من برم باز یه کم بیشتر به کار زشتم فکر کنم *___*
دیروز از شخصی عصبانی بودم و حرصم گرفته بود و مدام با خودم می گفتم اصلا چرا شرایطی رو به وجود آووردم که قراره تا مدتی خیلی بیشتر با این شخص در ارتباط باشم! عصبانیتم هم از این جهت بود که چرا این آدم اینقدر خود تخریب گر هست! چرا اینقدر تمام مدت و همیشه بحث رو می بره به سمت و سوی غرغر کردن از اطرافیانش که چقدر بی ملاحظه هستن و هر حرفی که دلشون می خواد می زنن و هر نظر و کامنتی راجع بهش میدن! و دلش رو می شکنن! و من معتقد بودم که خب آدم وقتی نمی تونه آدم ها رو تغییر بده چرا باید پافشاری کنه و مدام بگه چرا آدم ها فلان هستن و بهمان! مسئله خیلی راحت به این صورت هست که آدم توانایی تغییر خودش رو داره ولی توانایی تغییر آدم های اطرافش رو نداره! پس باید روی خودش کار کنه تا اینقدر تحت تاثیر این آدم های سمی قرار نگیره! بعد هی همینطور عصبانیتم بیشتر و بیشتر می شد جوریکه کم مونده بود گوشیم رو بردارم برم هر چی دلم می خواد بهش بگم :/ که یک هو یک سیلی درونی به خودم زدم که خب احمق الان تو اگر لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره! که تو اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی! که کوزه گر از کوزه شکسته چرا آب می خوری! که رطب خورده منع رطب چرا داری می کنی و خلاصه همینطور ضرب المثل بود که شلاقی بعد از سیلی درونی بار خودم کردم! که خب اگر این شخص باید بپذیره که توانایی تغییر بقیه رو نداره و توانایی تغییر خودش رو که در عوض داره! یا باید بپذیره که در برابر بقیه و سمی بودن و یا روی اعصاب بودنشون خودش رو مقاوم کنه! چرا خودم الان این کار رو نمی کنم !! واقعا بعضی وقت ها چقدر راحت آدم یکهو قضاوت گر میشه و یادش میره که یک نگاه اول به خودش بندازه و اول برای خودش نسخه هایی رو که خیلی راحت برای بقیه می پیچه، بپیچه :|