انکار
دوشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۲۱ ب.ظ
نمی دونم واکنش آدم های مختلف در برابر از دست دادن چی میتونه باشه! ولی برای من عزاداری همینکه اومدن و بدن بی جون و آروم سلیمون رو بردن توی آمبولانس تموم شد! اشک هام خشک شد! بهتم تموم شد! چایی میبرم وسط مجلس! حلوا و خرما تعارف مردم می کنم! میگن خدا رحمتش کنه! میگم ممنون, زنده باشید! صدای قرآن خون ها رو می شنوم! وایمیسم کنار قبرش تا سنگ های روی قبرشو بچینن! خاک بریزن روش!
توی تک تک ساعت های این دو روز انگار که سلیمون همچنان توی اتاق بزرگه خوابیده و این همهمه ها برای یه نفر دیگه است! می ترسم از این همه دل آرومی! نمی دونم چرا آرومم! چرا دلم نمی سوزه!
۹۸/۰۸/۰۶