دو سه روز پیش خیلی یهویی و اتفاقی یاد اون پکیج خودآموز زبانی افتادم که سال دوم دانشگاه از نمایشگاه نرم افزاری که توی لابی دانشکده به صورت جمع و جور برپا گشته بود، 15 هزار تومن خریدمش !! بیشتر یاد این افتادم که یکی از دیسک هاش حاوی رزتا استون می باشد که گره خورد به این اشتیاقم _که اخیرا پیدا کردم_ اینکه یه ذره از این زبان انگلیسی بکشم بیرون و یه زبان جدید یاد بگیرم!! خلاصه رزتا استون رو نصب کردم و شروع کردم به فرانسه یاد گرفتن :دی
الان بعد از دو سه روز تقریبا ده دوازده لغت فرانسوی یاد گرفتم و می تونم از 1 تا 10 هم بشمرم :دی هر روز عین یه بچه هفت ساله میشینم پای سیستم و درس های قبلی رو مرور می کنم و یه سری جدید هم بهش اضافه می کنم و خلاصه سرگرم شدم . اینقدر ذوق مند بودم روز اول که دارم از صفر یه زبانی رو که هیچی ازش نمی دونم رو یاد می گیرم و اینکه برخلاف انتظار خیلی هم غول بی شاخ و دمی هم به نظر نمیومد، که می خواستم اسپانیایی هم برم تو کارش!! بعد ولی فرداش و روز دوم که دوباره رفتم سراغ نرم افزار و دیدم که لغت های روز قبل هیچیش یادم نمونده و اتفاقا خیلی هم کشک و اینا نیست که دو تا زبون رو در امتداد و کنار هم یاد بگیری، تصمیم گرفتم سر جایی که هستم با خویشتنداری بشینم و همین فرانسه رو بچسبم.
فکر کنم همین روند رو با رزتا استون اگه مداوم پیش بگیرم به سطح مبتدی و اولیه ای می رسم که بتونم بعدش برم کلاس!! اصولا دوست نداشتم عین یه از همه جا بی خبر و صفر ِ صفر برم بشینم سر کلاس و بگم خوب حالا از کلاه الفش واسه من بیاید بگین فرانسه یعنی چی :/
از همه جا بی خبری و این ژست "با پیش زمینه سر کلاس رفتن رو دوست دارم" البته یه بخشیش هم از مسایل مالی نشئت می گیره :| این آخری ها دیگه ته یک مصرف کننده ی تمام و کمال و تغذیه کننده از جیب پدر رو خیلی داشتم پررنگ پیش می بردم!! لذا دیدم روی مبارکم یه کم سختی هم ببینه به جاییش برنمی خوره :|
باز هم البته این سختی به خود دادن و تمرین بزرگ شدن و مستقل شدن، یه بخشیش به دلیل قهر کردن با پدر هست !! که البته بابام با من قهر نیست، منم که با بابام قهرم!! این چه وضعشه آدم با مامانش قهر می کنه از بی غذایی و گشنگی می میره!! با باباش قهر می کنه از بی پولی می میره :| [آیکون اَه اینم شد زندگی]
دیروز پا شدم رفتم خودم با پول خودم کلاس آبرنگ اسم بنویسم دیدم تنها خود آبرنگه میشه صد هزار تومن، دیگه با پول شهریه کلاس و باقی خرت و پرت هاش بماند دیگه :|
بعدش اعصابم خورد شد که پولم ساپورت نمی کنه کلاس و همه ی مایحتایجشو، یه راست رفتم سمت لباس فروشی ها و بعدم این جینگیل پینگیل فروشی ها!! گفتم به درک کلاس آبرنگ کفاف نمیدی، لباس که دیگه می تونی بخری!! یکی هم نیست در اون لحظات نهیب بزنه که شاسکول اگه الان کفاف نمیده لاقل یه ماه صبر کن شاید ماه بعدی کفاف داد، نه اینکه همینم برو بزن زمین :||| ولی خوب متاسفانه این افکار همه بعد از فروکش کردن اشتیاق خرید راه به مغز آدم پیدا می کنن *__*