این قسمت دیگه فکر کنم خیلی نیاز به توضیح خاصی نداشته باشه :دی لذا با عنوان یکی از شعر های کتاب این قسمتم به خدای بزرگ می سپاریم :))
در آن لحظه
در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگا کردم
کلاغی روی بام خانه ی همسایه ی ما بود
و بر چیزی ، نمیدانم چه ، شاید تکه استخوانی
دمادم تق و تق منقار می زد باز
و نزدیکش کلاغی روی آنتن قار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بخیل است
و تنها می خورد هر کس که دارد
در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر می کرد
که در آن موجها شاید یکی نطقی در این معنی که شیرین است غم،شیرین تر از شهد و شکر می کرد
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا عجیب است
شلوغ است، دروغ است و غریب است
و در آن موجها شاید در آن لحظه جوانی هم
برای دوستداران صدای پیر مردی تار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا پر است از ساز و از آواز
و
بسیاری صداهایی که دارد تار وپودی گرم
و نرم
و بسیاری که بی شرم
در آن لحظه گمان کردم یکی هم داشت خود را دار می زد باز
نمی دانم چرا شاید برای آنکه این دنیا کشنده ست
دد است
درنده است
بد است
زننده ست
و بیش از این همه اسباب خنده ست
در آن لحظه یکی میوه فروش دوره گرد بد صدا هم
دمادم میوه ی پوسیده اش را جار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بزرگ است
و دور است
و کور است
در آن لحظه که می پژمرد و می رفت
و لختی عمر جاویدان هستی را
به غارت با شتابی اشنا می برد و می رفت
در آن پرشور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
و می دانم چرا خواست
و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده
که نامش عمر و دنیاست
اگر باشی تو با من ، خوب و جاویدان و زیباست
نفس جان نقرهای (به قول مترسک سیلور جان ) کتاب خون خوبیه و تو صفحهی اینستاگرامش هم کتابهای زیادی رو معرفی کرده، که تقریبا همشون پیشنهادهای وسوسه کنندهای به نظر میان و ترغیب میشی به اینکه تو هم بخونیشون :) و خودش هم ترغیبت میکنه که این پارت از چالشت رو بزاری روی یکی از پیشنهادهای کتاب خونیش ^__^ که دیگه از بین این پیشنهادها قرعه افتاد به اسم اتحادیه ابلهان :)
به قول نوشتهی پشت کتاب: داستان انتشار اتحادیه ابهان نوشتهی جان کندی تول داستان غریبی است. چرا که جان کندی تول وقتی کتاب رو در سی سالگی مینویسه و بعد از اینکه هیچ ناشری زیر بار چاپ اون نمیره، بعد از دعوایی با مادرش ماشینش رو برمیداره و به ایالت جورجیا میره و از خونهی فلنری اوکانر (نویسندهی مورد علاقهاش، که تو سن 16 سالگی تحت تاثیرش یه رمان مینویسه) دیدن میکنه و بعد تو حومهی شهر بیلاکسی شلنگی به اگزوز وصل میکنه و داخل ماشین میبره و به زندگیش پایان میده :(
مادرش بعد از مرگ پسرش یازده سال تلاش میکنه تا بالاخره دانشگاه لوییزیانا راضی به انتشار کتاب شد. کتاب به محض انتشار غوغا به پا میکنه و سال 1981 جایزهی پولیتزر رو میگیره! بعضیها محبوبیتش رو با ناطور دشت سلینجر مقایسه میکنند.
ایگنیشس قهرمان داستان یک دن کیشوت امروزیه که وادار میشه از خلوت خودش بیرون بیاد و با جامعهای که از اون متنفره روبرو میشه و به شیوهی دیوان وارررر خودش( یعنی دیوانهوارررر ها :دی) با اون مقابله میکنه!
تقریبا مدتها بود مطمئن بودم این پارت به پارت نهایی چالش موکول خواهد شد چون به شششدت سرعت مطالعهام و علاقه و چسبندگیم به خوندن دچار افت شدیدی شده بود و روزی بیشتر از سی صفحه، چهار پنج ماهی بود نتونسته بودم بخونم که بار هستی به دستم رسید و یه چیزایی ازش در حداینکه کتاب خوبیست و میلان کوندرا هم خوبتر شنیده بودم ولی خوب عجلهای واسه خوندنش نداشتم هنوز تاااااا چند روز پیش که در یکی از همین روزهای پاییزی خفه کنندهی ملال آور کز کرده و در کنج عزلت به سر برنده بودم و داشتم از چیکار کنم و چیکار نکنم مذخرفی رنج می بردم که درررر نهایت کتاب رو برداشتم ووو .... یک روزه تمومش کردم با سرعتی خووب و چسبندگی خوبترر به داستان :))
رمان با زمینهی تاریخی حملهی شوروی به چک و تسخیر پراگ، 4 شخصیت داره که درگیریهای فکری هرکدوم ازشخصیتها، ما رو با یه سری مسایل بنیادی بشریت روبرو میکنه و ما رو هم به فکر وامی داره و کم کم تلخ کامیها و سرخوردگیهای شخصیتها یه جورایی آشنا و تلخ کامیها و سرخوردگیهای خودمون و دنیای اطرافمون رو تداعی میکنه. تفسیرها و تعبیرهای فلفسی میلان کوندرا برعکس خیلی از کتابهای دیگه با درون مایهی فلفسی، روون و به راحتی قابل فهم و پذیرشه :)
بیشتر نمیگم فقط اینکه کتاب خوبیه و میلان کوندرا هم خوبتر،در این حد خوب که چسبندگی وا رفتهی مطالعاتی منو بعد از چندین ماه دوباره برگردوند:دی پس واسه خوندنش شک نکنید :)
با حضور فعال و پابهپای گل اندام (بوک مارک مید بای خودم ِ نمدی-م)
# باقی قسمتهای چالش : اینجا
## کسانی رو که من از پیوستنشون به چالش اطلاع دارم عبارتند از جولیک (وبلاگ پلاکت) و سر.واو. سین (وبلاگ به هر حال) و همینطور نت فالش
دوستان دیگهای هم اگه پیوستن بگن که اطلاع داشته باشیم و اونا رو هم اضافه بنموییم و در کنار همدیگه چالش رو پیش ببریم :))
این قسمت ازون قسمت های سخت چالش بود چون واقعا سخته ملاک انتخاب یک کتاب فقط و فقط از روی جلدش باشه!! خود من همیشه دوست دارم کتاب هایی رو بخونم که قبلا یکی خونده باشدشون و بهم پیشنهادش داده باشه!! مثلا همین پست های معرفی کتاب های شما و یا اینستاگرام و اینطور قضایا دیگه و تا قبل از این چالش هیچ وقت نشده بود همینجوری یک کتاب رو بدون اینکه قبلش چیزی راجع بهش شنیده باشم بخونم :/
برای این قسمت هم هر کتابی که از جلدش و طرحش و اسمش یه جورایی خوشم میومد، کاشف به عمل میومد کتاب نوجوان می باشد :/ تا بالاخره کتاب بیلیارد در ساعت نه و نیم جناب هاینریش بل (نویسنده ی عقاید یک دلقک ) از نشر ماهی چشم مان را که گرفت هیچ، خوشمان هم آمد :) کلا کتاب های نشر ماهی رو دوست دارم :))
این اولین کتابی نبود که برای این قسمت انتخاب کردم، درواقع گزینه های قبل تری ( در حدود سه، چهارتا ) تا صفحه های ده و بیست امتحان شدند که ظاهری جذاب تر داشتند ولی خوب داستانشون خیلی جذابیتی نداشت واسم و ترغیب نشدم که ارزش دارن تا ته بخونمشون :/ خلاصه پدرم دراومد سر این پارت :|
نثر کتاب به جای اینکه یه روایت سر راست و عینی از وقایع باشه، به صورت تک گویی های درونی شخصیت های داستانه و یه جورایی با روایت خاطرات دور و نزدیک که کم کم و به تدریج براشون نمود پیدا می کنه، داستان پیش میره، داستان یک روز از زندگی یه خانواده ی سرشناس آلمانی بعد از جنگ، که معماری به حرفه ی موروثی شون تبدیل شده ولی هنوز بعد از نیم قرن حضور توی این حرفه به یه جواب قطعی در مورد اینکه می خوان بسازن و یا ویران کنن، نرسیدن!!
خو گرفتن با روند داستان یه کم طول می کشه ولی به توصیه ی مترجم کتاب بهتره که با وقفه ی طولانی کتاب خونده نشه تا اون هیجانی که فضای داستان به آدم میده فروکش نکنه و مزه اش نره!! چون من خودم با وقفه خوندمش و تا دوباره میومدم با روند خو بگیرم کمی مشکل بود!!
خلاصه که اینم از این قسمت از چالش:))
باقی قسمت های چالش هم با برچسب چالش_کتابخوانی از قسمت هشتگ ها می تونید مشاهده بفرمویین :))
و کتاب مردی که قلبش از سنگ بود از مور یوکایی ترجمهی احمد شاملو
و کتاب رازم را نگهدار از سوفی کینزلا ترجمهی نفیسه معتکف
( این دو رو از فیدیبو خریدم!! چون بر اساس مترجم باید دنبال کتاب برای این قسمت میگشتم و توی فیدیبو گشتن دم دست تر از هرجایی بود:دی لذا تنبلی نموده و پیدیاف خریدم)
مردی که قلبش از سنگ بود حاوی سه تا داستان کوتاه بود که خوب چون من همیشه داستانهای کوتاه رازآلود رو بیشتر دوست دارم_ازین مدلها که تهش کامل ِکامل، بازه و تقریبا با تموم شدن یهویی و غافلگیرگونه، انگار که یکی بهت سیلی زده باشه قیافهات با یه پوکر فیس کج و کوله برابری میکنه:دی اینم سلیقهی منه دیگه، چه میشه کرد:)))))
البته این کتاب فقط باب سلیقهی من نبود وگرنه به نظرم خوندن سه داستان فوقالعاده کوتاهش خیلی خالی از لطف نیست!! فقط همون بحث سلیقه توش درمیونه :)
و اما کتاب دوم!! چون کتاب اول _ تحت شرط ترجمهی یک نویسندهی معروف باشه_ زیادی و خیلی کوتاه بود!! برای همین حس کردم اونجور که باید این قسمت از چالش کامل نشده و نیست!! برای همین وقتی باز هم دنبال کتابی بودم که این شرط چالش رو دربربگیره با دیدن اسم نفیسه معتکف روی جلد کتاب بدون درنگ خریدمش:دی چون فکر میکردم نفیسه معتکف یه نویسنده است، توی زمینهی کتابهای ر وانشناسی!! بعد که کتاب رو خوندم و خواستم بیام پست رو بنویم و وقتی داشتم سرچ میکردم که لینک بزارم متوجه شدم که نفیسه معتکف فقط مترجمه :| کلا بلافاصله بعد از خریدن کتاب هم حس بدی نسبت به کتاب پیدا کردم چون تا حالا اینقدر احمقانه و با همچین پیش فرضی، بدون اینکه حتی یه نفر قبلا اشارهای به یه کتاب نکرده باشه و چیزی راجعبهش نشنیده باشم ، کتاب رو دست نگرفته بودم چه برسه به خریدن!! برای همین این حس که کتاب مذخرفیه کم کم برم غلبه کرد و تصمیم گرفتم نخونمش!! بعد دیدم خوب چه کاریه من که حالا خریدمش، دیگه نمیمیرم که حالا تا ته بخونمش :/ و بدین ترتیب شروع به خوندنش کردم ولی همینکه شصت، هفتاد صفحهاشو خوندم، به خودم اومدم دیدم که ازش خوشم اومده و سه، چهار ساعت نشده ، تموم شد :)
شخصیت
اول رمان دختریه که هر روز زندگیش رو داره با هزاران راز کوچیک و بزرگ
میگذرونه که باعث شدن اعتماد به نفس و همینطور شاد بودنش و راضی بودنش رو
ازش بگیره و اون چیزی نباشه که خودش میخواد!! اونم رازهایی نه خیلی بزرگ،
بلکه رازهایی که همه فکر میکنن برای موجه جلوه دادن خودشون پیش خانواده و
دوستاشون و توی محل کار و هررررر جایی ، لازمه که مخفی بشن و تیکههای
بیشتری از خود واقعیشون رو بپوشونن باهاش تا به اصطلاح تمام و کمال همرنگ
جماعت باشن!! این جنبهی رمان جالب بود ولی اون قسمت رمانتیک داستان به
نظرم کمی کیفیت کار رو پایین آوورده بود:/ نه اینکه رمانتیک بودن و لاو
استوری بودن بد باشه، نه!! ولی لاو استوری خوب بودن!! چون یه لاو استوری که
تهش حاوی پیغام آن دو تا آخر عمر با هم غرق در شادی زندگی کردن و قصهی
ما به سر رسید و اینا، کمی کیفیت رو بالا، پایین میکنه و دستخوش تغیر
میکنه!! لذا به نظرم اگر پایان و بار رمانتیکی داستان کار بیشتری روش میشد از جانب نویسنده، به یکی از بهترین کتابهایی که خونده بودم می تونست تبدیل بشه!! ولی خوب نشد :/
خالد حسینی رو همه با رمانهای اول از همه بادبادکباز و بعد هزار خورشید تابان مطمئنا میشناسید:)
بعد از این دو تا رمان خیلی خیلی مشتاق بودم رمان سوم هم هرچه زودتر بخونم و مدتها بود تو لیستم خیلی زیادی دیگه چشمک میزد:))
خود من با خوندن دو رمان قبلی دیدم راجعبه افغانستان به کل عوض شد!! و افسوس خوردم حتی و شرمنده شدم که چرا دیدم تا اون حد نسبت به افغانها اونقدر بسته بوده:|
رمان ندای کوهستان( ترجمهی مهدی غبرایی به اسم "ندای کوهستان" هست و ترجمههای دیگهای هم که من دیدم "و کوه طنین انداخت" هم کتاب رو نام نهادن، منتها من هرجا مهدی غبرایی کتابی رو ترجمه کرده باشه، ترجمهی این حضرت رو ترجیح میدم) بله داشتم میگفتم این رمان سبک بیانش با دو رمان قبلی کمی متفاوته! و روایت زندگی آدمها در گیرودار جنگ هم نسبت به دو رمان قبلی کمی کمرنگتر هست! شیوهی بیانش هم به این صورته که داستان از زاویهی دید چندین شخصیت بیان میشه:) یعنی فقط از زاویهی دید یک شخصیت تا به انتها داستان رو نمیخونیم و اتفاقاتی که افتاده رو از زاویهی دید چندین شخصیت باهاش روبرو میشیم!! من خودم شروعشو دوست داشتم یعنی شروعش خیلی سریع آدم رو میگیره و کنجکاوت میکنه تا بیشتر و بیشتر جلو بری! اما کمی وسطهاش از روند هیجانیش کاسته میشه ولی خوب در نهایت با لبخند تمومش میکنید، از رضایت از اینکه خوندینش:)
ولی خوب به پای دو رمان قبلی نمی رسه!!
+همینطور قسمتهای قبلی چالش :)
اسم کلاسیک که میاد آدم تقریبا به صورت کاملا بولد شده اسم جین اوستین تو ذهنش نقش میبنده:) قبلا غرور و تعصب و منسفیلد پارک و حس و حسادت ( اسم اینو اگه درست یادم مونده باشه:/) و اما رو خونده بودم!! و این بار ترغیب رو از قفسهی کتابخونه برداشتم:)
سایر ترجمهها کتاب رو ترغیب نام نهادن ، ولی خوب این ترجمهای که من داشتم اسمش وسوسه بود و وقتی کتاب رو خوندم به نظرم که ترغیب خیلی خیلی عنوان بهتری با توجه به داستان هست :) البته خود متن داستان ترجمهاش روون بود و مشکلی نداشت:)
راستش از هوش و درایت و کمال و خانوم بودن آن الیون( قهرمان زن داستان) که فاکتور بگیریم:دی انگار آن الیوت یه جورایی خود من بود:/ کاش ته قصهی منم مثل ته رمان به خوبی و خوشی تموم بشه :| اصلا یکی از فاکتورهای کوفتی بودن دنیا همین صدق نکردن عوالم رمانهای کلاسیک درش هست:/
#هشتگ شما هم به چالش بپیوندید، خوش میگذره:دی
#قسمتهای اول و دوم هم از قسمت هشتگهای کنار وبلاگ و از هشتگ چالش کتابخوانی میتونید ببینید:)
#این مدت که کمرنگ بودم فقط بولدوزری کتاب خوندم :دی منتظر باقی قسمتهای چالش، اونم خیلی زود به زود باشید :)
ردیف کتابهای احمد محمود یکی دوماه پیش بود که توی کتابخونه چشممو گرفت( کتابهاش وقتی همگی و توی یک ردیف کنار هم قرار میگیرن جالبه و کلا خیلی هم توی چشم و به سوی خود جذب کننده است) و خوب قبلا تعریف مدار صفر درجه و همسایههاش رو شنیده بودم و تعجب کردم که چرا تا قبل از اون وقت توی کتابخونه این ردیف رو ندیده بودم!! و با کتابِ داستان یک شهر ِش شروع کردم که البته به گفتهی همه مدار صفر درجه و همسایهها دو تا کتاب به قول معروف تاپ تره احمد محمود هستند و تعریف این دو رو بیشتر کردهاند!!
ولی خوب کتابخونه در اون زمان نداشت مدار صفر درجه و همسایهها رو و لذا دیگه من با داستان یک شهر شروع کردم که دنبالهی یه بخش و یه فصل دیگه از زندگی "خالد" مردیه که کتاب همسایهها هم سرگذشت همین شخصیته،( که البته خودش داستان و فصل جداییه و به این ترتیب هر رمان رو میشه کلا مجزا ازون دیگری به حساب آوورد، برای همین ترتیبی توی خوندنشون تقریبا وجود نداره، هر چند که بهتره اول همسایه ها خونده بشه ولی خوب من اول داستان یک شهر رو خوندم و مشکلی هم پیش نیومد تو نوش جان کردن داستان :دی)
احمد محمود تقریبا بیشتر کتابهاش درونمایه و تم تاریخی داره و یه جورایی داستانهاش و شخصیتهای داستانها و رمانهاش رو توی دل حوادث سیاسی و تاریخی زمانی که رمان بهش میپردازه غرق و درگیر میکنه و اینطوری داستان تو بطن اون حوادث تاریخی و سیاسی پیش میره و به این ترتیب در پایان هم برگی از تاریخ رو مرور کردی و هم از داستان لذت بردی :)
من به شخصه احمد رو دوست داشتم!
و درخت انجیر معابد هم ازین نویسنده خوندم (راجع بهش توی اینستاگرامم نوشتم )و حالا هم میخوام برم سراغ شاهکارش که همون همسایههاست :)
نسخهی چاپی همسایهها کمی نیست در جهانه :دی یعنی اراک که نبود!! من سایت دیجیکالا و شهر کتاب آنلاین هم چک کردم که آنلاین سفارشش بدم ولی خوب موجود نداشتن!! و بعد فهمیدم که فقط امکان گیر آووردنش از دست دوم فروشیها وجود داره، یعنی کلا نیست و دیگه چاپ نمیشه!! ولی بعدش متوجه شدم که بوکیها فایل پی دیاف ش رو برای دانلود گذاشته و مشکلی هم نداره دانلودش، یعنی با رضایت ناشرش میباشد :)
اینم لینک اگر خواستید دانلود کنید!
یه کم دیگه رفتم گشتم نوشت: خوب توی این سایت امکان خریدش وجود داره :) ولی لینک دانلود رو برش نمیدارم چون سایت بوکیها لینک دانلود هیچ کتابی رو که ناشرش رضایت نداشته باشه قرار نمیده، و کلا اگر کسی هم خواست دانلود کنه، مشکلی نیست :)
+شما هم اگه خواستید تو این چالش شرکت کنید :)
++من چطوری میتونم این هایلایت سفید رو بردارم؟ :| نمیره :|
توی فروردین ماه بود که جناب سروش خان توی این پستش صحبت از یک چالش کتابخونی کرد که منم ازش استقبال کردم و به نظرم چالش جالبی اومد، که البته اگه یکی دو موردشو مثلا جابهجا کنی یا تغییر بدی:دی
خوب من برای شروع و اولینش از همون مورد اول از سمت چپ چالش رو آغاز میکنم.
کتابی که فیلمشو دیده باشم:)
اتاق از اما دون اهو!
صددرصد که فیلمش سریع
باعث شد تا چشمم خورد به کتاب بخوام بخونمش:) چون قبلش اصلا باهاش آشنایی
نداشتم! و به نظرم یه جورایی کتاب و فیلم مکمل همدیگه هستن! یعنی فرقی
نمیکنه کتاب رو خوندید و یا فیلم رو دیدید ولی سعی کنید هردوش رو بخونید و
ببینید :)