گروه درمانی 1
چهارشنبه توی آخرین جلسه از گروه درمانی اردیبهشت ماه بازی جالبی انجام شد که نتایج شوکه کننده ای برام داشت و کمی هم ناراحت کننده.
بازی ازین قرار بود که چند تا از بچه ها باید دیرتر میومدن توی گروه, درحالیکه ما زودتر وارد شده بودیم و بعد سعید(تسهیلگر گروه درمانی) ازمون خواست که به "خانواده" و "شهر" و "جامعه" و تاثیرش روی "روابمون" و "احساسی" که داشتیم و داریم فکر کنیم و بعد برای هر کدوم از این کلمه ها یه اسم دیگه انتخاب کنیم به جز یکی یا دو تا. ما هم در نهایت اینجوری نامگذاری کردیم:
خانواده=جعبه
جامعه=جنگل
رابطه=کوکی
احساس=گلابی
و شهر هم قرار شد همون شهر بمونه.
بعد اوناییکه بیرون مونده بودن وارد گروه شدن و به ما قبلش گفته شد باید توی تمام صحبتهامون فقط از اسامی جدید و جایگزین استفاده کنیم و مجاز نیستیم از اسامی اصلی استفاده کنیم.
خلاصه بچه ها اومدن تو و مایی که از قبل تو بودیم هم شروع کردیم به صحبت.
اوایلش سخت بود خنده امون می گرفت ولی کم کم گرم شدیم و برامون عادی شد که بگیم گلابی خشم دارم و یا نمی تونم کوکی های خوبی داشته باشم و یا توی جنگل گلابی ناامنی بهم دست میده و یا جعبه ای که من توش بزرگ شدم من رو خیلی محدود کرده و ....
به نظرتون ته کار به چه نتیجه ای رسیدیم؟ اینکه یک عده میدونستیم اسم های رمز به چی اشاره می کنن و عده ای نمی دونستن و داشتن گوش میدادن.
به نظرتون هدف بازی چی بود؟
شما از حدس هاتون بگید, تا من بعدش بیام بقیه اش رو که یه کم مفصل هم هست رو بگم :)
+ازین به بعد قراره از داستان های گروه درمانی بیشتر بگم.
به احساسی که وقتی میریم تو جمع هایی که تازه واردیم ربط داره؟