایی که من می نویسم چرت و بیخود هست به نظرت، پس به خودت یه لطفی بکن و نخون. چون من همین هستم، با همین سبک و همین دغدغه ها و برای خودم می نویسم، پس اگر از چیزی خوشت نمیاد و اینقدر هم جرئت و جربزه اش رو نداری بیای انتقادت رو بکنی و شفاف بگی با چی مشکل داری، پس اینقدر خودت رو خسته نکن و هی بیا و پست ها رو خونده و یا نخونده منفی بزن :)

اگر هم همچنان قصد داری اینکار رو ادامه بدی، من مشکلی ندارم، اون قسمت به اصطلاح لایک کردن رو هم برنمی دارم تا ببینم تا کی می خوای به خودآزاری کردنت ادامه بدی و بیای توی وبلاگ من و از من خوشت نیاد و از نوشته هام حرصت بگیره و پای همه ی پست های من منفی بزنی :))

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۱۹
حدیث