Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جمع_بندی_سال_99» ثبت شده است

من از سال 98 اقدام کردم به گرفتن گواهینامه ولی سال 99 و توی خرداد بالاخره آزمون رو قبول شدم و گواهینامه رو گرفتم. برای من گواهینامه گرفتن خیلی دردناک بود چون با یک سری تجربیات تلخ همراه بود و یا حتی یه سری سرخوردگی های عمیق از گذشته و در طول تمام مدت آموزش و امتحان ها و رد شدن ها و تا قبولی من زیر فشار و استرس زیادی بودم جوریکه فکر می کردم هیچ وقت گواهینامه نمی گیرم. حتی بعد از گرفتن گواهینامه هم باز یه سری تنش ها ادامه داشت تا تونستم با جنگیدن به یه ثبات برسم. و همین شاید بیشتر غمگینم می کرد و یا می کنه که چرا باید براش می جنگیدم و چرا باید برای به دست آووردن یه آرامش توی رانندگی و یه حق رانندگی اونقدر سختی می کشیدم. بیشتر نمی تونم ازش بگم. و می دونم وقتی نمی تونی و آماده نیستی از چیزی راحت حرف بزنی یعنی هنوز برات حل نشده، یعنی هنوز یه زخم عمیق ازش توی وجودت باقی مونده. 

الان که داره تقریبا یکسال می گذره و خود رانندگی به یه امر عادی و بدون استرس و روتین و طبیعی برام تبدیل شده، اذیت کننده است که یک سری خاطره های تلخ همیشه گره خورده بهش باقی می مونن.

 

+روز انتشار پست نوشت: این پست چند روز پیش پیش نویش شده بود و امروز که می خواستم منتشرش کنم بهش حس خوبی نداشتم و احساس می کردم زیادی از جانب یه کودک لوس و آسیب دیده نوشته شده, یعنی زیادی حرف های کودک درونم بودن و من چون دارم تمرین می کنم بذارم این بخش از وجودم خودش رو نشون بده و ابراز احساسات کنه, تصمیم گرفتم پست رو پاک نکنم و یا تغییری توش ایجاد نکنم و اینکه بذارم توی همین حالت ابراز احساسات شکننده طوری باقی بمونه. 

راجع به این بحث تمرین کردن برای بروز احساسات کودک درونم یه پست جداگونه قراره بنویسم, که چرا و به چه دلیل می خوام این تمرین رو انجام بدم 

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید.

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۰۶ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۲۴
حدیث

فاز سوم همچنان به مقوله ی کار مربوط میشه ولی اینبار در رابطه با کسایی که با هم شروع به کار کردیم و با هم برای یادگیری قدم برداشتیم و تلاش کردیم.

هیجان انگیزترین قسمت تدریس به صورت آنلاین این بود که تقریبا از هر شهری تونستم شاگرد داشته باشم، از شمال بگیر تا جنوب و شرق و غرب ^_^

شروع به تدریس به کسایی کردم که باعث شدن خودم هم پیشرفت کنم. اونم به این دلیل که بسیار ثابت قدم بودن و برای یادگیری مصمم، پس منم تمام تلاش خودم رو کردم که بتونم اون چیزی رو که لازم دارن بهشون یاد بدم.

برای زبان عمومی و یا همون General English تا به الان 5 کلاس تشکیل دادم. برای بچه هایی که می خواستن مهارت اسپیکینگ رو تقویت کنن با 10 نفر شروع به کار کردم. برای کنکور با 9 تا کنکوری همراه شدم که سال آینده کنکور دارن و امیدوارم بتونن رتبه ی خوبی توی زبان به دست بیارن.

 

خیلی فکر کردم این قسمت بعدی رو بنویسم یا نه، و حس می کنم قطعا باعث ناراحتی بعضی افراد بشه ولی درنهایت می خوام ازش حرف بزنم تا ببینید که وقتی انگیزه ی کافی برای کاری رو ندارید فقط به خودتون ضربه نمی زنید با مدام شروع کردن به کاری و نصفه و نیمه رها کردن اون کار، و می تونید به بقیه هم ضربه بزنید وقتی از یک نفر کمک می خواید تا توی مسیر شما رو همراهی کنه. 

از جنبه های منفی کار همین بود که باعث شد بعضی وقت ها کار فرسایشی بشه. اونم به دلیل رو به رو شدن با کسایی بود که بدقول بودن. با کسایی که ساعت و روز کلاس رو مشخص می کردیم ولی می رفتن و غیب می شدن و خبری ازشون نمی شد. کسایی که اصلا تعهدی به یادگیری نداشتن. کسایی که هنوز هدفشون از یادگیری برای خودشون مشخص نبود ولی با اقدام به کلاس و شروع کار و درست و حسابی دل به کار ندادن و مدام بهونه آووردن انرژی من رو هم می گرفتن. و متاسفانه همکاریمون هم ادامه پیدا نکرد. باید خیلی مواظب باشید که بقیه رو سطل زباله ی کمبود انگیزه اتون نکنید. 

نمی خوام بگم چرا انگیزه ندارید و مگه چقدر سخته و فقط باید بخواید. نه، اصلا. اینکه برای بعضی کارها انگیزه ندارید و نمی تونید مصمم اونا رو پیگیری کنید و به سرانجام برسونید واقعا طبیعیه و کاملا حق دارید. خود من برای ورزش کردن این وضعیت رو دارم. برای هر روز سحرخیز بودن این وضعیت رو دارم. ولی اشکال کار اینجاست که بقیه رو وارد این چرخه و دور باطل می کنید، که یهو پرانرژی میشید و تصمیم می گیرید یه کاری رو بالاخره به سرانجام برسونید و شروع می کنید به بقیه تعهد دادن و بقیه رو همراه کردن و ازشون کمک خواستن ولی یه مدت بعد سطح انگیزه اتون پایین میاد و دیگه مصمم نیستید ولی اینجا تکلیف اون آدمهایی که بهشون تعهد دادید چی میشه؟! پس مراقب باشید که بقیه رو هم درگیر این دور باطل نکنید. چون اونها هم اذیت میشن و ضربه می خورن و ممکنه سطح انگیزه و انرژی شون پایین بیاد و بعد برای برگشتن به سطح قبلیشون باید یه انرژی مضاعف بذارن.

من همیشه به همه میگن یادگیری زبان کار محالی نیست ولی کار آسونی هم نیست. به تلاش و تمرین و ممارست و پشتکار و یه انگیزه ی خوب احتیاج داره و اصلا با تنبلی و بی برنامگی نمیشه زبان یاد گرفت. 

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید

۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۰۳ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۱۸
حدیث

اولین قدم برای شروع به مستقل تدریس کردن ارایه ی تعیین سطح رایگان بود. تجربه ی یک ساله ی سوپروایزری توی آموزشگاهی که سابقا در اون درس می دادم باعث شده بود با شیوه ی تعیین سطح و قواعد و قانون و رویه اش کامل آشنایی پیدا کنم و خب چی بهتر از این که از بقیه رایگان تعیین سطح بگیرم و اگر راهنمایی لازم داشتند کمکشون کنم و اگر هم قصد داشتن با معلم پیش برن اونوقت با هم برنامه ریزی های کلاس رو انجام بدیم.

در طول این مدت تقریبا یک ساله با 40 نفر مصاحبه داشتم. تجربه ی جالبی بود. اوایل براش استرس داشتم و صدای ضربان قلبم رو می شنیدم قبل از مصاحبه و شروع تماس ولی به مرور برام عادی شد و به امری عادی تبدیل شد.

با آدم های مختلفی برخورد داشتم و مصاحبه کردم، همصحبتی با بعضی ها بسیار شیرین و دلنشین بود و با بعضی ها هم مثل برخورد با کسی بود که با شک و تردید و کلی بدبینی اومدن جلو که یه جنسی رو بخرن و فکر می کنن تو می خوای چیزی رو بهشون قالب کنی :دی اوایل ناراحت می شدم و یا غمگین و یا در اواسط مکالمه متوجه می شدم که دارم تلاش می کنم خودم رو توضیح بدم و از خودم دفاع کنم و خودم رو قابل و توانا نشون بدم ولی کم کم توانایی این رو پیدا کردم که این آدم ها رو سریع شناسایی کنم و خیلی به خودم نگیرم حرف هاشون و تردید هاشون و عدم تواناییشون در اعتماد به من رو که چیزی طبیعی بود، چون من رو نمی شناختن ولی خب اشتباهشون اینجا بود که فکر می کردن من از پشت تلفن می تونم و توانایی این رو دارم خودم و توانایی هام رو بهشون توی یک ربع، بیست دقیقه ثابت کنم :)) پس گذاشتم این آدم ها بیان و برن و از اون خوب های دلنشین انرژی گرفتم.

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۰۲ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۸
حدیث

اولین باید مهم ترین دستاورد می بود. باید با گل سرسبد شروع میشد که همون بالاخره مستقل شدن از لحاظ کاری بود. بعد از دو سال و نیم برای بقیه کار کردن و به نقطه ی ناامیدی و بی انگیزگی توی کار رسیدن، کرونا اومد و شد توفیق اجباری تا من بتونم دست از کار بکشم و کمی فکرم رو رها بذارم تا بشینه سبک و سنگین بکنه و برنامه بریزه و دلش رو به دریا بزنه و مستقل بشه. 

یک اصطلاحی هست به اسم "دور انداختن آلباتروس". در رابطه با افرادی هست و خطاب به افرادی هست که معتاد به کار هستن و هیچ وقت کار کردن رو ترک نمی کنن. حالا چرا آلباتروس. چون آلباتروس پرنده ای هست که سال ها می تونه پرواز کنه، بدون اینکه احتیاج داشته باشه تا فرود بیاد و روی درختی، شاخه ای، سیم برقی و یا دیواری و خلاصه یک جایی دمی رو به آساییدن اختصاص بده. همین قدر خفن. همینقدر همیشه در آسمان ها. از اوضاع و احوال روحی آلباتروس مستنداتی در دست نیست که این پرنده چطور و به چه علت هیچ وقت از حرکت متوقف نمیشه و با این مسئله چطور کنار میاد ولی ما آدم ها صد در صد آلباتروس نیستیم و مستندات بسیار زیادی وجود داره که همیشه پرواز کردن و اصرار بر اوج گرفتن یکی بعد از دیگری بدون هیچ استراحت و مرخصی دادنی به خودمون، روزی چنان ما رو از اوج بر زمین می کوبونه که به خودمون میایم و می بینیم ای دل غافل نه تنها هیچ کاری نکردیم بلکه چقدر ضرر و خسران روحی به خودمون وارد کردیم و حالا خر بیار و باقالی بار کن. بله همینقدر تراژدیک.

من یک جایی با شروع سال 99 آلباتروسم رو دور انداختم. یا بهتره بگم رخت آلباتروسی رو از تن درآوردم و پذیرفتم که باید مدتی از پرواز کردن دست بکشم و برگردم به زمین و به همین پایین، و از آسمون و اوج گرفتن دل بکنم. با شروع 99 من پذیرفتم که من فقط گنجشک کوچیکی بودم که تمام مدت به خودش تلقین کرده بوده که آلباتروس هست و نخواسته بودم که بپذیرم برای اوج گرفتن لازم نیست حتما آلباتروس باشی و به کسی چیزی رو ثابت کنی و میشه گنجشک بود و میشه نحیف بود و کوچیک بود و عیبی نداره هر از گاهی، حتی در حد روزی هزار بار، از اوج گرفتن دست بکشی و بایستی و ثانیه ای شده روی شاخه ای بشینی و تجدید قوا کنی. یاد گرفتم من احتیاجی ندارم بین تمام اون گنجشک هایی که هنوز تسلیم نشدن و قیافه الکی و فیک یه آلباتروس رو به خودشون گرفتن و اون بالا دارن با حفظ ظاهر، خودشون رو توی اوج نگه می دارن چیزی رو ثابت کنم. پس به گنجشک بودن برگشتم و به اندازه ی خودم شروع به پریدن کردم.

با شروع سال یک هزار و چهارصد یا به قول اون خبرنگاره که هول شده بود و گفته بود سال یک هزار و سیصد و چهارصد :دی من یک سالگی مستقل بودنم رو جشن می گیرم و هزاره ی چهارصد رو در حالی آغاز می کنم که می تونم بگم من یاد گرفتم کمتر کار کنم، به اندازه کار کنم، یاد گرفتم بعضی وقت ها دست از کار بکشم، یاد گرفتم لازم نیست مثل ربات کار کنم، برای اثبات خودم به کسی احتیاجی به کار کردن تا سر حد مرگ و فراموش کردن خودم ندارم. یاد گرفتم دست از خفه کردن صداهای درونی ام که می گفتند تو می تونی روزی به جایی برسی بردارم و در عوض صداهایی که می گفتند تو هیچ وقت به جایی نمی رسی را خاموش کنم و بی توجه بهشان قدم هایم را بردارم. 

این بود از اولین نقطه ی روشن من در سال 99 ^_^

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید.

 

پیش نویس های پست:

اول برویم سراغ حق کپی رایت در رابطه با عبارت "دور انداختن آلباتروس" که به آرزو بر میگرده. کسی که الان چیز بیشتری ازش نخواهم گفت چرا که خودش یک پست مفصل در آینده سهمش هست. فقط خواستم کردیت را داده باشم اجالتا :)

بعدی: ارچاع به پستی که اون اوایل کناره گیری و از آموزشگاه بیرون اومدن نوشتم : اگر همیشه از من بپرسند خواهم گفت، قرنطینه مرا نجات داد

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۲ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۰۳:۰۱
حدیث

من عاشق دسته بندی کردن و مرتب کردن و لیست بندی کردن هستم و این عشق در زمینه ی وبلاگ به این صورت بروز کرده که دوست دارم پست های سریالی بنویسم و مطالب مربوط به موضوعی را در قالب چندین پست جامع و کامل بنویسم و منتشر کنم. مثل پست های مربوط به بولت ژورنال. و حالا هم برای پایان سال 99 فکری به سرم زده در رابطه با نوشتن از دستاوردهای سالی که گذشت. 99 با اینکه سال تاریکی بود و واقعا مجبور بودیم همگی از لحاظ مالی و کاری و ساختن آینده چندین برابر حد معمول تلاش کنیم ولی به اندازه ی موج کوچکی شاید این اقیانوس درندشت زندگی رو هم متلاطم نکردیم و آبی از آبی تکون نخورد برای ما جماعت ایرانی. ولی از لحاظ شخصی و توسعه ی فردی من واقعا زیر و رو شدم. واقعا چندین پله/ مرحله / حوزه _هر چه که بشود اسمش را گذاشت_ جابجایی داشتم و واقعا با حدیثی که پارسال بودم زمین تا آسمون فرق کردم. هم خوشایند هست و هم ترسناک البته این حس. خلاصه که به مناسب همچین تجربه ای و همچین حسی تصمیم گرفتم این سال را با تشریفات و مراسم و مناسک بدرقه کنم. برای همین از این به بعد تا آخر اسفند به فاصله ی یک یا دو روز پست هایی منتشر خواهند شد از اتفاقاتی که در سال 99 افتاد. تا به الان 18 مورد و موضوع تصویب شدند. بریم ببینیم که چه می کنیم :)

 

توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید.

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۲۵ بهمن ۹۹ ، ۰۳:۳۶
حدیث