سکانس آیا شما نیز ؟ :|
سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۴۰ ق.ظ
چرا یه شکلات یا یه خرما و یا هر خوردنی خشک موجود توی اتاق من _ طبیعتا هم در ابعاد کوچک_ نه تنها گرسنگی عارض گشتهی نیمه شبی من رو برطرف نکرده بلکه همیششه گرسنگی با دوز بیشتری رو گذاشته تو کاسهی من :|
به همین جهت من الان یه سر نوک پایی تا طبقه بالا رفته و با سه تا سیب و یه کیوی و یه کاسه گندم برشته برگشتم تو اتاقم و ساعت سه و نیم نصفه شب دارم خرچ خرچ و ملچ ملوچ این خندق بلا رو ساکت میکنم :|
بعد همیشششه هم بابای شما که هیییچ شبی نمی خوابه و تا خود اذون صبح بیداره، عدل همون شبهایی که دیو درون شما داره از گشنگی مشت میکوبه و نعره میزنه! چنااان در خواب غمیق فرو رفته که شما دچار عذاب وجدانی با ندای "حالا یه شبم که این بیچاره خوابش رفته، ببین تو میذاری بخوابه :|" میشوید :/ منتها هر کار میکنید، خر و پفهای به قربانش بروید ِ باباتون، به پای نعرههای کر کنندهی از سر گشنگی دیو درونتون نمیرسه و در پایان مجبور میشید که خواب باباتون رو فدای خندق بلاتون بکنید *__*
به همین جهت من الان یه سر نوک پایی تا طبقه بالا رفته و با سه تا سیب و یه کیوی و یه کاسه گندم برشته برگشتم تو اتاقم و ساعت سه و نیم نصفه شب دارم خرچ خرچ و ملچ ملوچ این خندق بلا رو ساکت میکنم :|
بعد همیشششه هم بابای شما که هیییچ شبی نمی خوابه و تا خود اذون صبح بیداره، عدل همون شبهایی که دیو درون شما داره از گشنگی مشت میکوبه و نعره میزنه! چنااان در خواب غمیق فرو رفته که شما دچار عذاب وجدانی با ندای "حالا یه شبم که این بیچاره خوابش رفته، ببین تو میذاری بخوابه :|" میشوید :/ منتها هر کار میکنید، خر و پفهای به قربانش بروید ِ باباتون، به پای نعرههای کر کنندهی از سر گشنگی دیو درونتون نمیرسه و در پایان مجبور میشید که خواب باباتون رو فدای خندق بلاتون بکنید *__*
۹۵/۰۹/۳۰