اولین باید مهم ترین دستاورد می بود. باید با گل سرسبد شروع میشد که همون بالاخره مستقل شدن از لحاظ کاری بود. بعد از دو سال و نیم برای بقیه کار کردن و به نقطه ی ناامیدی و بی انگیزگی توی کار رسیدن، کرونا اومد و شد توفیق اجباری تا من بتونم دست از کار بکشم و کمی فکرم رو رها بذارم تا بشینه سبک و سنگین بکنه و برنامه بریزه و دلش رو به دریا بزنه و مستقل بشه.
یک اصطلاحی هست به اسم "دور انداختن آلباتروس". در رابطه با افرادی هست و خطاب به افرادی هست که معتاد به کار هستن و هیچ وقت کار کردن رو ترک نمی کنن. حالا چرا آلباتروس. چون آلباتروس پرنده ای هست که سال ها می تونه پرواز کنه، بدون اینکه احتیاج داشته باشه تا فرود بیاد و روی درختی، شاخه ای، سیم برقی و یا دیواری و خلاصه یک جایی دمی رو به آساییدن اختصاص بده. همین قدر خفن. همینقدر همیشه در آسمان ها. از اوضاع و احوال روحی آلباتروس مستنداتی در دست نیست که این پرنده چطور و به چه علت هیچ وقت از حرکت متوقف نمیشه و با این مسئله چطور کنار میاد ولی ما آدم ها صد در صد آلباتروس نیستیم و مستندات بسیار زیادی وجود داره که همیشه پرواز کردن و اصرار بر اوج گرفتن یکی بعد از دیگری بدون هیچ استراحت و مرخصی دادنی به خودمون، روزی چنان ما رو از اوج بر زمین می کوبونه که به خودمون میایم و می بینیم ای دل غافل نه تنها هیچ کاری نکردیم بلکه چقدر ضرر و خسران روحی به خودمون وارد کردیم و حالا خر بیار و باقالی بار کن. بله همینقدر تراژدیک.
من یک جایی با شروع سال 99 آلباتروسم رو دور انداختم. یا بهتره بگم رخت آلباتروسی رو از تن درآوردم و پذیرفتم که باید مدتی از پرواز کردن دست بکشم و برگردم به زمین و به همین پایین، و از آسمون و اوج گرفتن دل بکنم. با شروع 99 من پذیرفتم که من فقط گنجشک کوچیکی بودم که تمام مدت به خودش تلقین کرده بوده که آلباتروس هست و نخواسته بودم که بپذیرم برای اوج گرفتن لازم نیست حتما آلباتروس باشی و به کسی چیزی رو ثابت کنی و میشه گنجشک بود و میشه نحیف بود و کوچیک بود و عیبی نداره هر از گاهی، حتی در حد روزی هزار بار، از اوج گرفتن دست بکشی و بایستی و ثانیه ای شده روی شاخه ای بشینی و تجدید قوا کنی. یاد گرفتم من احتیاجی ندارم بین تمام اون گنجشک هایی که هنوز تسلیم نشدن و قیافه الکی و فیک یه آلباتروس رو به خودشون گرفتن و اون بالا دارن با حفظ ظاهر، خودشون رو توی اوج نگه می دارن چیزی رو ثابت کنم. پس به گنجشک بودن برگشتم و به اندازه ی خودم شروع به پریدن کردم.
با شروع سال یک هزار و چهارصد یا به قول اون خبرنگاره که هول شده بود و گفته بود سال یک هزار و سیصد و چهارصد :دی من یک سالگی مستقل بودنم رو جشن می گیرم و هزاره ی چهارصد رو در حالی آغاز می کنم که می تونم بگم من یاد گرفتم کمتر کار کنم، به اندازه کار کنم، یاد گرفتم بعضی وقت ها دست از کار بکشم، یاد گرفتم لازم نیست مثل ربات کار کنم، برای اثبات خودم به کسی احتیاجی به کار کردن تا سر حد مرگ و فراموش کردن خودم ندارم. یاد گرفتم دست از خفه کردن صداهای درونی ام که می گفتند تو می تونی روزی به جایی برسی بردارم و در عوض صداهایی که می گفتند تو هیچ وقت به جایی نمی رسی را خاموش کنم و بی توجه بهشان قدم هایم را بردارم.
این بود از اولین نقطه ی روشن من در سال 99 ^_^
توی قسمت جمع_بندی_سال_99 می تونید همه ی قسمت ها رو از اول بخونید.
پیش نویس های پست:
اول برویم سراغ حق کپی رایت در رابطه با عبارت "دور انداختن آلباتروس" که به آرزو بر میگرده. کسی که الان چیز بیشتری ازش نخواهم گفت چرا که خودش یک پست مفصل در آینده سهمش هست. فقط خواستم کردیت را داده باشم اجالتا :)
بعدی: ارچاع به پستی که اون اوایل کناره گیری و از آموزشگاه بیرون اومدن نوشتم : اگر همیشه از من بپرسند خواهم گفت، قرنطینه مرا نجات داد