هر جا چراغی روشنه ...
توی محاسبات ذهنیم و تجویزاتی که برای خودم کرده بودم، حقیقتا امشب و شهریور وقت برگشتم نبود! ولی امشب از اون شب هایی شد که دیدم چقدررر هیچ کس رو ندارم و چقدررر اینجا رو کم دارم! دیدم سابق یه وبلاگ بود که نصفه شب ها، کله ی سحرها، روز های ِ تعطیل گرفته و سوت و کور، میشد پا توش گذاشت و چند نفر رو پیدا کرد! چند نفر میومدن که تو رو ببینن!
پس برگشتم ... [آیکون بلاگر شرمسار درون]
فقط دیگه خبری از سکانس نخواهد بود! توکا همچنان می نویسد :) ولی بدون سکانس.
قالب این چیزی که می بینید نخواهد بود و کم کم و ریز ریز تغییرات محسوسی برایش اتفاق می افتد و یک چیز اکسکلوسیو و شخصی ازش در خواهد آمد بالاخره :) عنوان این چیزی که می بینید نخواهد ماند و بعد از بارگذاری حقیقتا نامی درخور آن بالا می نشیند :)
و نوبتی هم که باشه نوبت به تقدیرات و تشکرات فکر می کنم باید برسه =)
خلاصه چقدر دلم برای همتون تنگ شده بود، هرچند می دونم بلاگرهایی که می بندند و می روند، خیلی حقشون نیست انتظار داشته باشند که همچنان در یادها بمونن و همچنان جایگاه قبلیشون رو داشته باشند! ولی از همه ی دوستانی که این مدت بودند که سراغم رو بگیرند واقعا ممنونم، کامنت هاشون دلمو گرم می کرد :) [یک چیز توی پرانتزی رو اگه بخواید بدونید، اونم اینه که اگر در زمان حیات وبلاگی از میزان اهمیت خود و محبوبیتتون اطلاعی ندارید، آزمایشی هم که شده ببندید و بروید :دی بعد می بینید که چه نکته هایی از حضور وبلاگیتان مثبت بوده و دوست داشتنی، که خبرش را هم نداشتید [آبکون بلاگر خبیث درون] )
+ من هم خوبم :)
من اولینم!