Time to get your ass
دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۴۳ ق.ظ
چهار روز رو شب ها بیدار موندم و سریال دیدم و روزها خوابیدم و به جز چایی و کیک و شیرینی و یه وعده نیمرو چیز دیگه ای نخوردم! اولش قرار بود همچنان ادامه بدم تا اینکه بحث قرار دوستانه و کافه ی فردا پیش اومد! نمیشد نرفت! بعد گفتم خب قرار رو میرم و بعد دوباره برمی گردم به همین روال! بعد نگین پیام داد! گفت دلش تنگ شده و حالش خوب نیست! گفتم خیلی خب بعد از ظهر فردا هم با نگین! مو از همه جای صورتم زده بیرون! اولش قرار بود همینجوری برم! لاکی بر ناخن نداشتم! اتاقم پر از خرده بیسکوییت و کیک بود! موهام چرب بود! تا یک ساعت پیش همچنان فردا برام به صورت یه اجبار بود تا .... خب "تا" نه اتفاق خاصی و نه چیز خاصی! فقط یه لحظه از این همه تلاش برای به زور افسرده موندن خودم تعجب کردم :| یه لحظه دیدم اگه این افسرده بودن و این کنج عزلت گزینی رو ول کنم و به روال عادی زندگی بپردازم در واقع تلاش و زحمت کمتری لازمه!!
این شد که اول رفتم یه دوش گرفتم! بعد لاک زدم! بعد اتاقمو جارو کردم ـ تا حالا 5 صبح اتاقمو نپتون نکشیده بودم :| ـ و خب دیگه تا صبح هم چیزی نمونده! پس همینطوری بیدار شب رو به صبح وصل می کنم! ساعت 9 میرم آرایشگاه و از شر این پشم ها خلاص می شم! بعد میرم سر قرار و کافه! میام خونه و بعد از 4 روز ناهار می خورم و غذای گرم! میرم خونه ی نگین اینا و به درد و دل های نگین گوش میدم! میام خونه کتاب نصف کاره ام رو تموم می کنم و خب چون طبیعتا بیست و چهار ساعت گذشته و من نخوابیدم به یازده که برسیم دیگه تا بیهوش شدن فاصله ای نخواهم داشت!
با صدای مهستی (اگه درست بگم البته) همگی یکصدا بخونید آهای زندگی سلام ...
۹۷/۱۱/۰۱