من ِ الانم و خواسته های الانش رو از من ِ 6 ماه قبل و خواسته های اون موقعش بیشتر دوست دارم!
چقدر این 6 ماهی که گذشت عجیب بود! چقدررر اتفاق های زیاد افتاد هم قبلش و هم بعدش به عنوان نتایج اون اتفاقات! بعد از مدت های طولانی سردرگمی و مدام عقب انداختن هر گونه اقدام جدی و هی ترسو بودن! این 6 ماه انگار که یه بمب انگیزه و انرژی و اعتماد به نفس تو وجودم ترکید و بوووومب بعد یهو یک عالمه ایده و انگیزه برای آینده و اینکه هدفم قراره چی باشه پیدا کردم! اولویت های زیادی رو توی این 6 ماه هی بالا و پایین کردم! از کنکور ارشد گرفته تا آیلتس و تدریس! که اتفاقا تدریس اولویت آخر رو داشت چون فکر نمی کردم بتونم به این راحتی ها جایی رو پیدا کنم که من رو به عنوان یه تازه کار و بدون سابقه قبول کنن! ولی در نهایت و جوری که اصلا فکرش رو نمی کردم از تنها جا و اولین جایی که برای مصاحبه رفتم باهام تماس گرفتن و برای شروع دو ترم کودکان برای تدریس بهم پیشنهاد دادن! یعنی من رسما از سه شنبه یه تیچر میشم :دی
و این تقریبا اولین تجربه ی استخدامی من هم میشه! من تا قبل از این یه جور فریلنسر به حساب می اومدم از لحاظ شغلی! ترجمه و تایپ و ویرایش(یک مدتی) و اینجور دست کارها! ولی حالا درسته که تا مدت ها مطمئنا حقوق زیادی نخواهم داشت، ولی همینکه بالاخره رسما شاغل محسوب میشم خیلی حس خوبی داره :)
چقدر به موقع بود پیشنهاد این شغل! چون توی یه برهه ای دوباره قرار گرفته بودم که کم کم داشتم انگیزه ها و امیدم رو از دست می دادم و توی یه حالت افسردگی و بی خیالی وارد می شدم! می تونم بگم دو سه هفته بود که تنها کاری که در حال انجام دادن بودم تکمیل کردن آرشیو فیلم ها و سریال هام و شروع کردن بیگ بنگ تئوری بوده :| در حال سرزنش خودم بودم تا بلکه دوباره به خودم بیام، که خدا خودش بزرگواری کرد از طریقه ی مخصوص به خودش وارد شد:دی
#I'm_an_English_Teacher