دوست خوبی هم اصلا نمی خوام باشم.
چند وقت پیش ها به عبارت جالبی توی استوری های یه اینستاگرامر برخوردم, گفته بود نمی خوام "زباله دان احساسی" بقیه باشم. اینکه وقتی خودش درگیر افسردگی و مشکلات خودش هست و وقتی هر روز از زندگیش رو داره تلاش می کنه تا مودش رو بالا نگه داره, نمی خواد اجازه بده به بقیه تا با بیان کردن ناخوشی ها و دلیل بد بودن حال بدشون, به اون استرس و فشار عصبی مضاعف بدن. حالا شده حکایت من و بقیه. اینکه من مدت طولانی هست درگیر بالا نگه داشتن مود و حال خوبم هستم. بعضی روزها موفقم و بعضی روزها نه! و این وسط نمی تونم جایی برای مشکلات و غصه ها و حال بد کسایی باشم که من براشون فقط حکم یه "زباله دان" عاطفی رو دارم. کسایی که فقط برای گفتن از حال بدشون و مشکلاتشون پیش من میان. من امروز که باز "ن" بعد از مدتهاااا بهم پیام داد تا از حال بدش بگه, فهمیدم من هیچی از خوشی هاش نمی دونم. من اصلا نمی دونم چه وقت هایی حالش خوبه و یا هیچ وقت نشده ما همدیگه رو برای خوش گذروندن بخوایم ببینیم. و هر بار حضور پیدا می کنه فقط ابراز ناراحتی و غمگین بودن هاش رو برام میاره. حتی توی شادترین روز زندگیش و عروسیش هم همین بود. قبلا برام مسئله ای نبود و همیشه گوش بودم ولی الان می بینم چه ساده برای ناراحتی های من هیچ تایم و زمانی نیست و اصلا جدی و مهم به چشم نمیام ولی همچنان من باید نقش زباله دان احساسی رو بازی کنم. و شنونده باشم درحالیکه خودم درحال تلاش فراوانی هستم برای کنار اومدن با افسردگی خودم. یا "ح" ! پارسال شنیدن از غصه ها و مشکلات"ح" برام مسئله ای نبود ولی یه بار که با هم بیرون بودیم و من هم شدیدا به حرف زدن احتیاج داشتم, وقتی برای اولین بار اومدم نقشهامون رو عوض کنم, متوجه شدم "ح" علاقه ای نداره :))
این روزها تصمیم گرفتم که نمی خوام هیچ جوره "زباله دان احساسی" بقیه باشم.
اوهوم. پادکست سپهر؟
درسته واقعن. ادم میخواد یه وقتایی تو خوشی ها هم با دوستاش باشه نه همش غصه ها