Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۲۵ مطلب با موضوع «با هم ببینیم، بشنویم، بخوانیم :: کتاب» ثبت شده است

وقتی طاعون جناب آلبر کامو رو خوندم , هم خیلی از طاعون خوشم اومد و هم اینکه مهر آلبر کامو به شدت به دلم افتاد =) خلاصه مصمم شدم که بیگانه رو هم زودتر بخونم! بعد ولی وقتی سری به سایت سی بوک و شهر آنلاین زدم که قیمیت کتاب رو ببینم! با یک عالمه ترجمه های مختلف از کتاب, توسط انتشاراتی های متفاوت رو به رو شدم :| 

و حالا سوالم اینه که شماهایی که بیگانه رو خوندید کدوم ترجمه و چه انتشاراتی رو پیشنهاد می کنید؟ 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۵۴
حدیث

پارسال که چالش کتابخونی به راه بود فیکس 12 تا کتاب تا پایان سال خوندنشون، مسلم و حتمی بود! ولی خوب خارج از چالش هم همت‌مان همراهی نمود و تهش نتیجه این شد که سال 95 ، حدود 23 تا کتاب خونده شده، به پاش ثبت شد :)

امسالم ، تا به امروز و اینجا 5 تا کتاب رو تونستم تموم کنم و بخونم! بعد امسال با توجه به اینکه دیگه چالش سال قبل نبود، همش تو ذهنم بود؛ امسال جوری نشه که اگه از پارسال بیشتر نشد کتاب خوندن هام پس کمترم نباشه،و دیگه با این فکرها و یه سری دو دو تا کردنا،  تهش تصمیم بر این شد که هر ماه (البته به جز فروردین که دیگه گذشت) سه تا سهمیه کتاب براش در نظر گرفته بشه، اونم به این ترتیب که هر ماه سه تا کتاب بخونم که یکیشون رو از کتابفروشی خریده باشم و یکی دیگشون رو از کتابخونه گرفته باشم و سومی هم از فیدیبو :)

اینجوری تا ته 96 اگه به همین برنامه بچسبم، کم ِ کمش سی تا کتاب رو حتما خوندم. کلا یه جورایی باز شد یه چالش کتابخونی :)




 این روز ها دیگه تونستم خودم رو دیفالت روی روزی 50 صفحه کتاب خوندن فیکس کنم و بدین صورت کتابخون درونم رو کامل آدم و سر به راه نموده ام و اونم مثه بچه ی آدم نشسته پای برنامه ی مطالعاتیش [آیکون راضیم ازش]

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۳۹
حدیث

طبق برنامه قرار شد یه روز 70 صفحه و یه روزم 80 صفحه بخونم تا 8 روزه کتاب حدودا 600 صفحه ای که دستم گرفتم رو بخونم و تموم بشه!

بعد از سه روز طبق برنامه خودم رو ملزم به خوندن کردن، روز چهارم ییهو به خود اومدم دیدم 120 صفحه خوندم و حتی بیشترم جا دارم بخونم منتها کارهای جانبی پیش اومده باعث شدن به همون 120 صفحه بسنده کنم و رضایت بدم ولی با همین 120 صفحه چنان غرق در احوالات غرورآمیز نسبت به خودم و سرعت ییهویی رو به فزونیم شدم که بیا و ببین! منتها به یک روز نکشید دوام این شور و شعف درونی، چرا که فرداش هر چی زور زدم از 20 صفحه بیشتر نتونستم بخونم :| قشنگ کائنات رو به صورت دو نقطه هار هار تو اتمسفر موجود در دور و اطرافم حس کردم :/

الانم چند روزه کلا اصن هیچی نخوندم، کتابه همونجور نصفه مونده :|


از همین کتابه:

"وقت آزاد زیاد دارم. وقت آزاد باعث می شود آدم ها فکر کنند، تفکر باعث می شود مردم به شکل بیمار گونه ای متوجه خود شوند و در صورتی که بی نقص و بی چون و چرا نباشی، این در خود فرو رفتن منجر به افسردگی می شود. برای همین است که افسردگی دومین بیماری شایع جهان است. "

جز از کل_استیو تولتز

+کتاب خوبیست :)

++دچار مرض ناتوانی در کامنت گذاشتن شدم -__-


۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۳
حدیث

از دید و نظر من در یک کلامشو اگه بخواین: خیر :دی

و با توضیح و تفضیلاتشو اگه بخواین: همچین حکتی به نظر من مناسب هر کسی نیست! یعنی مناسب من که نبود یا بهتر بگم برای هر کسی شاید رضایت بخش و دوست داشتنی نباشه و برعکس ممکنه حوصله‌سربر بشه حتی! چون این چالش به نظر من فقط مناسب کسایی هست که دوست دارن کتاب بخونن ولی نمی دونن چی بخونن! یعنی هیچ ایده و نظر و آیدیایی عملا برای شروع، با هیچ کتابی ندارن! در اینجا و در این شرایط این جرکت 12 مرحله ای به نظرم، مناسب و مفید می تونه باشه و حتی می تونه استارتی باشه تا موتور کتاب خونی این افراد رو راه بندازه!

آمــــــــا من

من خودم ولی، یه لیست بلند بالا دارم که اتفاقا چند روز پیش نشستم مرتب و دسته بندیش هم کردم(از لحاظ نویسنده هایی که دوستشون دارم و از لحاظ اینکه چه ترجمه ای از چه کتابی بهتره و یا چه انتشاراتی رو بیشتر دوست دارم و اینجور دسته بندی ها، تا دیگه موقع خرید دچار تعلل نباشم) که این لیست، برای خودش داستان ادامه داردیه که همچنان هم بهش کتاب اضافه خواهد شد (الان تقریبا حاوی 34 تا کتابیه که دوست دارم حتما بخونمشون) خوب دیگه شما حساب کنید با یه لیست بلند بالا از کتاب هایی که مشتاق هر چه زودتر خونده شدنشون هستم، یه چالش فقط این وسط کم بود که فقط سه قسمتش اگه اشتباه نکنم با کتاب های موجود در لیست مچ شد و تونستم فقط سه تا از کتاب های لیست رو درش بگونجونم :| یعنی عملا به حرکتی تبدیل شد که باعث شد از برنامه ی مطالعاتیم(:دی) عقب بمونم، واسه همین کمی برام به صورت اجباری و وظیفه ای دراومد و لذا لذت چندانی در بعضی از قسمت هاش نبود و یه جور فرسایشی شد :/

لذا، از دید من یک خیر نصیب این چالش شد! حالا کسانی که در پی پست های چالش ابراز علاثه می کردن که دوست دارن اونا هم توی این چالش شرکت کنند، دیگه ببینند خودشون توی چه دسته ای هستند، اگه خودتون برای خودتون یه لیست دارین از کتاب هایی که در نظرتونه تا بخونید خوب نصیحتم به شما اینه که همون لیست خودتون رو بچسبید و چالش رو بیخیال بشید ولی اگه جزو کسایی هستید که نمی دونید چی بخونید، احتمالا این چالش مناسب شماست :)


۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۲
حدیث
۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۲
حدیث
در باب کتابی از یک نویسنده ی اهل آمریکای جنوبی برای یکی از قسمت های چالش:)
خودم هر کتابی رو شروع کردم متاسفانه نتونستم به پایان ببرم به این دلیل که اکثرا درون مایه تاریخی داشتن_ با توجه به اینکه حتی سر سوزنی راجع به تاریخچه ی آمریکای جنوبی پیش زمینه ای نداشتم و فعلا هم ندارم!! _

پس پیشنهاد داستانی اگه دارید بفرمویید :)
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۰۵
حدیث

این قسمت از چالش کتابی خواهم خواند که شعر باشد

و کتاب از این اوستا مهدی اخوان ثالث


این قسمت دیگه فکر کنم خیلی نیاز به توضیح خاصی نداشته باشه :دی لذا با عنوان یکی از شعر های کتاب این قسمتم به خدای بزرگ می سپاریم :))

در آن لحظه

در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگا کردم
 کلاغی روی بام خانه ی همسایه ی ما بود
 و بر چیزی ، نمیدانم چه ، شاید تکه استخوانی
 دمادم تق و تق منقار می زد باز
 و نزدیکش کلاغی روی آنتن قار می زد باز
 نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بخیل است
و تنها می خورد هر کس که دارد


 در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر می کرد
 که در آن موجها شاید یکی نطقی در این معنی که شیرین است غم،

شیرین تر از شهد و شکر می کرد
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا عجیب است
 شلوغ است،  دروغ است و غریب است


 و در آن موجها شاید در آن لحظه جوانی هم
 برای دوستداران صدای پیر مردی تار می زد باز
 نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا پر است از ساز و از آواز
و
بسیاری صداهایی که دارد تار وپودی گرم
و نرم
 و بسیاری که بی شرم
 در آن لحظه گمان کردم یکی هم داشت خود را دار می زد باز
نمی دانم چرا شاید برای آنکه این دنیا کشنده ست
 دد است
 درنده است
بد است
 زننده ست
و بیش از این همه اسباب خنده ست


در آن لحظه یکی میوه فروش دوره گرد بد صدا هم
 دمادم میوه ی پوسیده اش را جار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بزرگ است
و دور است
و کور است


در آن لحظه که می پژمرد و می رفت
و لختی عمر جاویدان هستی را
به غارت با شتابی اشنا می برد و می رفت
 در آن پرشور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
 و می دانم چرا خواست
و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده
 که نامش عمر و دنیاست
 اگر باشی تو با من ، خوب و جاویدان و زیباست

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۴:۳۶
حدیث

این قسمت : کتابی خواهم خواند که کسی که دوستش دارم پیشنهاد کرده باشد

و ما نیز خواندیم اتحادیه ابلهان از جان کندی تول به پیشنهاد نفس نقره‌ای جان :)))

نفس جان نقره‌ای (به قول مترسک سیلور جان ) کتاب خون خوبیه و تو صفحه‌ی اینستاگرامش هم کتاب‌های زیادی رو معرفی کرده، که تقریبا همشون پیشنهادهای وسوسه کننده‌ای به نظر میان و ترغیب میشی به اینکه تو هم بخونیشون :) و خودش هم ترغیبت می‌کنه که این پارت از چالشت رو بزاری روی یکی از پیشنهاد‌های کتاب خونیش ^__^ که دیگه از بین این پیشنهادها قرعه افتاد به اسم اتحادیه ابلهان :)



به قول نوشته‌ی پشت کتاب: داستان انتشار اتحادیه ابهان نوشته‌ی جان کندی تول داستان غریبی است. چرا که جان کندی تول وقتی کتاب رو در سی سالگی می‌نویسه و بعد از اینکه هیچ ناشری زیر بار چاپ اون نمی‌ره، بعد از دعوایی با مادرش ماشینش رو برمی‌داره و به ایالت جورجیا میره و از خونه‌ی فلنری اوکانر (نویسنده‌ی مورد علاقه‌اش، که تو سن 16 سالگی تحت تاثیرش یه رمان می‌نویسه) دیدن می‌کنه و بعد تو حومه‌ی شهر بیلاکسی شلنگی به اگزوز وصل می‌کنه و داخل ماشین می‌بره و به زندگیش پایان میده :(

مادرش بعد از مرگ پسرش یازده سال تلاش می‌کنه تا بالاخره دانشگاه لوییزیانا راضی به انتشار کتاب شد. کتاب به محض انتشار غوغا به پا می‌کنه و سال 1981 جایزه‌ی پولیتزر رو می‌گیره! بعضی‌ها محبوبیتش رو با ناطور دشت سلینجر مقایسه می‌کنند.

ایگنیشس قهرمان داستان یک دن کیشوت امروزیه که وادار میشه از خلوت خودش بیرون بیاد و با جامعه‌ای که از اون متنفره روبرو میشه و به شیوه‌ی دیوان‌ وارررر خودش( یعنی دیوانه‌وارررر ها :دی) با اون مقابله می‌کنه!


پ.ن: اینبار پست اینجا و اینستاگرام یکی شد :دی



۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۵ ، ۱۸:۱۷
حدیث


این قسمت: کتابی خواهم خواند که صبح تا شب یک روزه تمامش کنم

و من هم خواندم بار هستی را  از میلان کوندرا :))


ق

تقریبا مدت‌ها بود مطمئن بودم این پارت به پارت نهایی چالش موکول خواهد شد چون به شششدت سرعت مطالعه‌ام و علاقه و چسبندگیم به خوندن دچار افت شدیدی شده بود و روزی بیشتر از سی صفحه، چهار پنج ماهی بود نتونسته بودم بخونم که بار هستی به دستم رسید و یه چیزایی ازش در حداینکه کتاب خوبیست و میلان کوندرا هم خوبتر شنیده بودم ولی خوب عجله‌ای واسه خوندنش نداشتم هنوز تاااااا چند روز پیش که در یکی از همین  روزهای پاییزی خفه کننده‌ی ملال آور  کز کرده و در کنج عزلت به سر برنده بودم و داشتم از چیکار کنم و چیکار نکنم مذخرفی رنج می بردم که درررر نهایت کتاب رو برداشتم ووو .... یک روزه تمومش کردم با سرعتی خووب و چسبندگی خوبترر به داستان :))

رمان با زمینه‌ی تاریخی حمله‌ی شوروی به چک و تسخیر پراگ، 4 شخصیت داره که درگیر‌ی‌های فکری هرکدوم ازشخصیت‌ها، ما رو با یه سری مسایل بنیادی بشریت روبرو می‌کنه و ما رو هم به فکر وامی داره و کم کم تلخ کامی‌ها و سرخوردگی‌های شخصیت‌ها یه جورایی آشنا و تلخ کامی‌ها و سرخوردگی‌های خودمون و دنیای اطرافمون رو تداعی می‌کنه. تفسیرها و تعبیرهای فلفسی میلان کوندرا برعکس خیلی از کتاب‌های دیگه با درون مایه‌ی فلفسی، روون و به راحتی قابل فهم و پذیرشه :)

بیشتر نمی‌گم فقط اینکه کتاب خوبیه و میلان کوندرا هم خوبتر،در این حد خوب که چسبندگی وا رفته‌ی مطالعاتی منو بعد از چندین ماه دوباره برگردوند:دی پس واسه خوندنش شک نکنید :)


با حضور فعال و پابه‌پای گل اندام    (بوک مارک مید بای خودم ِ نمدی-م)

# باقی قسمت‌های چالش : اینجا

## کسانی رو که من از پیوستنشون به چالش اطلاع دارم عبارتند از جولیک  (وبلاگ پلاکت) و سر.واو. سین (وبلاگ به هر حال) و همینطور نت فالش

دوستان دیگه‌ای هم اگه پیوستن بگن که اطلاع داشته باشیم و اونا رو هم اضافه بنموییم و در کنار همدیگه چالش رو پیش ببریم :))


۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۰۵:۳۰
حدیث

این قسمت: کتابی خواهم خواند که از طرح جلدش انتخابش کرده باشم

و من هم خواندم بیلیارد در ساعت نه و نیم از هاینریش بل 


این قسمت ازون قسمت های سخت چالش بود چون واقعا سخته ملاک انتخاب یک کتاب فقط و فقط از روی جلدش باشه!! خود من همیشه دوست دارم کتاب هایی رو بخونم که قبلا یکی خونده باشدشون و بهم پیشنهادش داده باشه!! مثلا همین پست های معرفی کتاب های شما و یا اینستاگرام و اینطور قضایا دیگه و تا قبل از این چالش هیچ وقت نشده بود همینجوری یک کتاب رو بدون اینکه قبلش چیزی راجع بهش شنیده باشم بخونم :/

برای این قسمت هم هر کتابی که از جلدش و طرحش و اسمش یه جورایی خوشم میومد، کاشف به عمل میومد کتاب نوجوان می باشد :/ تا بالاخره کتاب بیلیارد در ساعت نه و نیم جناب هاینریش بل  (نویسنده ی عقاید یک دلقک ) از نشر ماهی چشم مان را که گرفت هیچ، خوشمان هم آمد :) کلا کتاب های نشر ماهی رو دوست دارم :))

این اولین کتابی نبود که برای این قسمت انتخاب کردم، درواقع گزینه های قبل تری ( در حدود سه، چهارتا ) تا صفحه های ده و بیست امتحان شدند که ظاهری جذاب تر داشتند ولی خوب داستانشون خیلی جذابیتی نداشت واسم و ترغیب نشدم که ارزش دارن تا ته بخونمشون :/ خلاصه پدرم دراومد سر این پارت :|

نثر کتاب به جای اینکه یه روایت سر راست و عینی از وقایع باشه، به صورت تک گویی های درونی شخصیت های داستانه و یه جورایی با روایت خاطرات دور و نزدیک که کم کم و به تدریج براشون نمود پیدا می کنه، داستان پیش میره، داستان یک روز از زندگی یه خانواده ی سرشناس آلمانی بعد از جنگ، که معماری به حرفه ی موروثی شون تبدیل شده ولی هنوز بعد از نیم قرن حضور توی این حرفه به یه جواب قطعی در مورد  اینکه می خوان بسازن و یا ویران کنن، نرسیدن!!

خو گرفتن با روند داستان یه کم طول می کشه ولی به توصیه ی مترجم کتاب بهتره که با وقفه ی طولانی کتاب خونده نشه تا اون هیجانی که فضای داستان به آدم میده فروکش نکنه و مزه اش نره!! چون من خودم با وقفه خوندمش و تا دوباره میومدم با روند خو بگیرم کمی مشکل بود!!

خلاصه که اینم از این قسمت از چالش:))

باقی قسمت های چالش هم با برچسب چالش_کتاب‌خوانیx از قسمت هشتگ ها می تونید مشاهده بفرمویین :))


۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۶
حدیث