سید میران که شوهر آهو خانم باشد در سرانه ی پیری به سرش می زند بعد از 14 سال زندگی برای آهو خانم هوو بیاورد.
این لپ (لب؟!) کلام رمان "شوهر آهو خانم" می باشد. سال ها بود قصد داشتم این رمان را بخوانم ولی نشده بود تا اینکه آقای کاف صاد این رمان را به خیال اینکه من ادبیات داستانی بخوان نیستم و نبوده ام داد تا بخوانم و راستش کمی هم حرصم گرفت :/ البته وقتی رفتم رمان را بگیرم ملتفتش کردم که درست است در اکانت اینستاگرامم و در باب پست هایی که از کتاب هایم برمی آید که فقط فلسفه و روانشناسی قوت قالب این روزهایم شده ولی بنده از 15 سالگی تا 21 سالگی را با ادبیات داستانی گذرانده ام و الان بر حسب نیاز به روانشناسی و فلسفه بیشتر احتیاج دارم. پس برای من ژست ادبیات داستانی بخوان و تو غریبه ای و بیا کتابی بهت بدهم و دستت را بند کنم، نگیر :دی
خلاصه "شوهر آهو خانم" را زیر بغل زده و به خانه آمدم و شروع کردم. هشتصد صفحه. آخرین کتاب قطوری که تازگی ها تمام کردم ششصد صفحه بود که سه ماه طول کشید تا تمام شد :| حالا با این کتاب هشتصد صفحه ای که در دستم امانت است نمی دانم چه کنم تا به سه ماه نکشد خواندنش. و چقدر هم تلخ و سخت است خواندنش. انگاری نشسته ای وسط تاریخ سیاه روزی زنان این مملکت و الحق و الانصاف علی محمد افغانی هم جوری خدای توصیف و فضاسازی است که کم مانده بشینی با روزگار تمام زنان سیاه بخت از قدیم تا به همین الان زار زار گریه کنی.
بریم یه چشمه از تری سِم حاج میران و همسران رو داشته باشیم :))
آنگاه زن خواب آلود را که هیچ گونه اختیاری از خود نداشت روی کف فرش کرده ی اتاق دراز کرد و برای آنکه خواب از سرش برود و در حقیقت من باب شوخی و بازی، شروع کرد او را قلقلک دادن و در تاریکی فاصله به فاصله گونه ها و زیر گلویش را بوسیدن. لحظه ای بعد هر سه نفر به اتاق بزرگ که چراغش روشن بود رفته بودند. سید میران هما را با خنده و بازی سر دست بلند کرد. زن بازوانش را به نرمی دور گردن او انداخت. آهو نیز که تا این لحظه بیکار مانده بود برای آنکه عقب نمانده باشد خودش را به شانه ی چپ مرد که آزاد بود آویخت و لش کرد. سید میران مثل دو لنگه آرد هر دو زن را وزن کرد، هما با اینکه بلندتر بود سبک تر می نمود. در دل مرد سالمند و به آرزو رسیده، قند آب می کردند. در وسط اتاق بزرگی که با بهترین سلیقه های زنانه آراسته شده بود، دو دلبر نازنین را روی زانو نشانده بود، یکی را می بوسید و دیگری را نیشگون می گرفت. یکی می بود و دیگری مزه اش. آن می و مزه ای که خدا حلال کرده و پیغمبر روا داشته بود.
جایی دیگر هم سید میران خوان باز عنایت فرموده و می فرمایند:
زیرا می دانی که بزرگترین پوشش یک زن که او را از گرما و سرمای محیط حفظ می کند، شوهر است. زن و شوهر در حکم آستر و رویه یک لباس هر دو لازم و ملزوم هم اند. تو هر فکر و نقشه ای در سر داشته باشی و از برای زندگی خود هر طرح و رنگی بریزی. من قبول نمی کنم بتوانی مستقل از مرد روزگار بگذرانی. فاطمه زهرا می فرماید: زن گلی است که خداوند متعال برای بوییدن خلق کرده است. نمی دانم حرف های مرا می شنوی یا نه، و اگر می شنوی چگونه تعبیر می کنی. در هر حال آنچه که من در عمر خود به آن اعتقاد یافته ام، زن آن مروارید اصلی است که اگر در گردنش نیاویزند خاصیت زنده بودن و شفافیتش را زودتر از دست خواهد داد.
درد اینجاست که رمان در سال هزار و سیصد و چهل نوشته شده. ولی هنوز هم تفکرات متحجرانه و مردسالارانه ی کتاب رو در زندگی زن های الان می بینیم.