قبلا که تایم صبح میرفتم باشگاه، با وجود زینب و لیلا و آذر و کلا همهگیشون _اینا که نام بردم بیشتررر_ من نه از لحاظ هیکل و نه از لحاظ کار درست بودن تو ورزش کردن و نه از لحاظ حرکتهای خفن زدن به هیچ وجه به چشم نمیومدم! چرا که توی این تایم صبح بین یک عالمه ورزشکار خفن محاصره شده بودم و من وقتهایی که توی یک جوی به حاشیه رونده میشم، روحیه و اعتماد به نفسم به شدت افت میکنه و حس میکنم وجودم کاملا حقیر و بیارزشه :/
همین امر باعث شده بودبه جای اینکه برای رفتن به باشگاه مشتاق باشم و انرژی داشته باشم، بیشتر بیمیل باشم و بیانرژی و حتی رفتنم باعث میشد یه ذره انرژی که داشتم هم از بین بره و خموده و مغموم برگردم خونه *___* کم کم هم به روندی رسیدم که یک جلسه میرفتم، ۵،۶ جلسه نمیرفتم! یک جلسه میرفتم ۷،۸ جلسه نمیرفتم و الی آخر :|
ولی بالاخره با فشارها و اصرارهای مامانم و همینطور کلافگی از تو خونه موندن زیاد، قرار شد تایم ظهر برم، که این یعنی جو جدید و آدمهای جدید :)
توی تایم ظهر به جز دخترداییم باقی یا یه مشت خانم پا به سن گذاشتهی هیکل داغون و مزین به چربیهای اضافه در اقصی نقاط بدنشونن و یا یه سری خانم ۳۰ تا ۴۰ ساله با یه عااااالمه شکم و یا یه سری دختر جوون نی قلیون و بیحال و خسته =)) شاید این جو و اجتماع داغون ترین اجتماع ورزشی به حساب بیاد و اصلا انرژی و روحیه ورزشکاری نداشته باشن ولی من این جو و اجتماع رو دوست دارم چون توی این تایمه که فقط و فقط خودمم که خفنم :دی و به طور فجیعی من از بیحالی و بیانرژی بودن این خانمهای عزیز انرررررژی میگیرم و فعالیت و اشتیاقم دو برابر میشه:))
یه عالمه آدم اینجا هست که میشه هر دقیقه رفت و اومد و بهشون گفت: "داداچ داری اشتباه میزنی" =)))) یه عالمه آدم هست که فقط منم که میتونم ازشون ایراد بگیرم ، نه اونا از من!
عاشق جاهاییم که که حس خدا بودن و کول بودن و همه چی خفن بودن بهم میده :دی *_*