1.فلسفهی این آهنگهای توی پلی لیست آدم که آدم نه هیچ وقت گوششون میده و نه هیچ وقتم دلش میاد پاکشون کنه، چیه؟ تعداد آهنگهای mp3 ام اینقدر زیاده که پنج دقیقه طول میشه وقتی اول پلی لیستم و دلم هوای اون آهنگ ته پلی لیستی رو میکنه، برم برسم بهش :/
2.اینایی که امسال زحمت کشیدهاند و واسه دستکشها در قسمت شصت و انگشت اشاره سنسور گذاشتن تا دیگه واسه کار کردن با گوشی مجبور نباشی کاریه کار دستکش رو دربیاری، چرا یه کم بیشتر زحمت نمیکشن این الکتریسیته دستکشم از بین ببرن که آدم واسه مرتب کردن موهاش هم مجبور نباشه باز کاریه کار دستکششو دربیاره :/
3.این ماشینهایی که تو کوچههای خلوت پارک کردن ولی توشون خالی نیست و سرنشین دارند هم خیلی بیشعورن :| مثلا یه نیگاه میندازی میبینی کوچه خلوته، بعد همزمان یه آهنگ خفن راکم نوبت بهش رسیده و بعد یهو جو میگیرهات با آهنگه وایمیسی خوندن و ریتم گرفتن ولی .... این افق کدوم وره من برم توش محو بشم *__* باز یادم افتاد -___-
مدتها بود که یک کمپوت آناناس گوشهی یخچال مانده بود ومانده بود و مانده بود تا بالاخره امروز ابر و باد و مه و خورشید و فلک گفتن بالاغیرتا پاشو یه حرکتی بزن، ما هم دست به دست هم میدیم، پاشو وجدانا :| و اینگونه یک کیکی آناناس تحویل منزل دادیم و چه کیکی هم شد :p
وبلاگ پیشین که از دست رفت(سر همون داستان فیلترینگ ناجوانمردانه) عکسهایی که با صندوق بیان آپلود کرده بودم هم همهگی پریدند *__* الان از قسمت موضوعات و قسمت همهی کیکهای من 8 مطلب پیش نویس هستند چون عکسی از کیکهای پخته شده در دسترس نیست چرا که گالری گوشیمان هم درست کمی قبل از اینکه داستان فیلترینگ پیش بیاید یکهو و بی هیچ دلیلی پاک شد و هر چه عکس هم در آنجا بود پرید *__*
الان که اومدم تیک همهی کیکهای من رو واسه این پست بزنم، باز داغ دلم تازه شد :/
یک قسمتیش قبل از عکس گرفتن غیبش زد:| و اینکه دو حلقه آناناس هم قبل از روی کیک قرار گرفتن غیبشان زد که همین باعث شد کمی تراکم حلقههای اناناس روی سطح کیک پایین بیاید :| [آیکون پرتاب چوفته برای رضا ]
یکی از فانتزیهام در رابطه با انسان و بشریت اینه که کاش میشد آدم از جلد خودش یه دقیقه بیرون بیاد و بره وایسه روبروی خودش و یه نگاه سیر دلِ از بیرون به خودش داشته باشه!
قبول دارید آینه اصلا نمیتونه یه تصویر درست به آدم بده :|
و اینو هم قبول دارید، که آدم وقتی در گذشتههای دورِ خودش، لاغر باشه و بعد یهو استخون بترکونه و تپل مپل بشه، خودش هیچ وقت نمیتونه باور کنه که دیگه اون پوستِ استخون سابق نیست و دیگه الان واسه خودش هیکلی بهم زده :|
خلاصه که بعد از یک دوره وسواس رژیمی پیدا کردن و هی با عذاب وجدان هر لقمه رو پایین فرستادن _ البته که تهش رژیم به سرانجام و سرمنزل مقصود نمیرسید و ما میماندیم و یک عذاب وجدان و همان وزن، که البته گاهی هم یکی دو کیلو بیشتر میدیدی مانده رو دستمان :| _ تصمیم گرفتیم کلا رژیم مژیم را بیخیال شده و همین خود ِ تپلمان را بر فرق سرمان جا داده و دوستش بداریم :دی تازه که خیلیم با لپ قشنگتر و گوگولیتر و بیا لپاتو بکنم، هستیم :))
*جهت رعایت حق کپی رایت نوشت: یکی از دارندگان پیجهای کیلویی اینستا که خودش اذعان داشته 80 کیلو را تپل دارد و کل پیجش هم فقط به مقولهی خورد و خوراکهای روزانهاش میپردازد، توی بیوی صفحهاش زده: چاق خوشحال :دی
این تپل خوشحال هم برگرفته از این بود :))
تو اکنون ز عشقم گریزانی
غمم را ز چشمم نمیخوانی
از این غم، چه حالم نمیدانی....
موقعیت، موقعیتی بود که من سکسکهام گرفته بود و رضا هم گردنش گرفته بود!!
بعد هی هر پنج دقیقه به پنج دقیقه گفتگوی زیر هم در جریان بود...
من از اینور به رضا: اون گردنی رو صاف نگهش میدارن و تکونش نمیدن که دیسکش درد بکنه و کلا عیب از استخون باشه نه وقتی ماهیچههات گرفته :| سوسول بازی رو بزار کنار بذار من مالشش بدم یا خودت مالشش بده یا پاشو اصن برو حموم زیر دوش آب گرم، پاشوووو ...
رضا آما در جواب: نمیخوام!! راحتم!!
بعد رضا هم ازونور به من: پاشوو آب بخور اون سککسهات رو اعصابه، پاشووووو....
من آما در جواب : نمیخوام!! راحتم!!
خلاصه تهش نه من پاشدم رفتم آب خوردم و نه رضا گردنشو تکون داد!! بلکه بابام به نقطهی جوش رسید و بانگ برآوورد که: هر غلطی نمیخواید بکنید، نکنییید فقط صدای جفتتون رو میخوام دیگه نشنوم!!
و بعدش صدایی هم از جفتمون دیگه درنیومد، در حدی که سکسکهی من خوب شد :دی اگه گردن رضا هم ول میکرد دیگه کلا مشکل حل میشد :دی
یه روزهایی هم هست تهش که میرسه میگی کاش میشد با یه کیلیر هیستوری محو میشد و فرداش که صبح میشد هیشکی یادش نمیموند که تو چقدر بد بودی :(
همیشه هم این نیست که شاد و شنگول باشی! همیشه هم این نیست بیای دستاوردهاتو قطار کنی! همیشه هم این نیست که فقط دست و تشویق و هورا نصیبت بشه!!
گاهی هم هست که ته روزت که برسه میبینی چقدر حرفهای بد زدی، چقدر بدجنس بودی، چقدر خودخواه بودی، چقدر غیرقابل تحمل بودی و چقدر بیانصاف...
همانا سرانجام لاکی که محبوب نیست و هیپچگاه هم جز گزینههای انتخابی برای نشستن روی ناخن قرار نمیگیرد این است که قابتان را باهاش یه صفایی بدهید :دی
الحق که اون "کوییک درای" درج شده رویش راست بود، چرا که یه ربعه قاب جدید خشک و آماده برای استفاده بود :دی
گناه لاک مذبور این بود که شیش لایه هم که ازش میزدی رو ناخنت باز انگار لاک نزده بودی :| همچین لاک بدقلق و راه نیایی بود خلاصه، ولی بالاخره توانست مفید واقع شود :دی
وارنینگ کار: در اینجور پروژهها گفتنیست باید به بوی لاک علاقهی وافری داشته باشید چرا که هم در حین لاک مالی قاب، که یک ده دقیقهای وقت میگیرد، بوی لاک تا اون ته هیپوتالاموستون و اینا میرود و جا خوش میکند و هم تا یک دو سه هفتهای با قاب بسیور مانوس و عجین است این بوی لاک :دی
تقریبا به این نتیجه رسیدم که برای مترجم بودن، اینکه چقدر زبان انگلیسیت خوبه، مهم نیست!! بلکه مهم اینه که زبان فارسی و مادریت چقدر خوبه!! اصلا آیا خوب هست؟ :|
بعضی وقتها عمیقا میدونم یه جمله داره چی میگه ولی وقتی میخوام به فارسی برش گردونم مخم کاملا ناتوانه از پیدا کردن هر اصطلاح معادلی براش توی فارسی :|
خولاصه که خانه از پای بست گیر و گور دارد :/
++ نیمفاصله اصولا چیزیه که وقتی باهاش آشنا میگردی، رعایت ننمودنش بسیور به مقولهی روی مخی برای آدم تبدیل میشود و لذا دیگه نمیتونی ببینی پستهات بی نیمفاصله نگارش بشوند!! با این اوضاع و تفاسیر دریابید ما را با ویندوز 10، که توی این مدت هر چه میگشتیم و امتحان مینمودیم، نیمفاصله با هیچ کلیدهای ترکیبی رخ نمینمود :| (البته که محیط خود ویندوز رو و همین تایپ نمودن در مرورگر رو منظورمه وگرنه که وورد ctrll و _ اجابت نیمفاصله رو میفرموید!! منتها برای مرورگر و سایر اماکن خیر :| )
خلاصه که بعد از سرچهای فراوان یافتیم این کلیدهای ترکیبی را :| یعنی خدا وکیلی آخه یه نیمفاصله و همچین ترکیبی ، سریسلی؟؟ :| اونم از قرار Alt و 0157 [گریهی حضار حتی :| ]