به طور کلی حسود نیستم ولی باعث نمیشه اصلا حسادت رو حس نکنم! و دوست ندارم وقت هایی رو که به خودم میام و می بینم به یه نفر حسودیم میشه -__- که حضور یه نفر اذیتم می کنه...
به طور کلی حسود نیستم ولی باعث نمیشه اصلا حسادت رو حس نکنم! و دوست ندارم وقت هایی رو که به خودم میام و می بینم به یه نفر حسودیم میشه -__- که حضور یه نفر اذیتم می کنه...
یکی از چیزهایی که این روزها تحملش از قیمت بالای لباس و کیف و کفش و ... سخت تره! اینه که خیلی خب, قبول آقاجان من نمی تونم یه پالتوی زیر سیصد تومن پیدا کنم! ولی چرررا جنس ها اینقدررر باید آشغال باشه :| من چرا باید سیصد تومن بدم بالای لباسی که در برابر باد بهاری هم نمی تونه منو گرم نگه داره :| من چرا باید صد و پنجاه هزار تومن بدم بالای یه بلوز ساده ی حریر ِ خشک و خالی واسه یه تولد :| من چرا باید .... اینقدررر چرا باید هست که بخوام بگم تا صبح باید بگم!! لباس ها عجیب و غیر منطقی گرون شدن! و عجیییب تر جنس هاشونه که به شششدت بی کیفیت و آشغال شده -__-
متنفرم وقتی یه روز پر و شلوغ در پیش دارم و خوابم نمی بره -__- آلارم گوشیم ساعت 12 شب واسه 8 صبح تنظیم شد! ولی حالا 5 و نیم صبحه و من همچنان مثل جغد چهار چشمی بیدارم :| دیگه خوابم هم بگیره, دو ساعت ارزش خوابیدن نداره.
خیلی اتفاقی متوجه شدم امروز 900امین روز از عمر این وبلاگ هست! من از سال 88 یا 89 بلاگر بودم! چیزی نزدیک به یک دهه تقریبا! فرق زیادی بین این 900 روز بلاگری با باقی اون دهه هست! تا قبل از این 900 روز من عموما بلاگری بودم که کمتر در وبلاگ خودم و عموما در وبلاگ بقیه بودم, بلاگری بودم که اعتقاد داشتم خیلی حرفی برای گفتن ندارم و یا حرف هایی که می زنم خیلی حرف های قابل داری نیستند! ولی توی این وبلاگ 900 روزه همه چیز فرق کرد! بیشتر افرادی که من به عشق وبلاگ هاشون مرورگر اینترنتم رو باز می کردم, دیگه نبودن! هرچند تونسته بودم ارتباطم باهاشون رو به واقعیت بکشونم, تا اگه مجازی دیگه نبودن, توی واقعیت حداقل داشته باشمشون! خلاصه که من موندم و این وبلاگ 900 روزه ی در حال حاضر! خیلی روزها نبودم, نیومدم و انگیزه ای نداشتم ولی با این وبلاگ به این باور رسیدم که خودم هم حرفی برای گفتن می تونم داشته باشم :)
دوای درد کسی که محیط کار فعلیشو دوست نداره و فعلا هم نمیشه عوضش کرد چیه؟ 😒😒
خب خب خب! اولین روز از بازگشت به زندگی! ساعت 9 و نیم صبحه! درحالیکه هر روز همه بیدارن و من خواب! امروز همه خوابن و من بیدار :|
و اینکه چرا توی کیف پول هیچ کس پول نیست :| کیف پول کل خانواده رو خالی کردم ریختم وسط فقط شده 41 هزار تومن :| 5 تومنش رو مجبور شدم بذارم توی کیف بابام بمونه, به هر حال پول نقد لازمه حتی 5 تومن :| هزار تومن توی جیب رضا هم دردی رو دوا نمی کرد, همونجا رهاش کردم باشه! با فقط 35 هزار تومن هم آرایشگاه و هم کافه واقعا جواب نمیداد! خلاصه پشمالو می رویم کافه :| با 35 تومن کم نیارم تو کافه حالا *__*
نتیجه گیری اخلاقی: پول توی کارتتون رو تا قرون آخر خرج نکنید! روز مبادا هیچ وقت دور نیست.
و اینکه این پست به پست قبل مربوط است!