سازش با روزمرگی
امسال معمولی ترین و آروم ترین و خلوت ترین و به دور از هیاهوترین عید زندگیم رو تجربه کردم! اوایلش عصبانی بودم و کلافه ازینکه تااازه اول تعطیلاته و من با این حجم از بیهودگی چه قراره بکنم! تا چند روز کلافگیم ادامه داشت و طبق معمول با خواب و اپیزود پشت اپیزود سریال دیدن سعی در خفه کردنش داشتم, تاااا بالاخره موفق به از ملال بیرون آوردن خودم شدم و مثه یه بچه ی خوب خودمو برگردوندم روی غلتک زندگی! الان هم کار خاصی نمی کنم! همچنان تا لنگ ظهر می خوابم و بعد تا شب چند صفحه کتاب می خونم (هم فارسی و هم انگلیسی), بعد کمی درس و مشق طوری زبان می خونم! بعد یه سری برنامه برای ترم آینده در نظر گرفتم, اونا رو خورد خورد انجام میدم! یوگا می کنم! یه فیلم می بینم (فیلم های اسکار) و می خوابم :)
فکر کنم دیگه وقتشه دست اون بخشی از وجودمون رو که برای اومدن عید ذوق داره و یا همچنان فکر می کنه که عید باید متفاوت و خاص باشه و کلی توش خوش بگذره و اینور و اونور رفتن داشته باشه رو بگیریم و بهش بگیم دیگه وقتشه که بری.