و باز هم برعکس خوابیده بودم یحتمل
خواب، میدون جنگ بود و بس!! هی بیدار شدم و چشامو به زور بهم فشار دادم که مثلا مغزم به خودش بگیره ، اون یه تکونی به خودش بده و عوض اینکه نقش یه سرباز تو میدون جنگ که میخواد گروهانشو از اومدن سربازای دشمن باخبر کنه بهم بده نقش یه دختر درگیر و دار داستان های رمانتیک رو بهم بده خووووب، نشد که نشد:// و مغزم به هیچ جاش حساب نمی کرد که هیــــــــــچ!! هر بار م دوباره پرتم میکرد وسط همون صحنه ای که می خواستم خودمو به بقیه برسونم و خبر رو بهشون بدم !! منتها هر بار فقط اون اصرار و تلقین من مبنی بر اینکه این فقط یه خوابه و همه چیزش دست خودمه در حدی رو خوابم تاثیر میذاشت که هر سری موانعی که سری قبلی سر راهم بود برداشته میشد!! مثلا به مهارت های پرشیم اضافه میشد!! گوله میخوردم ولی بعدش نمیمردم و ازین صوبتا :دی وقتی هم که دیدم نخیررر، انگار مقدر شده بنده امشب تا صبح پوز دشمن رو زمین نزده سر از بالشت برندارم و بعدش روشنایی روز رو ببینم پا شدم نشستم تو تخت دیگه!! و یادم اومد که تا هشت صبح همین امروز وقت هست از اینترنت شبانه ۱۰ گیگابایتی رایگان رایتل استفاده کرد :دی چه خوووب هم که یادم اومد :))
گروهانی هم که تو خواب منتظر من بود تا خبر بدم بهش که دشمن داره میاد رو هم دیگه شرمنده اخلاقیات جنگجویانه اشون !! یه کم غافلگیری هم بد نیست!! عب نداره یه چند تا کشته هم می دن خوبه !! من فشار جنگ یه کم روم زیاد بود لذا لفت دادم :دی دیگه ایشالله که درک می کنن ، والاع!!
خووووب تمام برنامه ها مو آپدیت کردم، کلی آهنگ دانلود کردم، کلی والپیپر و تم دانلود کردم!! کلی صفحه باز و بسته کردم!! هر چــــــــــی از دستم اومد و میاد بزارید تا هشت صبح انجام بدم حالا گروهان رو از خودم ناامید کردم و وسط میدون جنگ به امون خدا ولشون کردم ، اقلن بیرزه دیگه !!