بولت ژورنال که بود و از کجا در زندگی من پیدا شد (قسمت سوم از سری پست های برنامه ریزی)
من از اسفند 97 به طور رسمی و با کمک بولت ژورنال ها و پلنرهای رنگی رنگی و این قبیل آثار لهو و لعب به برنامه ریزی روی آوردم. تا قبل از اون از سررسیدها و دفترها و دفترچه هایی که بود استفاده می کردم.
به این ترتیب من اسفند 97 یه پلنر رنگی رنگی از شهر کتاب خریدم، اونم نه به خاطر اینکه دیگه تصمیم گرفته بودم با برنامه ریزی منظم پیش برم، بلکه چون خیلیییی قشنگ و گوگولی بودن پلنرها :| و من واقعا نتونستم در برابر نخریدن مقاومت کنم و یکی خریدم تا بالاخره به خاطر گوگولی مگولی و قشنگ بودن اون پلنر هم که شده بود من رسما به ثبت روزانه و برنامه ریزی کردن بپردازم و حسابی بترکونم و این حرف ها. ولی خب زهی خیال باطل. پلنر فقط زیبا بود :دی و اصلا کاربردی نبود :دی یعنی من نمی تونستم با همچون پلنری روزهام رو چلو ببرم و شاید اگر در حین خرید فقط به ظاهر توجه نکرده بودم و کمی عمیق تر المان های دیگه ای رو که شامل بخش بندی پلنر می شد رو هم در نظر می گرفتم خب بهتر می تونستم از پلنر استفاده کنم. عیب پلنر این بود که خیلی کلی بود و من احتیاج به فضای بیشتری داشتم تا بتونم ریز جزییات های بیشتری وارد کنم.فروردین به زور با پلنر سر کردم و حتی رفتم صحافی تا پلنر رو که فنری بود برام باز کنن و یک سری صفحات دادم بهش اضاف کردن تا مگه از کمبود فضا نجات پیدا کنم ولی خب در اردیبهشت با پیدا کردن یه پیج توی اینستاگرام که توی کار طراحی پلنر و بولت ژورنال بودن فهمیدم که باید این پلنر رو بذارم کنار و یه بولت ژورنال سفارش بدم. چون فهمیدم که انتظاری که من دارم رو یک پلنر برآوورده نمی کنه و من به یک بولت ژورنال احتیاج داشتم. خب اوایل خوب بود تا اینکه وقتی ذوق جدید بودن بولت ژورنال فروکش کرد بازم دیدم نمی تونم با سیستم تقسیم بندی این بولت ژورنال هم کنار بیام. قسمت های زیادی که تعبیه شده بود و عنوان خورده بود، عملا چیزهایی نبودن که دغدغه ی من باشن و یا من اصلا قصدی داشته باشم که بخوام روزها و هفته هام رو از اون زاویه مورد سنجش قرار بدم. این یکی رو هم گذاشتم کنار و یه جورایی اصلا قید پلنر داشتن و برنامه ریزی کردن رو هم زدم.
ولی باز همین اینستاگرام نشست زیر پام و با دنبال کردن پیج هایی که در رابطه با همین برنامه ریزی کردن و بولت ژورنال ساختن بودن، تصمیم گرفتم اینبار فقط یه سررسید شطرنجی ساده بخرم و خودم اون تقسیم بندی هایی که مد نظرم هست رو توش پیاده کنم. این بولت ژورنال بالاخره شد چیزی که می خواستم و خیلی هم ساده فقط از چند تا قسمت گلدرشت تشکیل می شد. مثل یه قسمت هبیت ترکر و یه قسمت تو دو لیست To Do list و یه قسمت شرح حال نویسی روزانه. ولی ازینجا به بعد فهمیدم درسته تا الان نمی تونستم با برنامه ریزی جلو برم، چون مدام از پلنر ایراد می گرفتم ولی الان هم نمی تونم اینکار رو بکنم چون باز قصد دارم همه چیز رو یک ماهه تموم کنم و اگر روزی بیاد که خدایی نکرده من هیچ کاری رو نتونم تیک بزنم با گناه کبیره هیچ فرقی نداره و همین یه اضطراب مضاعف بهم وارد می کرد و احساس عذاب وجدان و یه صدای درونی که خاک بر سرت ازینکه اینقدر داری ول می چرخی و کارهای توی برنامه ات رو انجام نمی دی، بهم دست می داد و خب در جهت یه واکنش ناخودآگاهانه و دفاعی، برای به دست آووردن آرامش و خفه کردن اون صدا یک ماه تا دو ماه سراغ دفتر نمی رفتم و باز وقتی یادم می رفت که چقدر تحت فشار قرار می گرفتم و دلم برای دفتر تنگ می شد، برمی گشتم سراغ برنامه ریزی کردن. ولی خب بلاخره اسفند 98 اونچه که باید می شد، شد. اسفند من باز درگیر افسردگی و بی انگیزگی بودم و در به در دنبال یه راهی می گشتم خودم رو به زندگی برگردونم که با کمک بولت ژورنال تونستم. اما این بار چون در مرکز اضطراب و تنش بودم نمی خواستم با برنامه ریزی کردن و عدم عمل کردن به برنامه ها باز یه تنش و اضطراب به موقعیت اضافه کنم :| این شد که برنامه ریزی رو فقط گذاشتم بر پایه ی اینکه نخوام کل روز فقط فیلم و سریال دیده باشم، و در عین اینکه یه تنوعی هم به اوضاع داده باشم، فقط باز یک سری جنبه های تفریحی و کارهای سبک و بدون نیاز به انرژی جسمی و ذهنی رو به روزهام اضافه کنم. خب اون لذت خط کشی کردن بولت ژورنال و هر شب تیک زدن و شروع کردن به شرح حال نوشتن باز مثل یه قلقلک رفت زیر پوستم و این شد که من توی قرنطینه کلا از این رو به اون رو شدم و خودم رو در حالی پیدا کردم که طولانی ترین بازه های ممکن رو برای تموم کردن هر کاری در نظر می گرفتم و انجام هر کاری رو شده بود در حد حتی 5 دقیقه در روز هم از خودم قبول می کردم. از اسفند 98 برای اولین بار توی زندگیم دنبال هر چه زودتر تموم کردن کارهام و قله فتح کردن و افتخارات برای خودم به دست آووردن نبودم. بلکه فقط می خواستم شب که می خوابیدم یه لبخند روی لبم باشه که کل روز هر چند کم و در حد چند ساعت، ولی در همون حد کم هم تونسته باشم یه چند تا کار مفید تیک بزنم. مثلا در حد 6 یا 4 صفحه کتاب می خوندم. در حد 5 دقیقه یوگا می کردم. یه صفحه اسلاید برای متریال های کلاسم می ساختم، گاهی هم نصف اسلاید. یک ربع تا بیست دقیقه از دوره ای که به تازگی شرکت در اون تموم شده بود رو خلاصه نویسی می کردم. همین و روز تموم میشد.
سه تا کتاب خیلی بهم کمک کردند توی عادت ساختن و یا اصلا نگاهم رو به مقوله ی عادت تغییر دادند. یکی کتاب The power of habbit یا به فارسی کتاب قدرت عادت و همچنین کتاب Attomic Habit یا عادت های اتمی. و در نهایت کتاب when یا کی. بعد از خوندن این سه کتاب بود که فهمیدم واقعا برای برنامه ریزی کردن هم باید کسب علم کرد و باید یاد گرفت که چه عواملی در ساختن یک برنامه ی موفق و یا شکست در یک برنامه ریزی دخیل هستند. پیشنهاد می کنم این سه تا کتاب رو حتما بخونید.
خب تا اینجا قصه این بود که من چطوری قلق برنامه ریزی کردن دستم اومد. ولی چیزی که خیلی به این عادت شدن برنامه ریزی و همیشگی شدنش کمک کرد، این بود که بولت ژورنالم رو کاملا طبق سلیقه ی خودم و ترجیحات و توانایی ها و نحوه ی زندگی خودم درست کردم. که باز برای رسیدن به این امکان،من با یک چالش و مشکل روبه رو شدم که باعث شد از اواسط مرداد امسال و تا پایان شهریور دست و دلم به برنامه ریزی و بولت ژورنال نویسی نرود. ولی خب در نهایت این مشکل رو هم حل کردم که توی پست بعدی در رابطه اش خواهم گفت :)
حتما برامون بگو