اگر خیلی وقت ها نبوده ولی حداقل بوده بعضی وقت هایی که به سان ماری که از پونه بدش میاد افرادی که دل خوشی ازشان ندارید, پونه وار دم لونه اتون سبز شده باشند!
ولی آیا شده خودتون پونه ای باشید که دم لونه ی مار دیگری سبز بشوید؟
خوب من هستم! گاهی حتی دلم برای پیرمرد می سوزه! از اینکه یکهو انگار که از آسمون افتاده باشیم هرکدام جلوی دیگری درمی آییم!
من حتی یک دلیل قانع کننده هم برای تنفرش و اینکه من مقصر رخدادی باشم ندارم! دلم بیشتر به این خاطر برایش می سوزد که کینه ای بی دلیل را ول نمی کند!
و اینکه من هم نمی توانم سلام ندهم! چون حتی سر سوزنی مقصر نیستم و اگر هم بدون سلام دادن بخواهم رد بشوم, یعنی اعتراف کرده ام که مقصرم و یعنی که شرمنده ام درحالیکه اینطور نیست. و درحالیکه نیستم و سرم بالاست ...
دلم می سوزه که به خاطر حرف و داستانی از جانب من کینه به دل گرفته! که فقط یک جمله الکی بود که به شخص اشتباهی زده شد و بعد شاخ و برگ داده شد و به گوش پیرمرد رسید درحالیکه من فقط خیلی غیرعمد یک فعل اشتباه برای یک جمله ی نیم خطی کامنت وار انتخاب کردم! یعنی نه قصدی و نه بیشتر!! حالا سال ها می گذره و اون پیرمرد برای موضوعی کاملا پیش پاافتاده هربار که مرا می بیند, حالت چهره اش تغییر می کند و با صدایی از ته یک چاه و با سری که حتی ذره ای بالا نمی آید, جواب سلامم را می دهد و می رود!
بعد از قضیه پیرمرد و بعد از اینکه اینچنین سمت مقابل کینه قرار گرفتم و وقتی از این سمت به قضیه نگاه کردم! فکر کردم و شمردم از چند نفر متنفرم , از چند نفر در حدی متنفرم که هیچ وقت نخواستم ببینمشان و یا هر بار که می دیدمشان حالم بد می شد! و بعد خودم را جای شان گذاشتم! اینکه اگر در طرف دیگر قضیه باشم و از جانب آنها, چقدر همه چیز خصمانه است! شاید باورتان نشود ولی در مدت تقریبا کوتاهی توانستم تمام تنفرم را نسبت به آدم هایی که تا به حال ضربه های سختی بهم زده بودند را کنار بگذارم! بخشش نه! ولی کنار گذاشتن کینه و بد شدن حالم هر وقت که می دیدمشان را چرا !
البته شاید این همه راحت بودن کنار گذاشتن این کینه ها و صاف کردن دلم بیشتر دلیلش این است که همیشه شجاعت این را داشته ام که سهم حماقت و کوتاهی و سادگی و خام بودن خودم را در اشتباهی بپذیرم و همه چیز را برای تسکین خودم گردن دیگران نیندازم!