گاهی به پس, گاهی به پیش, گاهی هم درجا می زنم!*
اگه الان حدیث چند سال پیش بودم حق داشتم غصه بخورم! حق داشتم بچپم گوشه ی اتاقم و زار بزنم و باز سریال پشت سریال ببینم تا مگر اینکه از هجوم فکرها فرار کنم! ولی حدیث الان .... واقعا حدیث الان وقتی دیگه هیچ کدوم از محدودیت های حدیث سال های قبل رو نداره, دیگه حق نداره یه گوشه کز کنه و با خودش بگه چقدر من بدبختم!!!
حدیث الان اگه زندگی حال حاضرش رو نمی خواد! اگه شهرش رو نمی خواد! دیگه باباش مثل بابای چند سال قبل نیست که اگر بهش بگه می خواد مستقل زندگی کنه, که اگه بهش بگه می خواد تنها مسافرت کنه با مخالفتش روبه رو بشه! حدیث الان اگر همچنان نمی تونه مستقل زندگی کنه, اگر نمی تونه کوله بارش رو جمع کنه و بره تهران تا واسه خودش زندگی کنه! فقط و فقط به خاطر ترسیدن ها و پا پس کشیدن ها و هیچ کاری نکردن های خودشه! پریدن خیلی سخته, اونم وقتی به راحتی و آسایش و امنیت قفس عادت کرده باشی! یه روزی می رسه که می بینی درهای قفست رو باز کردن ولی خودت همچنان کز کرده گوشه ی قفس نشستی و می ترسی آزاد باشی ....
*عنوان از آهنگ فردا به سراغ من بیا علی عظیمی و محسن نامجو که بیان نمیذاره با گوشی آپلودش کنم :|